به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، آندره ولچک روزنامه نگار تحقیقاتی برجسته آمریکایی و همکار نوام چامسکی در نگارش کتاب «در باره تروریسم غربی، از هیروشیما تا هواپیماهای بدون سرنشین» در گفتگویی با سایت «اینوستیگ اکشن» دیدگاههایش در باره تروریسم غربی و همکاری اش با چامسکی را مطرح کرده است که در زیر از نظر می گذرانید:
آقای ولچک! شما همیشه در گفتگوهای پرشور خود با نوام چامسکی، حقایقی را در باره مداخله گرایی امپریالیستی در تاریخ معاصر در آسیا، آمریکای لاتین و خاورمیانه افشا می کنید. هدف شما از تغییر تمرکز از دشمنان ادعایی غرب به خود غرب چیست؟
ولچک: غرب برای چند قرن طولانی جهان را به لحاظ نظامی و اقتصادی غارت کرده است. غرب همچنین به منظور مشروعیت بخشی به جنایاتش، سیستم تبلیغاتی بسیار پیچیده و موثری را ایجاد کرد تا منطق و دگم های فرهنگی خود را به بقیه جهان تحمیل کند. این برنامه با چنان مهارت و جدیتی دنبال شد که به طور بنیادی تمام روایت های دیگر تضعیف و یا محو شدند.
نتیجه این ماجرا از بین رفتن توسعه منطقی جهان و بلکه خرد شدن و درهم شکسته شدن آن بوده است و تنها این دگم ها و ارزشهای غربی همراه با عدم تعادل و سردرگمی و خشم و نا امیدی بود که مسلط شد.
شما مانند آقای چامسکی نویسنده بسیار پرکاری هستید. نظرتان در این باره چیست؟ ضمنا در فراهم کردن و به سرانجام رساندن کتاب مشترکتان با عنوان «در باره تروریسم غربی، از هیروشیما تا هواپیماهای بدون سرنشین» چه تجربه ای کسب کردید؟
ولچک: من و چامسکی از دو شیوه متفاوت در مبارزه علیه این وضعیت نفرت انگیز استفاده می کنیم. چامسکی یک زبانشناس برجسته و متفکر و فعال نظریه پرداز است. او در کتابهایش ـ که در حقیقت آثار بزرگ فلسفی اش است ـ این وضعیت را به بررسی و تحلیل می نشیند. او همچنین با زبانی عمومی و همه فهم تقریبا برای مردم تمامی قاره ها سخنرانی می کند.
من به طور مستقیم به سراغ منابع و بستر تحولات و وقایع می روم و اساسا این روزها به چیزی که نبینم و لمس نکنم، دیگر باور ندارم. من به مناطق جنگی و خطوط مرگبار سفر می کنم و با روشنفکران برجسته حرف می زنم و در عین حال با فقیرترین فقرا نیز حشر و نشر می کنم. من به وبسایت های بسیار متنوع فراوانی از کشورها توجه و اشراف دارم و آن گاه نگارش مقالاتم را که بعدا فصولی از کتابهای غیر داستانی ام می شود، آغاز می کنم. و یا داستانهایم را که همیشه تا حدی و یا اساسا سیاسی است، می نویسم. و یا فیلمهای مستند برای ایستگاههای تلویزیونی مانند تله سر و المیادین می سازم.
آخرین کتابم که نقاب از چهره تبلیغات جهانی غرب بر می دارد، شامل 800 صفحه است که نامش را «افشای دروغهای امپراطوری» گذاشته ام و تازه ترین اثر داستانی ام که در باره امپریالیسم فرهنگی غرب است، «آیورورا» نام دارد.
نوام و من برای همدیگر احترام قائلیم و از همکاری با همدیگر لذت می بریم. همکاری ما تابع هیچ جبر و فشاری نیست. ما صد در صد در باره هر موضوعی توافق نداریم اما به ندرت اتفاق می افتد که در باره موضوعات اساسی سیاسی با هم دچار اختلاف نظر شویم.
نظر شما در باره تروریسم و سخنرانی های رهبران غربی با مضمون نبرد علیه ترور چیست؟
ولچک: تروریسم واژه ای است که اساسا امپراطوری غرب و اکنون امپراطوری آمریکا علیه باقی جهان استفاده می کنند.
شما به جهان اسلام بنگرید: به طور تاریخی اسلام دینی بسیار مترقی و جامعه گرا و حتی سوسیالیستی (مردمی) بوده است. اولین دانشگاه عمومی و اولین بیمارستان عمومی و هر چیز مترقی دیگر در جهان اسلام بوده است.
حتی پس از جنگ جهانی دوم کشورهای اسلامی واجد رژیم هایی مردمی بودند که توسط غربیها سرکوب شدند: ایران (دولت مصدق)، مصر (دولت جمال عبدالناصر)، اندونزی (دولت سوکارنو).
بنا بر این شما قطعا به خوانندگانتان توصیه می کنید که برای درک استعمار نوین امروز به تاریخ استعمار مراجعه کنند؟
ولچک: کاملا، من در برخی از مقالاتم و همچنین در کتاب «افشای دروغهای امپراطوری» استدلال می کنم که غرب به دلایل قابل درکی، مستقیما «تروریسم مسلمان» را تولید می کند. بنابراین ما نباید حتی از واژه تروریسم مسلمان استفاده کنیم.
