گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-امیرمحمد واعظی؛ احمد آمد، آقا سایهاش را دیدند، آقا در اتاق بودند، احمد از ایوان بالا از طرف دفتر آمد، از در حیاط وارد نشد، نمیتوانست به آقا بگوید، روی پشت بام ایستاده بود، آقا سایهاش را روی شیشه دیدند، فهمیدند که احمد آنجا ایستاده و فهمیدند که باید چیزی باشد. صدا کردند: احمد، احمد گفت: بله آقا، گفتند: مصطفی فوت شد؟ احمد زد به گریه، امام همانطور که نشسته بودند و دستانشان هم رو پایشان بود، گفتند انالله و انا الیه راجعون. ( از خاطرات دکتر فاطمه طباطبایی عروس امام خمینی)
اول آبان 1356، هنوز مردم نجف برای شروع روز خود بیدار نشده بودند که خبری شهر را به لرزه درآورد. فرزند ارشد آقا از دنیا رفته بود! حوزهها تعطیل شد و طلبه و استاد به راه افتادند تا به پدر پیر برای از دست دادن «نور بصر و مهجه قلب»ش تسلیت بگویند ولی آنچه دیدند را فقط در وصف اولیای خدا در صدر اسلام خوانده بودند!
هرکسی که وارد خانه میشد بیاختیار به گریه میافتاد اما پیرمرد مثل کوه ایستاده بود و حتی اثری از اندوه در چهرهاش دیده نمیشد. وقتی دید همسر پسرش خیلی بیتابی میکند به او گفت:« این امانتی بود که خداوند به شما داد و حال امانت خود را پس گرفت. شما صبر کنید و صبرتان هم برای خدا باشد.»
سرمایهای که از دست رفت
سید مصطفی، سال 1309 در قم به دنیا آمده بود. وقتی 15 سالش شد به راه پدر رفت و حوزه را برای تحصیل انتخاب کرد. طولی نکشید که دوره سطح را تمام کرد و در 27 سالگی به اجتهاد رسید. تیزهوشی مصطفی اساتیدش را به یاد پدرش میانداخت، حتی بعضی از اساتید او را بالاتر از پدرش در همان سن میدانستند. در سالهای تبعید در ترکیه و عراق هم یکی از پر سؤالترین شاگردان درس امام، پسرش بود که وقتی بحث علمیشان بالا میگرفت اگر کسی نمیدانست فکر میکرد بین پدر و پسر اختلاف و درگیری شدیدی هست!
سید مصطفی 50 سال هم نداشت که بدون سابقه هیچ بیماری خاصی از دنیا رفت. شمار کتابهایش از 15 بیشتر میشود. به قول آیتالله بهاءالدینی«حاج آقا مصطفی در همان جوانی اش جامع علوم معقول و منقول و سیاست اسلامی و دینی بود.» امام در نجف فقه درس میدادند و چون فرصت درس اصول نمیشد، شاگردانشان به درس حاج آقا مصطفی میرفتند.
همراه مبارزه
سال 43 وقتی امام علیه کاپیتولاسیون سخنرانی شدیدی کرد و بعد به ترکیه تبعید شد، سیدمصطفی به دیدار علما و بازاریان قم رفت تا اعتراضات را سازماندهی کند که نیروهای ساواک او را در منزل آیتالله مرعشی نجفی دستگیر کردند و بعد از مدتی به ترکیه تبعید شد و به نزد پدر رفت.
سال 44 هم همراه امام به عراق منتقل شد و در نجف اداره بیت امام را برعهده گرفت. زیرکی و سیاست او به حدی بود که تلاش دولت عراق-که با ساواک همکاری میکرد- برای محدودیت و خنثی کردن نهضت امام در تبعید ناکام ماند. گروههای مختلف مبارز از مسلمان گرفته تا ملی مذهبیها و مارکسیستها وقتی به دیدار امام میآمدند، قبلش با آقا مصطفی هماهنگ میکردند و همگی از فهم سیاسی او متعجب میشدند.
