به عنوان نخستین سوال به نظرم خوب است بحث را با چگونگی ورود شما به عرصه کار خبری آغاز کنیم. مادر شما یکی از گویندههای سرشناس خبر در سالهای بعد از انقلاب بود؛ حضور ایشان در این حوزه چقدر در جذب شما به کار خبری موثر بود؟ این را هم از لحاظ آشنایی با این فضا و هم از لحاظ زمینهسازی ورودتان به این حوزه میپرسم.
هم مادرم و هم پدرم در ورود من به این فضا موثر بودند. خیلیها پدرم را ندیدهاند و او را نمیشناسند، ایشان روی آنتن نبودهاند و پشت صحنه حضور داشتهاند. پدر و مادرم در صداوسیما با هم آشنا میشوند، بعد ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و به کار ادامه میدهند. ما بچهها مخصوصا من و خواهرم زینب، به خاطر اینکه بچههای اول بودیم، حضور و زندگی در محیط رسانهای و صداوسیما را خیلی تجربه کردهایم. تصور کنید حتی مدرسه ما کنار صدا و سیمای مرکز خلیجفارس در بندرعباس بود. ما به آنجا میرفتیم تا کار پدر و مادر در آنجا تمام شود و به خانه برویم. پدرم برنامهساز بود و در آن دوران یک وقتهایی متناسب با برنامههایى که میساخت، همچنین با توجه به سن و سالمان از ما برای پیش بردن برخی برنامههای مخصوص کودکان استفاده میکرد. مثلا ایشان ساخت جُنگی را برای روزهای جمعه بر عهده داشت، به من میگفت «زهرا بیا و اسم نقاشیهای بچهها را همان گونه که دوست داری بگو»، من هم شروع میکردم: «بچهها این نقاشی را که میبینید مینا کشیده است و از میناب فرستاده است. مینا ۹ سال دارد، آفرین چه نقاشی قشنگی». اینگونه تمرین میکردم. پدرم شرایط خوبی را برای اینکه من و هر کدام از اعضای خانواده به محصولات فرهنگی دسترسی داشته باشیم، فراهم کرده بود. از طرف دیگر مادرم در استودیو خبر میخواند و گاهی من با اجازه در اتاق فرمان میایستادم و نگاه میکردم یا همراه مادرم براى تهیه گزارشى تا جایى میرفتم و برمیگشتم. همه اینها در ذهن من مانده است. به یک برهه رسیدیم که در دوران نوجوانی پدرم به ما گفت کمکم یک حرکتی بکنید، مثلا زهرا تو که میگویی قصه را دوست داری، خودت تمرین کن و ببین آیا میتوانی یک چیز مانند خاطره یا یادداشت بنویسی تا در نشریهاى چاپ شود؟ پدرم خودش از دوران نوجوانى اهل نوشتن بود و مطالب متعددى براى مطبوعات میفرستاد که همگى چاپ میشدند و اغلبشان را در آرشیو خود دارد. در سالهاى جوانى هم براى مجلات توفیق و گلآقا مطالب و اشعار طنز مینوشت که چاپ میشد. درباره خودم این را بگویم مثلاً در دوران دبستان جزو دانشآموزانى بودم که خوب انشا مینوشتم و میخواندم. یادم هست یکبار در کلاس پنجم خانم معلم بعد از انشایم پاى دفترم نوشت: «زهرا جان! امیدوارم روزى تو را به عنوان یک مجرى موفق در تلویزیون ببینم» و خب! این هم از خاطرات خوبم شد. من بشدت اهل خواندن مجله مخصوصا فرهنگی و هنری بودم؛ «کیهان بچهها»، «سروش کودکان»، «سروش نوجوان»، «مجله باران» و «سلام بچهها» اینها مجلات مختص ما بودند. در نوجوانی «نشریه فیلم» را که هر ماه پدرم میخرید با علاقه میخواندم. به این شکل در آن فضا قرار گرفتیم. در مدرسه هم پیگیر اجرای تئاتر و راهاندازی گروه سرود بودم.
اجرا را هم از همان نوجوانی شروع کردید؟
به یاد دارم یکبار در دوره نوجوانی، پدرم در حال ساخت برنامهای برای نوجوانان در شبکه یک بود؛ یک برنامه سرگرمی که مسؤولیت بخشهای مختلف آن با پدرم بود و او از من و خواهرم به عنوان کمک استفاده میکرد. برای مثال زینب مجری بود و من گزارشگر بودم و این برنامه به مدت یکسالونیم از شبکه یک پخش میشد. عنوان آن برنامه «موج، موج، مروارید» بود؛ برنامهاى که بخش مسابقه و سرگرمى هم داشت و ما نامههاى زیادى از سراسر ایران از مخاطبانش دریافت میکردیم و انرژى میگرفتیم. بسیارى از آن نامهها را هنوز پدرم نگه داشته است. در جشنواره استانها که هر سال برگزار میشد و به بهترینهای مراکز جایزه میدادند این برنامه از لحاظ کارگردانی اول شد و به پدرم جایزه دادند، برای اجرا هم به من و خواهرم هدیه دادند. از سال ۷۶ به بعد که پدرم بازنشسته شد، ما به تهران آمدیم. وقتی به تهران آمدیم به دوران دبیرستان رسیده بودم و دیگر حس خاصى نسبت به کار مادرم نداشتم؛ حتى گاهى گله هم داشتم زیرا احساس میکردم ما او را کم میبینیم و نمیتوانیم خیلی در کنار هم باشیم. به همین خاطر ما هم سرگرم درس و مشق خودمان شدیم و هر کسی رشته مورد علاقه خودش را خواند. من در اصفهان رشته پتروشیمی نفت قبول شدم و بعد از دو سال و نیم با بیعلاقگی فوقدیپلم گرفتم و برگشتم؛ اصلا نمیدانستم چرا آن رشته را انتخاب کردم!
ورودتان به خبرنگاری از همین مقطع بود؟
سال ۸۳ یا ۸۴ بود که پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، مادرم به من و خواهرم پیشنهاد کرد که به باشگاه خبرنگاران برویم، زیرا ورود به آن و گذراندن دوره خبرنگارى در آن براى همه آزاد است و شرایط خاصى ندارد، بنابراین آن را به ما پیشنهاد کرد و گفت «تا پیدا کردن شغل مناسب و مورد علاقهتان در باشگاه خبرنگاران باشید اصلاً شاید از فضای کار خبر هم خوشتان آمد و همانجا مشغول شدید». راستش در اوج بیعلاقگی سراغ این کار رفتم و در باشگاه خبرنگاران دوره گذراندم، امتحان دادم و پذیرفته شدم. استاد من آقای مرتضی حیدری بود. آقای حیدری میدانستند مادر من از همکارانشان هستند ولی هیچ فرقی بین ما و دیگران نگذاشت. بعد از حضور در باشگاه هر کس باید متناسب با علاقهاش حضور در یکی از حوزههای خبری را انتخاب میکرد و من هم سراغ فرهنگ و هنر رفتم که ذهنم نسبت به آن آشنایى بیشتری داشت. بعد از ۳ سال فعالیت در سرویس فرهنگ و هنر باشگاه، کمکم رشد کردم، گزارشهاى خبرى و مکتوب زیادى آماده کردم و به لطف خدا بارها مورد تقدیر قرار گرفتم. سال ٨٨ خبرنگار گروه سیاسى شدم، بعد از حدود یکسال فعالیت در سرویس سیاسى مجدد به سرویس فرهنگ و هنر برگشتم و آنجا به عنوان دبیر سرویس و جانشین سردبیر مشغول شدم و مهمترین کارم کمک به خبرنگاران تازهکار براى انجام و تجربه تهیه گزارشهاى تصویرى بود. از نوشتن سناریو تا خواندن نریشن و تدوین تلاش میکردم کمکشان کنم تا زودتر راه بیفتند. بعد از آن کمکم و با گذراندن مراحل ابتدایى و انجام تست، اجرا را شروع کردم. در همه این موارد باشگاه ما را برای پیشرفت کردن هل میداد. سال ۹۰ بود که من نخستین اجرای خودم را در شبکه ۵ انجام دادم، بعد مجله خبری شبکه یک و بعد از آن در سال ۹۳ جذب سازمان صداوسیما شدم، به عنوان نیروى برنامهاى (حقالزحمهاى) همراه با تعداد دیگر از خبرنگاران قدیمى باشگاه به خبرگزارى صداوسیما معرفى شدیم. براى خواهرم نیز شرایط مشابهى رخ داد تا اینکه خیلى اتفاقى از سال ٩۴ با هم در خبرگزارى صداوسیما همکار شدیم و میتوانم بگویم زینب همیشه بهترین راهنماى من در مسیر حرفهاىام است و از او یاد میگیرم. هر چند روحیه و سبک کارى و قلمش با من تفاوتهاى زیادى دارد.
