پیش از انقلاب باهم در مبارزات شرکت میکردند، پس از انقلاب برادر بزرگ برای یاری محرومان به جهاد سازندگی پیوست و برادر کوچک هم به دنبالش رفت، با آغاز جنگ باهم راهی جبهه شدند و همزمان در یک روز به شهادت رسیدند.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیأتی قرآنی این هفته به دیدار خانواده برادران شهید مصطفی و حمیدرضا مشتاقیان رفتند.
شهید مصطفی مشتاقیان ۲۴ مرداد ۱۳۳۴ در اصفهان چشم به جهان گشود و نامش را را محمدرضا انتخاب کردند، اما در ادامه پدر او مصطفی صدا کرد و به این نام معروف شد. مدتی از تولدش نگذشته بود که خانواده راهی تهران شدند و دوران کودکی، نوجوانی و جوانی مصطفی در تهران گذشت. در جوانی و هنگامی که سرباز بود به دلیل فرار از پادگان و شرکت در مبارزات علیه طاغوت مدتی بازداشت شد.
شهید حمیدرضا مشتاقیان ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی در اصفهان چشم به جهان گشود. البته خانواده مشتاقیان آن زمان ساکن تهران بودند و این شهید عزیز در تهران پرورش یافت. دوره متوسطه را در دبیرستان آرش محله تهرانپارس آغاز کرد و از همان زمان فعالیتهایش را در مبارزه با رژیم ستمشاهی به همراه برادرش بزرگش مصطفی آغاز کرد.
مبارزه با طاغوت قبل از انقلاب و یاریرسانی به محرومان و مجاهدت در جبهه بعد از انقلاب
این دو برادر با پیروزی انقلاب اسلامی در کنار درس و مدرسه به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد و حمیدرضا داوطلبانه به عضویت در کمیته انقلاب اسلامی برای پاسداری از ارزشهای انقلاب درآمد. مصطفی هم با فرمان امام مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی به این نهاد پیوست و در ادامه حمیدرضا با توصیه برادرش به عضویت در جهاد درآمد و برای خدمترسانی راهی مناطق محروم شد. این دو برادر در کنار همه این فعالیتها علاقه زیادی به قرآن داشتند و در جلسات شرکت میکردند و به دیگر جوانان هم درس قرآن میدادند.
شهادت دو برادر در یک روز و در کنار هم
با آغاز جنگ از همان روزهای نخست با لبیک به فرمان امام راهی منطقه شدند و در سومار به جهاد با دشمن بعثی مشغول شدند. ۱۷ آبانماه ۱۳۵۹ درحالی که تقریباً دوماه از آغاز جنگ نگذشته بود، در یکی از عملیاتها مصطفی و حمید در کنار هم با دشمن درگیر شدند و مصطفی براثر اصابت ترکش خمپاره خمسهخمسه دشمن در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسید. ساعاتی از شهادت مصطفی نگذشته بود که حمیدرضا هم به آسمان پر کشید و پیکر پاک این شهیدان عزیز بازنگشت. البته چند سال بعد بقایایی از پیکر مصطفی پیدا شد، اما حمیدرضا جاویدالاثر ماند.
در ادامه گزارشی از دیدار جامعه قرآنی با خانواده این شهیدان عزیز تقدیم میشود.
مادر این دو شهید عزیز که میزبان فعالان قرآنی بود به بیان خصوصیات فرزندانش پرداخت و گفت: این دو برادر بسیار فعال و پرکار بودند و در کنار کارهای فرهنگی در جهاد هم به یاری مستضعفان میشتافتند. حمیدرضا که برادر کوچکتر بود مشغول تحصیل هم بود و در کنار همه کارهایش درس میخواند و بسیار مشتاق شهادت بود. در وصیتنامهاش هم به این موضوع اشاره کرده و اشعاری هم در این زمینه آورده است.
اشک شهید برای جوانانی که در دوران طاغوت میزیستند
باوجود زندگی در دوران طاغوت، اما بسیار مذهبی بودند و به نماز اول تقید داشتند داشتند. به یاد دارم قبل از اذان صبح بیدار میشدند و نماز شب میخواندند و من را هم بیدار میکردند. حمیدرضا گاهی با چشمانی اشکآلود به من میگفت: مادر برای این مردم و برای جوانها دعا کن که در این دوره زندگی میکنند و به گناه آلوده میشوند.
حضور در جهاد سازندگی برای یاریرسانی به محرومان
بعد پیروزی انقلاب مصطفی به عضویت در جهاد سازندگی درآمد و برای خدمت به محرومان راهی زنجان شد. آن زمان حمیدرضا محصل بود و بسیار مشتاق حضور در جهاد در کنار برادرش بود و بلافاصله پس از اخذ دیپلم با توصیه مصطفی به عضویت در جهاد درآمد و او هم راهی زنجان شد.
اما آغاز جنگ راه جدیدی در زندگی این دو برادر بود و هر دو فوراً برای حضور در منطقه داوطلب شدند. پدرشان توصیه کرد که هر دو باهم به منطقه نروید یکی از شما راهی شود و هرگاه بازگشت برادر دیگر برود تا ما هم تنها نشویم، اما گفتند رزمندگان زن و فرزند را رها کردهاند و در لبیک به فرمان امام مشغول جهاد هستند حال ما که مجرد هستیم چطور در خانه بمانیم.
لبیک به فرمان امام و حضور در جبهه از همان روزهای نخست و شهادت در سومار
به هر ترتیب بود پدر را راضی کردند و فوراً راهی جبهه شدند و حدود دو ماه بعد در یکی از عملیاتها در سومار هر دو در یک روز به شهادت رسیدند و پیکرشان هم بازنگشت. البته برخی از همرزمانشان میگفتند ممکن است حمیدرضا اسیر شده باشد، اما با آزاد شدن اسرا هم خبری از او نشد و چند سال بعد چند تکه استخوان که باقیماندههایی از پیکر مصطفی را برایمان آوردند، اما پیکر حمیدرضا هیچگاه بازنگشت.
جوانانی باادب، خوشاخلاق و مهربان بودند و همیشه با قرآن انس داشتند. پس از شهادتشان برخی از اهالی از جمله نانوای محل به منزلمان آمدند و گفت: ما قرآن را از این دو برادر آموختیم.
اگر گناهانم باعث نشود و توفیق شهادت از من گرفته نشود، مانند عاشقی که معشوق خود را برای اولینبار در بغل میگیرد من هم مرگ سرخ را در آغوش میگیرم. فرازی از وصیتنامه شهید مصطفی مشتاقیان
هر فرد مسلمان باید بداند که مرگ پایان زندگی نیست بلکه با مرگ زندگی ابدی شروع میشود و چه خوب است آن مرگ شهادت در راه خدا باشد. فرازی از وصیتنامه شهید حمیدرضا مشتاقیان