اعلامیهها و پیامهای امام را هم آقا مصطفی از طریق واسطههای مختلف و با هزار و یک پنهانکاری از دست ساواک و استخبارات عراق به دست انقلابیون داخل و خارج میرساند. ساواک هم مدتها بود که از راههای مختلف او را زیر نظر داشت و پدرش را پیرتر از آن میپنداشت که خطری برای رژیم شاه داشته باشد.
پرواز به ملکوت
صبح روز اول آبان را خادمه خانه سید مصطفی چنین وصف میکند:« شب، آخر [وقت] قرار بود برای آقا مهمان بیاید. چون دیر وقت بود، ایشان آمدند و به من گفتند: صغری برو بخواب، من خودم در را باز میکنم. من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق معمول، صبحانة آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتابهایشان خم شدهاند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا... آقا خوابتان برده... که دیدم جواب نمیدهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است. پایین رفتم و خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که آقا مصطفی(ره) مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند و ...»
خبر که به امام میرسد، ایشان سید احمد را میفرستند که ببیند چه خبر شده است. دکتر کشیک میگوید که متاسفانه سیدمصطفی فوت کردهاست ولی علت فوت، طبیعی به نظر نمیرسد. ساواک هم در تمام اسنادش از کلمه «فوت» برای فرزند امام استفاده میکند. همسر آقا مصطفی خانم معصومه حائری هم میگوید:« حاج آقامصطفی مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود، هیچگونه ناراحتی و بیماری نداشت، به همین دلیل برخلاف آن چه شایع کردند سکته قلبی، خیلی بعید به نظر میرسید.»
پیکر سیدمصطفی را به فرموده امام به کربلا میبرند و بعد از غسل در رود فرات و طواف در حرم امام حسین(ع) به نجف برمیگردانند و در فاصله کمی از مدفن مولایش علی(ع) و در کنار مرحوم غروی اصفهانی(کمپانی) دفن میشود، کنار جد بزرگش، کنار پدر امت.
امواج انقلاب
خبر فوت ناگهانی فرزند امام خشم فرو خورده مردم ایران را برانگیخت و مراسم ترحیمش با تلاش روحانیون انقلابی، با وجود فشار ساواک ، به محلی برای انتقاد علیه رژیم تبدیل شد. مجالس بزرگی با جمعیتی هزار تا بیست هزار نفره ابتدا در قم برگزار شد و با وجود دستگیریهای انجام شده توسط شهربانی به شهرهای دیگر کشیده شد.
در فاصله مجالس ترحیم اول تا چهلم فرزند امام، برنامهریزی برای برگزاری مراسم در شهرهای مختلف صورت گرفت و بسیاری از مراسمها به صحنه تظاهرات و درگیری مردم با ماموران شاه تبدیل شد و به مناسبت چهلم شهدای هر شهر در شهر دیگری مجلس و تظاهرات برپا میشد. شهادت آقا مصطفی برای حرکت انقلابی مردم ایران، نقطه عطف یا به قول امام از « الطاف خفیه الهی» بود که باعث شد امواج کوچک اعتراضات به سیل بزرگی تبدیل شود.
پاسخ حکومت به این اعتراضات هم به اندازه شهادت آقا مصطفی کار دستش داد و چاپ مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با اسم مستعار احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات باعث خشم بیشتر مخالفین شاه شد و به قیام 19 دی قم انجامید و به مناسبت چهلم شهدای آن منجر به قیام 29 بهمن تبریز شد.
خون آقا مصطفی، حرکتی را به راه انداخت که قاتلینش را با خود برد و به قول امام:« خداوند تبارك و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یك الطاف خفیهای خدای تبارك و تعالی دارد كه ما علم به آن نداریم... اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه ای كه خدای تبارك و تعالی نسبت به عبادش دارد و «انه لطیف علی العباد» و اطلاع بر آن مسایل داشتیم، در این طور چیزهایی كه جزیی است و مهم نیست، آن قدر بی طاقت نبودیم، می فهمیدیم كه مصالحی در كار است، یك الطافی در كار است، یك تربیتهایی در كار است.»