پس یعنی ما نباید خانم زهرا چخماقی را مانند بسیاری از افرادی بدانیم که از رانت بستگان استفاده کردهاند؟
رانت به نظرم استفاده کردن از یک موقعیت برای پیشرفت سریع و آسانسوری است، در حالی که خبرنگاری اصلا چه شغلی است که آسانسور بخواهد؟! غیر از سختی و مشقت مگر دارد؟ یعنی آن ۲ دقیقه روی آنتن بودن، ارزش آن همه استرس و سختی را دارد؟! رانت یعنى آسان شدن کارها و تسهیل براى پیشرفت، رانت یعنى شرایط راحت کارى، در حالی که این خبرها در وادى خبرنگارى نیست.
الان که به عنوان خبرنگار یک برنامه تخصصی را در حوزه فرهنگ و هنر به نام «کلاکت» تولید میکنید، سعی کردید در زمینه کسب دانش حوزههای تخصصی هم ورود کنید؟
حقیقت این است که باید نسبت به جایى که هستم و آنچه میدانم بیشتر تلاش کنم. این اتفاق باید زودتر هم میافتاد. درگیر شدن من در کار کمی من را از حوزههای تئوریک و مطالعات تخصصی فرهنگى کمى دور انداخته است، البته من همزمان با کارم در سال ۸۶ در رشته خبرنگاری دانشگاه علمی- کاربردی خبر قبول شدم و تحصیلاتم را در این زمینه ادامه دادم.
معمولا روال انتخاب سوژهها و تهیه گزارش در تلویزیون به چه شکل است؟ منظورم این است که سوژهها کنشمحور انتخاب میشوند یا واکنشمحور؟
ما با خبر پیش میرویم؛ بعضی وقتها انتشار یک خبر بهانهای میشود که ما برویم و یک گزارش تولیدی از آن تهیه کنیم و روی آنتن ببریم. یک وقتهایی خودمان آن خبر را تولید میکنیم و سراغ سوژه میرویم. شخصا ترجیحم کنشگری است اما به نظرم فضای تلویزیون بیشتر واکنشمحور است.
در انتخاب سوژهها مشورتپذیر هستید؟ اصولا مشورتپذیری در خبرنگاری خوب است یا خیر؟
بله! من مشورتپذیرم و به نظرم مشورتپذیری خوب است؛ اگر کسی سوژه جذابی بدهد دنبال میکنم اما اهل سفارشی کار کردن هم نیستم! گاهى هم باعث دلخوریهایى میشود اما میگذرد. این را هم بگویم همیشه با میل و افتخار از آثار ارزشمند هنر انقلاب و نیز آثار فاخر، اصیل و قابل قبول هنرمندان در عرصههاى مختلف در گزارشهایم حمایت میکنم.
کار کردن با اهالی فرهنگ و هنر به واسطه روحیه خاص و منحصر به فردی که دارند ظرافت بیشتری میطلبد. برای شما پیش آمده که از آنها و همچنین مخاطبان بازخورد مثبت یا منفی در زمینه گزارشها و خبرهایی که تولید کردهاید، دریافت کنید؟
هم سر و کار داشتن با اهالی فرهنگ و هنر ظرافت خاصی میخواهد و هم بازتابی که ما از مخاطب میگیریم متفاوتتر است. تمرکز مخاطب بر پیگیری اخبار اهالی هنر بیشتر و متنوع است؛ به همین خاطر من واکنش و قضاوت زیاد میبینم، یعنی هم بد و بیراه زیاد میشنوم و هم در کنار آن تعریف و تمجید وجود دارد که آن هم کم نیست. به طور طبیعى اغلب بازتاب منفى بیشتر از واکنشهاى مثبت به چشم میآید. سختی کار ما از آن نظر بیشتر است که باید مخاطبمان را قانع کنیم که چرا به این موضوع میپردازیم و وقتی به یک موضوع میپردازیم، هدفمان آن موضوع یا شخص نیست، بلکه هدف یک فکر و یک جریان است اما به طور کلی چه از بازخوردهای مستقیمی که دریافت کردم و چه از بازخوردهای غیرمستقیمی که به واسطه قرار گرفتنم در برخی موقعیتها به دست آوردهام، احساس میکنم شناخت خوبی نسبت به شخصیت و کار من پیدا شده و راستش را بخواهید، وقتی سبک و سنگین میکنم، احساسم این است که وزنه آن حس اعتمادی که نسبت به من جمع شده، بهرغم سختیها، خوشبختانه بیشتر و سنگینتر است.
