ماجرای یک جشن تولد جهادی/ شب نزدیکی قلب‌ها
روایت دانشجویی | پرونده هفدهم | اردوی جهادی۲
من که رفتم بعداً در گروه پیامی دیدم از کسی که تا آخرین لحظه‌ها در خانه‌شان مانده بود. او نوشته بود: «ابوالفضل دیشب پدرش را که دید، داد زد: بابا! بابا! تو نبودی! معجزه اتفاق افتاد! امشب معجزه بود!»
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار