گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ دوربین روی نمایی پر زرق و برق از «بمبئی» ایستاده و چند ثانیهای آمد و شدِ اتومبیلها در بزرگراهی مدرن را تصویر میکند. بعد، آرام آرام پایین میآید و دنیای چرک و سیاه زیرِ همین اتوبان لوکس را نشان مخاطب میدهد. جایی پر از آدمهای خسته و فقیر و رنجکشیده، با لباسهایی مندرس و وضعیتی آشفته. «آنسوی ابرها» از همان پلان اول، تکلیفش را با مخاطب معلوم میکند. با همان نمای اول، معلوم میشود که مجیدی چه بستر و چه جغرافیایی را برای تعریف کردن داستان تازهاش انتخاب کرده. تجربه تازه کارگردان «آواز گنجشکها» جایی در میانه کارنامهاش قرار میگیرد. جایی منفصل از «محمد رسول الله» و نزدیک به «بچههای آسمان». جایی کنار اکثر فیلمهایش، با پیرنگی عمیق که مرزها و نژادها و رنگها را کنار میزند و جوهرهی انسانیت را پیش چشم مخاطبش میآورد.
گذر از بچههای آسمان
ماجرای «آنسوی ابرها» از محلات فقیرنشین بمبئی آغاز میشود. جایی که توزیع مواد مخدر در آن اتفاقی عادی است، شبکههای قاچاق انسان فعالیت گستردهای دارند و فقر، آدمها را به هر کاری وا میدارد. «امیر» در چنین فضایی زندگی میکند و تنها کاری که میتواند انجام دهد، ورود به همین شبکهها و گروهها و باندهاست. جوانی که پدر و مادرش را از دست داده و خواهرش «تارا» پس از زندگی سخت با شوهری عیاش، روزگار سختی را میگذراند. رابطه خواهر و برادری امیر و تارا، فضای فیلم را شبیه «بچههای آسمان» میکند اما مجیدی «آنسوی ابرها» را از تبدیل شدن به نسخه دوم فیلم تحسینشدهاش نجات میدهد. اینجا با نوع دیگری از انسانیت مواجهیم. انسانیتی که از ورای خاک و مخدر و قاچاق و کثافتِ تنیده به زندگی مردم فقیر بمبئی، مثل جوانه بیرون میزند و میوه میدهد. آن هم در موقعیتی که هیچ کس انتظارش را ندارد.
داسان دو عشق موازی
ریتم «آن سوی ابرها» مثل بیشتر کارهای مجیدی کند است اما نقاط عطف سناریو، به خوبی در دل همین ریتم آرام جا گرفتهاند تا به جز برخی دقایق کوتاه، فیلم هیچ جا کند و حوصلهسر بر نباشد. روند شکلگیری ارتباطات دوستانهی «امیر» با خانواده «آکشی» و از سوی دیگر «تارا» با «چوتو» نرم و آرام، موازی با هم پیش میروند و حال مخاطب را خوب میکند. شاید هیچ کس مثل مجیدی نمیتوانست از کلاف در هم تنیدهی قتل غیرعمد و تجاوز و فقر و توزیع مواد مخدر، تصویری شیرین بسازد و در نهایت از این همه شر، روابط انسانی عمیقی را بیرون بکشد. آنسوی ابرها برای مجیدی یک چالش جدی است. او هیچگاه لوکیشنی تا این حد تلخ و اتمسفری تا این حد آلوده در فیلمهایش نداشته و «آن سوی ابرها» از این حیث، متفاوتترین اثر اوست. فیلمی که تقریباً همه المانهای همیشگی آثار مجیدی را دارد و به همان سبک همیشگی، جلو میرود.