مصداقی از واکنشهای منفی هنرمندان هم در ذهن دارید؟
در فضای مجازی چند وقت پیش اتفاقی افتاد که من در گزارش «داغهاى مجازى» به ویدئویى اشاره کردم که آقای پرستویی در صفحهشان منتشر کرده بودند. ویدئو هم به لحاظ مواضع خبری و هم به لحاظ منبع خبری نادرست بود. من این را مطرح کردم. جالب است که اسم آقای پرستویی را هم نیاوردم و گفتم در صفحه یکی از چهرههای شناختهشده این ویدئو منتشر شده است. بعد از این ماجرا ایشان در حالی که عصبانی و ناراحت بودند، به من زنگ زدند. هرچند من خیلی تلاش کردم ایشان را به آرامش دعوت کنم اما موفق نشدم. در نهایت هم ایشان پاسخ قانعکنندهای درباره نادرست بودن منبع آن خبر به من ندادند و مکالمه با دلخوری تمام شد. فردای آن روز من با یک پرویز پرستویی دیگر مواجه شدم! ایشان برای من پیامکی فرستادند و عذرخواهی کردند و به من گفتند دیشب حال خوبی نداشتم و امیدوارم یکبار همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم و به نوعی عذرخواهی کردند.
البته این نشان میدهد که تلویزیون برای آنها اهمیت دارد.
بله! نمونههای اینچنینی زیاد داشتهایم. بهرغم همه شعارهایی که میدهند و با وجود آنکه امروز دیگر با شبکههای اجتماعی هر کسی برای خود یک رسانه دارد اما هنوز هم آنچه در رسانههای رسمی درباره آنها مطرح میشود، برایشان مهم است و آن را در وضعیت خود اثرگذار میدانند.
فکر میکنم حالا که صحبت از واکنشهای منفی شد، خوب است درباره هجمه طرفداران برخى گروههاى موسیقی مثل ماکانبند به شما هم صحبت کنیم. یک نکته که به نظرم آمد و شما خودتان به کلیت آن اشاره کردید، بحث عدم تحمل نقد در جامعه بویژه در میان برخی هنرمندان است. فکر میکنید دلیل این اتفاق چیست؟
برای من مشخص شد که این حملهها رسما از طرف طرفدارهای سفت و سخت و احساساتى گروههاى موسیقى است. سفت و سخت به این معنا که کسی که در صفحه من میآمد و بد و بیراه میگفت، عکس پروفایلش دقیقا عکس خوانندههای آن گروه بود یا اینکه عکس آن پروفایل نشان میداد سن نسبتا کمی دارد و نقدپذیرىاش احتمالاً پایین است. جالب است بگویم من فقط از همین دست طرفداران و گروه آنها بد و بیراه شنیدهام که چرا نقدمان میکنى؟ ما بهترینیم! شما حسود هستید! و…. اصلاً هم به زاویه نقد ما توجه ندارند. در حالی که پشت صحنه از خوانندهها، نوازنده و آهنگسازهاى مختلف گرفته تا مخاطب عادی بازتابهای خوبی نسبت به آن گزارش دیدهام و همچنان میبینم. البته همیشه پذیرفتن تبعات بیان یکسری از حرفها پیش از اقدام، در ذهنم بوده و خودم را برای آن آماده کردهام. برای مثال پنجشنبهها که «کلاکت» من پخش میشود، جمعهها در اینستاگرام یک «من» هستم و یک عکس فلانی در کنارم همراه با جملاتی مثل «حمله تند بیستوسی به فلانی» و… و مخاطبى که گاهى بر اساس همان تیتر موضع میگیرد.
