آبراهامیان، انقلاب اسلامی را انقلابی مسالمتآمیز میداند. به نظر وی، بیشتر جمعیتها خلقالساعه در دانشگاهها، دبیرستانها و بازار به وجود آمدند که مرکزیتی مرموز از خارج یا بالا اینها را ساماندهی نمیکرده است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در بخش اول این گزارش، خلاصهای توأم با نگاهی تحلیلی در خصوص کتاب «مردم در سیاست ایران» نوشته یرواند آبراهامیان تقدیم شد و وعده دادیم مابقی کتاب را متعاقباً به انتشار برسانیم. آنچه در پی میآید، ادامه کتاب مذکور با تأکید بر آخرین مقاله از این کتاب است.
در گزارش پیشین، به فصل دیگری از کتاب آبراهامیان تحت عنوان «نقش جمعیتهای مردمی در سیاست ایران؛ ۱۳۳۲-۱۲۸۵» رسیدیم.
در این فصل (مقاله) آبراهامیان میکوشد تا تصویر و ترکیب اجتماعی تظاهرات عصر پیشاصنعتی را با تظاهرات عصر نیمهصنعتی مقایسه کند. همچنین این مقاله، مقایسهای میان رخدادهای ایران و تجارب اروپا در اختلالات در نظم عمومی خواهد داشت.
آبراهامیان در این مقاله، استبداد ایرانی قرن سیزدهم شمسی را با حکومت خاندان تودور در انگلستان بیشتر مشابه میداند تا با استبداد شرقی (دسپوتیسم) مورد نظر کارل ویتفوگل، چراکه همچنانکه پیشتر گفته شد، قاجارها بر ارتش منظم متکی نبودند، بلکه بر حاضریراقی متنفذان -علما، بازار- متکی بودند. در این مقاله برخلاف مقاله اول، نویسنده به بحران تنباکو (۱۲۷۰) اشاره و تصریح میکند که این بحران اساس حکومت را لرزانیده است، اما فروپاشی آن پس از بحران مسیونوز در ۱۲۸۴ شروع شده است. نویسنده به جمعشدن دههزار نفر شاهدوستِ ارعابگر در میدان توپخانه و شکست مشروطه میپردازد؛ شکستی که شش ماه بعد از این تجمع و عقبنشینی تاکتیکی شاه رخ میدهد و اینبار شاه به مدد دیوزیون قزاق به میدان آمده و مجلس به توپ بسته میشود.
سیزده ماه بعد از کودتای شاه علیه مشروطه، در پایتخت مقاومتی دوباره پا میگیرد و شاه از مقامش خلع میشود. پس از این ماجرا و طی دوازدهسال آتی جای نبرد میان شاهدوستها و مشروطهچیها را نبرد میان قدرتهای بزرگ و ملیگرا میگیرد. دیگر موضوعی که انبوه جمعیت را به خیابانها میکشید نه امور مربوط به حقوق مشروطه، بلکه مسائلی حول محور تمامیت ارضی و یکپارچگی ملت بود. پس از بازگشایی مجلس (مجلس دوم) ایران درگیر مساله ارضی میشود و در کل مدت جنگ جهانی اول به اشغال درمیآید تا اینکه در روسیه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ رخ داد و خطر از جانب شمال رفع و در عوض در جنوب خطر بیشتر میشود. در این بازه هدف قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس-مرداد ۱۲۹۸- که متن آن را لرد کرزن تنظیم کرده بود، تبدیل ایران به حکومتی صرفاً خراجگذار بود. آنچه این نقشه را بیاثر کرد حضور مردم عصبانی در خیابانها بود. در این شرایط بود که یک سردار ناشناخته به نام رضاخان با قشون قزاق به تهران حمله کرد و برای بستن دهان ملت، قرارداد ۱۹۱۹ را باطل کرد و برای آرامکردن کرزن هم ژست سرداری را گرفت که آمده تا جلوی بلشویسم را بگیرد.
رضاخان آنچنان قدرت گرفت که اسفند ۱۳۰۲ برای برچیدن نظام دوهزار و پانصدساله سلطنت خیز برداشت و لایحه تأسیس جمهوری را به مجلس فرستاد. در این شرایط بازهم مردم پا به صحنه گذاشته و نمایش را به هم میزنند.
اما رضاخان پس از شاهشدناش و تکیه بر درآمد نفت، توانست نه فقط مهار وزراء، نمایندههای مجلس و مطبوعات، بلکه توده مردم را هم در ید قدرت خویش بگیرد. در این سالها و به مدد ارتش و دیوانسالاری مدرن، به تدریج شاهد استبداد شرقی در قالب مدرن و غربگرایانه آن هستیم. در نتیجه این تغییرات، دیگر «جمعیت» و «مردم» اهمیت و اثر خود را از دست دادند.
پس از سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و غیبت اقتدار او شاهد اثرگذاری نیروهایی مانند حزب توده و ملیها و همچنین قیامهایی مانند قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ میشود. در این برهه بار دیگر جمعیت و مردم نقشآفرینی بیبدیلی دارند. همچنان شاهد سرکوب و رعب هستیم (مانند سرکوب حزب توده در ۱۳۲۵)، اما شرایط به گونهای است که دوباره جمعیت و نیروهای رقیب سلطنت همچون دوره مشروطه به میان میآیند.
