دکتر قاسم جعفری یکی از آزادگان خراسان شمالی است که به گفته خودش مدت کوتاهی اسیر بوده که البته زمان اسارت وی هفت سال است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، قاسم جعفری میگوید:هفت سال در اردوگاه شماره ۲ موصل عراق اسیر بودم و از اولین گروههای آزاد شده بودم و ۲۸ مردادماه سال ۶۹ به ایران آمدم.
در دوران اسارت خاطرات زیادی داشتیم، اما اولین خاطره من مربوط به زمانی میشود که عراقیها ما را به صف کرده و تفتیش و فیلمبرداری میکردند و برای اینکه خوش رفتاری خودشان را نشان دهند با قمقمههای خالی تنها ادای آب دادن را درمیآوردند، اما وقتی نوبت به من رسید برخلاف این روند با دسته یک دوربین به شکمم ضربه محکمی زدند و من در همان لحظه به یاد خوابی که در مشهد دیدم و تعبیرش این بود که بزودی از تو امتحان بزرگی گرفته میشود افتادم و همین مسئله باعث شد تا بتوانم سختیهای این راه را تحمل کنم. تمام این خاطرات را در کتاب «خوشههای خاطره» نوشتهام.
روزی در بغداد در فضای سرد سیمانی با اسیرانی که خونی، زخمی و مجروح بودیم، یکی از بچهها به عنوان امام جماعت جلو ایستاد و بقیه پشت سر او ایستادیم و انگار که در قرارگاه خودمان هستیم شروع به نماز خواندن کردیم و پس از آن دعای فرج خواندیم که عراقیها به وحشت افتادند.
آن چه در این مدت بچهها را حفظ کرد ایمان، حسن ظن به خدا و اعتقاد به اینکه خداوند اگر کسی را دوست داشته باشد از او امتحان میگیرد بود. به بیان دیگر "اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی" که همین مسئله باعث ایجاد معنویت، همدلی، حل مشکلات یکدیگر، آموزش و علم آموزی میشد.
روزی که قرار بود آزاد شویم یکی از افسران عراقی به ما گفت: از دست شما راحت شدیم و انگار ما اسیر شما بودیم.
روزی که از رادیو خبر آزادی اسرا را اعلام کردند، ما به نماز ایستادیم و یکی از افسران عراقی به ما گفت: شما عقل ندارید که در این شرایط که قرار است آزاد شوید به جای اینکه بزنید و برقصید نماز میخوانید که ما در پاسخ گفتیم، ما به این آیه از قرآن که میفرماید "لکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ، این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد" ایمان داریم و برای اتفاق خوبی که برایمان افتاده نماز میخوانیم که یک وظیفه واجب است و پس از آن شکر خدا را به جا میآوریم و عزتمندانه از این جا میرویم.