خلاصه درست است که اینها تا حدى مرا ناراحت میکند، چرا که در آن فضا امکان قضاوت درست را به مخاطب نمیدهد اما در نهایت باز هم میبینم باید حرف درست را بزنم، البته خانواده و همسری دارم که همیشه پشتیبانم هستند و با روحیه دادن نمیگذارند اذیت شوم. علاوه بر موضوع نقدناپذیری، به نظرم مشکل دیگر، سطحی بودن برخى از این افراد یعنی طرفداران سلبریتىها و حتى خود سلبریتىها است. مثلا اینها (خوانندگان گروه ماکانبند) آمدند مرا تخریب کنند؛ در صفحهشان به موضوعات و مسائل شخصى و خانوادگى من اصطلاحاً گیر دادند! مثلاً خواننده جوان آن گروه، فامیلى بنده را مورد تمسخر قرار داد، یعنى هیچ چیز دیگری پیدا نکرد که در جواب نقد ما بگوید و با این کد مثلا به همه هوادارانشان گفته بودند به من حمله کنند! یعنی میخواهم بگویم تا این حد نقدناپذیر و آن هم با کمترین سطح اطلاعات عمومی!
البته فکر میکنم پیامهای مثبت و انرژیبخش هم زیاد برایتان میآید.
بله! زیاد بوده، خیلی زیاد بوده است؛ برای مثال به یک برنامه میروم، میبینم یک خانم بازیگر اصطلاحاً استار با کلى عنوانهاى افتخارآمیز و برنده سیمرغ بهترین بازیگر، آنجا حضور دارد و از بین همه خبرنگارانی که میخواهند با او گفتوگو کنند، میگوید «خانم چخماقى حسابش فرق میکنه» و فقط با من گفتوگو میکنند. خب! این به نوعى براى من دلگرمکننده است. این خانم بازیگر زهرا چخماقی را کجا میبیند؟ در بیستوسی و گزارشهای کلاکت میبیند که گاهی نقدهای کوبندهای هم به هنرمندان دارد. یا مثلا من به خانه سینما خیلی نقد دارم و در گزارشهایم هم آن را اعلام میکنم ولی از همان خانه سینما و هسته مرکزی آن، پالسهای خیلی خوبی میگیرم که همین راه را ادامه بده. یا مثلاً پیامکهاى دلگرمکننده و قابلتوجهى از بعضى کارگردانهاى بسیار سرشناس و کاربلد دارم که هر کدامشان در سینما وزنهاى به شمار میروند و هستند. ترجیح میدهم نامى از کسى نبرم و این افتخار و حس خوب را درونى نگه دارم. در حوزه موسیقى هم از اساتید زیادى خداقوت میشنوم و براى ادامه راه انرژى میگیرم. هر چند اگر اینها هم نباشد تلاش میکنم با کمک خدا راهى را که درست میدانم در این مسیر پیش ببرم. این را هم بگویم من در کلاکت هم نقدها را انعکاس میدهم و هم تعریفها و اخبار مثبت را اما طبیعى است گاهى نقدها بیشتر به چشم مىآید، مخصوصاً در فضاى مجازى بویژه از طرف صفحههایى که دنبال جنجال و گاهى جذب فالوئر هستند! دوست دارم مخاطب این نکته را درک کند که من خبرنگار در رسانهام و باید همانطور که از تعهد و تخصص یک هنرمند حمایت میکنم، از آسیبهاى برخى افراد و جریانهای سخیف و سطحى بودن آثار هم بگویم و نقدشان کنم. میخواهم بگویم وظیفه رسانه عدالت است، نه تعریف و تمجید همیشگی.