من این روند را در ترکیه، سوریه، لبنان، اندونزی و دیگر نقاط جهان شاهد بودم. آنچه در حال رخ دادن است، شرم آور است اما (با توجه به ماهیت ماکیاوللی امپریالیسم غرب) منطقی است. غرب موفق به از بین بردن اتحاد جماهیر شوروی شد، و دولتهایی ضد استعماری را با کشتن یا سرنگونی رهبران آنها مانند لومومبا، مصدق، سوکارنو و آلنده ساقط کرد و در نتیجه با خلا دشمنان بزرگ مواجه شد. و همه می دانیم که غرب نمی تواند بدون وجود دشمنان بزرگ به موجودیت خود ادامه دهد. بر این اساس غرب دشمنی جدید و قدرتمند و پیچیده را از درون کشورهای سلطنتی مسلمان ایجاد کرد (داعش).
من اخیرا در تهران با دو فیلسوف و عالم برجسته دینی ملاقات کردم و آنها به من گفتند که این دین جدیدی است که غرب در بسیاری از مناطق مسلمان ایجاد کرده است و هیچ نسبتی با اصول و مبانی اسلام اصیل ندارد.
دیدگاههای جهان سوم در باره روابط شمال ـ جنوب تحت حملات منظم و مشروعیت زدای نومحافظه کارانی بوده است که تحلیل سیاسی اقتصاد محور و عدالت محور را منسوخ و از مد افتاده اعلام کرده اند؛ آیا می توانیم نتیجه بگیریم که مروجان نظریه برخورد تمدنها به هدف خود رسیده اند؟ چه منافع واقعی ای پشت سر این نظریه وجود دارد؟
ولچک: بله این اتفاق در حال رخ دادن است اما گناه آن تنها متوجه نومحافظه کاران نیست بلکه به اصطلاح لیبرالها هم در این ماجرا مقصر هستند.
من اخیرا از شهر بندونگ اندونزی بازگشتم که در سال 1955 مهد کنفرانس آسیایی و آفریقایی غیر متعهدها بود. وقتی عکسهای قدیمی را در آنجا مشاهده می کنید می خواهید گریه کنید و یا فریاد بزنید!
در آن روزها آرمان جهان غیر غربی برای استقلال و آزادی بسیار قوی بود. اما خشونت و سبعیت غرب عزم و شجاعت همه کشورها به جز انگشت شماری از کشورها و ملتها را در هم کوبید و از بین برد. برای دهه ها، ستون فقرات مقاومت در برابر امپریالیسم غربی شکسته شده است. فقط در حال حاضر شاهد رشد مجدد آن ایدئولوژی های قدیمی، اهداف و رویاها هستیم.
مطمئنا برخورد تمدنها به شدت رخ خواهد داد اما با شعارها و منطقی متفاوت از آنچه توسط ایدئولوگهای غربی وعده داده شده و پیش بینی شده است. این برخورد تمدنها خیلی ساده و مثبت خواهد بود و شکلی از مبارزه مقاومت آمیز از سوی جهان تحت ستم و سرکوب شده علیه تروریسم غرب خواهد بود که سیاره ما را برای چند قرن تحت وحشیگری و سبعیت خویش قرار داده است.
شما در سالهای زیادی مرتبا در کشورهای آمریکای لاتین و عربی و آسیا رفت و آمد داشتید و زندگی کردید. به نظر شما نیروهای مترقی چگونه باید با موضوعات مربوط به هویت فرهنگی و درگیریهای قومی در قرن بیست و یکم برخورد کنند؟ آیا دیدگاه اروپا محوری یک تله بزرگ برای کسانی است که سعی دارند جهان را درک کنند و تغییر دهند؟
ولچک: بله همین طور است و لازم است که این نکته به درستی درک شود. من معتقدم که نیروهای مترقی در غرب باید به عقب برگردند و متواضع تر شوند و به جای موعظه گری دائمی و نشان دادن نفرت خود در برابر هر دولت چپ در آمریکای لاتین یا آسیا، آنها باید برخی از احترام ها را از فرهنگ های چینی یا آمریکای جنوبی بیاموزند و سعی کنند تا آنچه را که در آن برهه از تاریخ اتفاق افتاده درک کنند.
چپ اروپایی و غربی آشکارا شکست خورده است. اکنون امید به کشورهای آمریکای لاتین و آسیا و برخی از کشورهای آفریقایی است. من فکر می کنم چپ غربی باید وسواس در خالص بودن و این که چه کسی چپ واقعی است و چه کسی نیست را رها کند و از آنچه هنوز در جهان از آرمانهای چپ باقی مانده، حمایت کند.
اکنون باید همه تلاشها بر مقابله با امپریالیسم غربی متمرکز شود. من دنیا را می شناسم و من متقاعد شده ام که اگر امپریالیسم غربی شکست بخورد باقی جهان راهی را برای همزیستی مسالمت آمیز و ساختن یک دنیای انسانی تر و مهربانتر و با مداراتر پیدا خواهد کرد. سپس و تنها پس از آن، ما می توانیم به جزییات توجه بیشتری کنیم. تا آن زمان باید نجات سیاره ما از خرابی که قرنها (توسط امپریالیسم غربی) بر آن تحمیل شده است، تنها هدف ما باشد.