زیباییشناسی به روایت آقای شاعر
فیلمهای مجید مجیدی، به معنای کلمه در میان «هنرهای زیبا» دستهبندی میشوند. عناصر زیباییشناختی در آثار او مشهودند و شاید رمز اصلی تفاوت آثار او و بقیه فیلمسازان شبیه به خودش، در توجه به این عناصر باشد. آب، باران، لبخند، ماه، نور و طبیعت در آثار او مفهومی فراتر از معمول دارند. لبخند کاراکترهای آثار مجیدی، با هر لبخند دیگری که در سینما دیدهایم متفاوت است. آرام آرام روی صورت شخصیت جان میگیرد و رشد مییابد. حیوانات هم حتی در آثار شاعرِ سینمای ایران، کارکردی متفاوت دارند. در «بچههای آسمان»، «آواز گنجشکها» و حتی «محمد رسول الله» ماهیها نقش مهمی در ایجاد فضای لطیف فیلمها داشتند و در اثر اخیر، این کار را کبوترها انجام میدهند. مجیدی در «آنسوی ابرها» از کبوترهای بمبئی هم بازی گرفته و جایشان را در پیشبرد درام محکم کرده. نگاه زیباییشناسانه و عمیق مجیدی به عناصر طبیعت، باعث شده تا فیلمهایش بیش از هر چیز با دلِ مخاطب ارتباط برقرار کند. انگار او با نما به نمای فیلمهایش، رویهها و لایههای وجود مخاطب را کنار میزند و به جایی در عمق وجود او، جایی نزدیک دلش میرسد. مجیدی در «آنسوی ابرها» حرفهای بزرگی نمیزند و ذرهای شعار نمیدهد. او فقط دارد انسانیت را تصویر میکند. اخلاق را به نمایش در میآورد. فطرت نوعدوست و آرامشطلب انسان را نشان میدهد.
مجموعه «انسان»ها
پازل فیلم جدید مجیدی اما بدون بازیهای خوب بازیگرانش، عملاً ناقص باقی میماند. «ایشان خاطر» کاراکتر امیر را به خوبی تصویر کرده. با تمام احساسات متفاوت و بعضاً متناقضی که او در طول دو ساعت زمان فیلم تجربه میکند. بازی درخشان او در سکانس درگیری با آدمهای «راهول» و فریاد زدنش در میان گل و لجن، یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم است. «مالاویکا موهانان» هم اگرچه رنگی از اغراق در بازیاش دارد اما ترس و اندوه «تارا» را خوب به مخاطب منتقل میکند. بقیه بازیگران، حتی کاراکترهایی فرعی مثل دوستِ امیر هم در ایجاد باورپذیری برای نقشهایشان موفق عمل کردهاند. ویژگی اصلی تمام کاراکترهای «آنسوی ابرها» این است که «انسان» اند! با همه خوبیها و بدیها و خطاهایی که از یک انسان سر میزند. عصبی میشوند، بدرفتاری میکنند، فریاد میزنند و خسته میشوند. شاید گاهی نفرت و خشم مخاطب را هم برانگیزند اما در نهایت، پشیمان میشوند و انسانیت را بر هر چیز مقدم میکنند. موقعیت پیچیدهای که مجیدی در فیلمش برای کاراکترها ساخته، در نهایت ختم به یک چیز میشود: محبت.
قاب ماندگار انسانیت
باران شدیدی میبارد و نور رعد و برق، از میان شکافِ درِ زندان، به چشم تارا و چوتو میخورد. نشستهاند به انتظار پایان باران و دیدن ماه. نمای آخر را زیر باران میبینیم. جایی که دست تارا برای لمس باران از شکاف کوچک بیرون میآید، بعد دست کوچک و سیاه چوتو که با دست تارا یکی میشود و زیر بارش تند اما لطیف باران آرام میگیرد. مجیدی در «آن سوی ابرها» خطی کشیده میان فقر و فلاکتِ مردم رنجکشیده، تا لذت باران و شوق تماشای ماه. «آن سوی ابرها» مسیری است از رنج به شوق، از فلاکت به آرامش، و از شر تا خیر. این بار هم مجید مجیدی کارش را درست انجام داده و تصویر جاودانهای در سینما به یادگار گذاشته. تصویری از انسان، قابی از انسانیت.