چشمانداز شما در حوزه کاریتان چیست؟ میخواهید سردبیر شوید یا اینکه مثل مادرتان وارد حوزه گویندگی خبر شوید؟ یا اینکه اصلا وارد فضاهای رسانهای غیر از خبر تلویزیون بشوید؟
من دوست دارم اهل خبر بتواند در چند حوزه فعالیت کند. در آن فضا گوینده در کنار کارش گاهی گزارشگری هم میکند و گاهی برای خودش دبیر و سردبیر هم هست؛ من این فضای کاری را میپسندم. برای من اصلاً این موضوع جا نیفتاده است که گوینده خبر بیاید و یک خبر بخواند و برود و از دنیای خبر و اتفاقات و تحلیل و تفسیر دور باشد که متاسفانه اغلب همینطور است. من دوست دارم تکتک بچههایی که اندک شرایطی برای اجرا روی آنتن را دارند، بیایند و اجرا کنند، به صورت زنده با میهمان گفتوگو کنند و به وقتش گزارش بگیرند و پخش کنند.
پیشنهاد اجرای برنامههای غیرخبری هم داشتهاید؟
بله! در سیما پیشنهادهای بسیاری داشتم. در خبر چون این قانون است که یا باید خبر اجرا کنید یا گزارشگری، تمایل من بیشتر گزارشگری بوده است اما پیشنهاد اجرا از سیما زیاد داشتهام، خیلی زیاد، تا حدی که گاهی میگویم این موقعیت شاید موقعیت خیلی خوبی برای من بود اما من به خاطر خبرنگارى این پیشنهاد را کنار گذاشتم.
دوست دارم در این گفتوگو سوالی هم درباره دیداری که خدمت حضرت آقا رسیدید، بپرسم. هر چند در یکی از رسانهها درباره آن دیدار صحبت کرده بودید ولی کمی هم برای ما از آن دیدار و اتفاقاتی که در آن افتاد، بگویید.
ماجرای آن دیدار این بود که من یک روز برای تهیه گزارش رونمایی از کتاب فرنگیس که در دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری بود، رفته بودم که نزدیک دفتر دیدم خانمها مژده لواسانی، راحله امینیان، ستاره قطبی، فضهسادات حسینی و ندا ملکى هم آمدهاند. ابتدا فکر کردم آنها نیز مثل بقیه میهمانها برای این دیدار دعوت شدهاند اما اواسط جلسه یک نفر از مسؤولان برنامه پیام داد که بمانید چرا که بعد از مراسم قرار است به دیدار آقا برویم. من خیلی خوشحال شدم اما باز هم فکر نمیکردم ما قرار است ایشان را از نزدیک زیارت کنیم. رفتیم و نماز جماعت را همراه همه خانمها که حدود ۵۰ نفری میشدند آنجا خواندیم و بعد از نماز دیدیم رهبری گروه به گروه با خانمها گفتوگو میکنند. ما ۶ نفر [منظور خانمها چخماقی، لواسانی، امینیان، قطبی، ملکى و حسینی است] هم در کنار هم ایستاده بودیم تا گفتوگوی ما یکجا شود. ایشان را دیدیم که خیلی اتفاق خوبی بود و من جمع را به ایشان معرفی کردم. ایشان شروع کردند و گفتند «خب! از رسانه هستید، موفق باشید. من هر وقت شما را با این چادر در تلویزیون میبینم برای شما دعا میکنم. فقط این حجابتان را حفظ کنید. حواستان به این پوشش و حجابتان باشد، که من وقتی شما را با این حجابتان میبینم، کیف میکنم و دعایتان میکنم. ما ۴۰ سال است که با همه سختی ایستادهایم و شما هم با همین پوشش و همین حجابی که دارید بایستید و خدا کمکتان خواهد کرد». بعد از آن هم از ایشان انگشتری به یادگار گرفتیم، لحظه بسیار فوقالعادهای برای من بود. بعد از آن دیدار هم یک احساس تکلیف دوچندان به من دست داد که بخش مهمى از آن درونی و شخصی است.
راستی شما در این مدت که داور بخش «فیلم ما» جشنواره فیلم عمار بودهاید، فضای عمار امسال را چگونه میبینید؟
من فقط فیلمهای بخش «فیلم ما» را دیدهام که مردم عادی میسازند و میفرستند. سوژههایى متنوع که با کمترین امکانات حرفهاى ساخته و پرداخته شدهاند و در میانشان کارهاى خوبى دیدم. به طورکلی جشنواره عمار خوشبختانه در حال رشد است و این برای خیلیها محسوس است و آینده خوبی انشاءالله برای آن متصور هستم.