آبراهامیان در مقام مقایسه میان جنبش مردمی پیشاصنعتی و دوران نیمهصنعتی بر این نکته تأکید دارد که در عصر پیشاصنعتی، بازار کانون بوده است؛ کانون دینی کل جامعه؛ بنابراین چیزی بیشتر از یک فروشگاه بوده است. انقلاب مشروطه برخاسته از بازار و سپس وامدار آن بود. آبراهیمیان همچنین مینویسد: «انقلاب شکست خورد، نه فقط در پایینآوردن قیمت نان، بلکه در گرفتن حق رأی برای فرودستان هم.» این بهصراحت ماهیت طبقاتی و بازاری انقلاب مشروطه را نشان میدهد و آبراهامیان نیز از همین منظر بهدرستی به شکست آن تصریح میکند. وی همچنین موارد دیگری از تمایز میان جنبش مردمی پیشاصنعتی و دوره نیمهصنعتی را برمیشمارد که از آن جمله سوسیالیسم بود که نه تنها طبقه کارگر، بلکه روشنفکران و مزدبگیران سنتی بازار را هم جذب کرده بود. این تحول، کارگر را از کارفرما بیگانه کرده بود و این شکافی بزرگ در اصناف بود. هر صنفی پیش از این در درون خود متحد بود و میان صاحب سرمایه و نیروی کار تقابلی نبود، بلکه تقابل آنها با رقبای برونصنفی بود. اینجاست که منافع طبقاتی بر منافع صنفی برتری میجوید و اتحاد و وفاق سنتی کارگر-کارفرما فرومیریزد.
درواقع همین اصناف مانع و رادعی بر سر راه ماهیت مردمی انقلاب مشروطه شده بودند. حال که اینان ضعیف شده بودند، جمعیتهای مردمی سرشت و سرنوشت دیگری را یافتند.
اما جالبترین فصل کتاب، «نقش جمعیتهای مردمی در انقلاب ایران» (۱۳۵۷) است.
در این مقاله آبراهامیان نشان داده است که جمعیت مردمی ایران در خلال سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ جمعیتی غالباً منطقی بوده است، به همان سان که «رود» و لَدوری» توصیف کرده اند، حتی منطقیتر از توصیفات آنها. لازم به توضیح است چنانکه آبراهمیان مینویسد تصور کلیشهای از جمعیت آن است که جمعیت «اوباش»ی غیرمنطقی، دمدمی، بیفرهنگ و خونریز است که دستهای خارجی براحتی میتوانند مهار و هدایتشان کنند. برخلاف این عقیده، جورج رود با دو کتاب مهم یعنی «جمعیت در تاریخ و جمعیت در انقلاب فرانسه» این عقیده را به چالش کشید. او نشان داد جمعیت میتواند منطقی، پیشبینیپذیر و آرامشطلب باشد. از اینرو، جمعیت را راهپیمایان تشکیل میدهند، نه آشوبطلبها؛ مذاکرهکنندگانی که بهطورجمعی و همراه به میدان آمده و اعضای اصلی اجتماع هستند نه پسماندههای جامعه.
این نگاه رود را امانوئل لروآ لَدوری تکمیل کرد و در کتاب کلاسیک خود «کارناوال رمیان: قیام مردمی میان رمیها» نشان داد که جمعیتها نه فقط پدیدههایی منطقی و عقلایی هستند، بلکه خداوندان طنز و تمسخرند؛ که به یاری همین ابزار، بالادستیها را از عرش به فرش آورده و بادشان را خالی میکنند.
آبراهامیان معتقد است تصور کلیشهای از جمعیت را خیزش اخیر اسلام به منزله نیرویی سیاسی شدت داده است. به نوشته او شرقشناسان خصوصاً آنهایی که از شرق دور هستند، جمعیتهای اسلامگرا را همواره جمعیتهایی ستیزهجو، متعصبانی دیوانه، مجانینی بدوی، بیگانههراسهایی بددل و بنیادگرایانی عصبانی تصویر میکنند. آبراهامیان میافزاید که به رغم تلاشهای ادوارد سعید، شرقشناسی هنوز زنده است.
آبراهامیان با اینکه انقلاب از بالاهدایت شده باشد، مخالف است و با ذکر خاطرهای از عماد باقی خودانگیختگی و خودجوشی آن را مورد تأکید قرار میدهد. به نظر نویسنده بیشتر جمعیتها خلقالساعه در دانشگاهها، دبیرستانها و بازار بوجود آمدند که مرکزیتی مرموز از خارج یا بالا اینها را ساماندهی نمیکرده است. عمده اتکای آنها هم به روابط غیررسمی و گروههای شکلگرفته در مساجد محل بوده است.
همچنین انقلاب اسلامی را انقلابی مسالمتآمیز میداند که عمده خشونت آن متوجه ساختمانها بوده است نه افراد. نویسنده، موارد نادری از خشونت و کشتن برخی افراد مانند کشتهشدن دونفر در محله بهائینشین شیراز را برمیشمرد.
به نظر نویسنده، در انقلاب اسلامی، بدون آنکه مردم با «نافرمانی مدنی» مورد نظر گاندی آشنا باشند، اما روش او را در پی گرفتهاند.