گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- سارا عاقلی؛ وقتی پایم را گذاشتم داخل حسینه «بسم الله الرحمن الرحیمِ» شروعِ صحبت های آقا در فضای حسینیه پیچید و با تمامِ زمان از دست رفته خوشحال بودم که اصل مطلب را از دست نمیدهم و از ب بسم الله صحبت های رهبر انقلاب را میشنوم.
بعد از سه دوره دیدار بیدردسر و کارتی که از سال اول دانشجویی به اسمم صادر میشد؛ حالا در چهارمین سال تحصیلی قرار بود یک دیدار متفاوت را تجربه کنم؛ قرار بود بدون کارت، حال و هوای همه کسانی را که این سه سال هنگام ورود از من جویای کارت اضافه می شدند را درک کنم. قرار بود این بار جزء جامانده ها باشم تا لمس کنم دیدارِ رمضان چه نقطه عطفی برای روزگار دانشجویی است.
چون میدانستم کارتی در کار نیست، ساعت 6 در کوچه انوشیروان حاضر شدم و اولین صحنهای که دیدم صف چهل پنجاه نفره بازماندهها بود. بعضیها مفاتیح به دست دعا میخواندند و برخی با تسبیح ذکر میگفتن.؛ اکثرشان یا از شهرستان آمده بودند یا در تمام دوران تحصیل حتی یکبار هم چنین فرصتی برایشان ایجاد نشده بود. این حرفها را که شنیدم میخواستم از راهی که آمدهام بازگردم تا اگر با حضور بدون کارت موافقت شد، این دیدار اولی ها باشند که به حسینیه راه پیدا میکنند.
در خیال بازگشت بودم که یکی از بچهها با امیدواری گفت «همه کسانی را که دانشجو باشند راه میدهند؛ بخاطر نظم جلسه هم که شده حتما قبل از شروع سخنرانی این اتفاق میافتد.» حال خوشمان به ثانیه نکشیده بود که با جمله ای دیگر از بازمانده های پارسال ته کشید و نابود شد: «نه؛ من پارسال هم بودم. بخاطر فضای امنیتی بعد از عملیات تروریستی اجازه ورود فقط با کارت صادر میشد. بخاطر همین نتوانستیم برویم داخل اما در عوض هنگام اذان برایمان افطار و شام آوردند.»
در همین گیر و دار بودیم که حضور یک روحانی در میان جمع خبر از یک اتفاق مثبت میداد. جمعیت دور او حلقه زد و قرار شد همگی اسامیمان را یادداشت کنیم تا راهی برای ورود به رویمان باز شود. موقع اسم نویسی فهمیدم وضعیتم با بقیه متفاوت است و از بین این جمعیت، همه میروند و فقط من جا میمانم. همین هم شد. وقتی لیست اسامی برگشت، همگی با نشان دادن کارت دانشجویی تواستند وارد شوند جز یک جمع کوچک سه نفره که کارت دانشجویی نداشتند و رفتن بقیه را نظاره میکردند. یاد آخرین برنامهای افتادم که در دانشگاه برگزار کردیم و بخاطرش مجبور شدم کارت دانشجوییم را -که حالا نقش ارزشمندش را درک میکردم- بدهم و در ازایش پایه استند تحویل بگیرم! بعد هم که در جابجایی های برنامه پایه استند گم شد و کارت من گرو ماند دست امور فرهنگی دانشگاه تا در روزی که میتوانست عصای دستم باشد، نبودنش سوهان روحم شود.
فهمیدم اینبار به هر دری می زنم نمیشود. و انگار قرار هم نیست که بشود. حتی خانمی هم که مسئول راهنمایی مهمانان بود، آمد و با خوشرویی راهیمان کرد که برویم. من هم کمکم راضی شده بودم به رفتن اما یکی از بچه ها دل نمیکند و اصرار میکرد و آنقدر مصمم اینکار را کرد که مسئول نام نویسی از بازماندهها برگشت و پرسید از کدام دانشگاهید؟ و مسئول نهاد دانشگاهتان کیست؟ می خواست مطمئن شود که دانشجو هستیم و از بدنه دانشگاه اطلاع داریم. در کسری از ثانیه، نام نهاد دانشگاه شهید بهشتی را به او گفتم به علامت تایید سرش را تکان داد؛ برایش توضیح دادم که حاج آقا پورذهبِ دانشگاه ما در بین نهاد تمام دانشگاه ها نمونه است و در فضای دانشجویی نام آشناست. با خنده سرش را تکان داد و گفت:«برای ورود مشکلی نیست فقط یک مدرک دال بر دانشجو بودن ارائه کنید حتی شده کارت بلیط دانشجویی درون شهری!» و وقتی فهمید حتی آن را هم ندارم فضا را برایم شفافتر کرد و گفت باز کردن سیستم جامع دانشگاهیت هم راه اثبات دانشجو بودن محسوب میشود!
و سرانجام من ساعت بیست دقیقه به هشت وارد حسینیه امام خمینی شدم. سخنرانی تمام نمایندهها و تشکلها تمام شده بود. شعارها، همخوانی، هیاهو، واکنشهای آنی اعضا تشکلها برای نمایندهشان، مرگ بر فتنه گر گفتن ها، جلو رفتن نماینده ها برای نجوا با رهبر انقلاب، احسنت گفتن و طیب الله شنیدن، همه و همه تمام شده بود و من قسمتهای مهم و جذاب این دیدار برای حاشیه نگاری را از دست داده بودم و درست به اصل مطلب رسیدم. حالا اصل را بیشتر احساس میکردم.
این راه طولانی از فلسطین جنوبی تا حسینیه امام، از آغاز روزهای دانشجویی تا آخرین نفسهای دوره کارشناسی، از روزهای فهمیدن تشکیلات تا دوره جمع بندیاش را آمده بودم تا این بار اصالت متن بر حاشیه را بفهمم.
اینبار می دانستم کلمه به کلمه این دیدار مهم است و هر واژهای که طرح می شود در عین بدیع بودن میتواند به تنهایی یک راهبرد و گفتمان هم تولید کند و ماندگار شود. مانند «آتش به اختیار» بودن هنگام اختلال دستگاه مرکزی که افتخار مطرح شدنش به نام دیدارهای دانشجویی ثبت شد.
امسال اما باید به درک انقلابی بودن می رسیدیم. به فهم تفاوتش با ویرانگری و این واژه نو این بار «صبر انقلابی» بود؛ کلیدواژه ای که میتواند یک انقلاب برای دنیای دانشجویی باشد، دنیایی که تا پیش از آن انقلابی بودن را در اقدام معنا میکرد؛ دنیایی که اگر از خطر رخوت دور بماند از ذره ذرهاش هیجان و شور میجوشد حالا این دنیای پرشور در اقدام انقلابی مکملی میخواهد سخت از جنس صبر تا اقدامش موثر شود.