به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، حرامیان، شام را آخرین منزل میدانستند و بر این باور بودند که «دارها برچیده» و «خونها شستهاند»! چنین بود که وقتی طلیعه کاروان اسیران از افق «جیرون» - منطقهای در نزدیکی دمشق - نمایان شد، یزید که از فراز قصر خویش به نظاره ایستاده بود، لب به این اشعار گشود؛
«لَمّا بَدَتْ تِلْکَ الْحُمُولُ وَ أَشْرَقَتْ *** تِلْکَ الشُّمُوسُ عَلی رُبی جِیروُنِ
نَعِبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ اَوْ لاَ تَصِحْ *** فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الْغَرِیمِ دُیُونِی»
«هنگامی که آن قافله از دور پدیدار شد و آن خورشیدها (سرهای شهدا) بر بلندیهای جیرون تابیدن گرفتند، کلاغی به اندوه فریاد کشید و… اما من گفتم: فریاد بزنی یا نزنی، من طلب خود را از بدهکارانم گرفتهام»
یزید در محفلی که به شادی و سرور آراسته و به زعم خود پایان قیام حسینبنعلی علیهالسلام را جشن گرفته بود نیز آنچه را که او و پدرانش در دل داشته و پنهان میکردند بر زبان آورده و گفته بود:
«فرزندان هاشم (رسول خدا (ص)) با سلطنت بازی کردند! وگرنه، نه خبری از سوی خدا آمده بود و نه وحیی نازل شده بود… کاش بزرگان ما که در جنگ بدر کشته شدند، امروز بودند و میدیدند که چگونه انتقام خون آنان را گرفتهام! … من از فرزندان «خِندِف» -نام جدهّ یزید است- نبودم اگر از فرزندان احمد (ص) انتقام نمیگرفتم»
پیامآور کربلا، که اگر نبود، کربلا در کربلا مانده بود، آن روز در محفل یزید زبان به سخن گشود، گویی علی (ع) بود که به خطبه ایستاده بود. زینب «س» دودمان بنیامیه و امویان تاریخ را رفتنی و راه حسین (ع) را ماندنی معرفی فرمود. ظاهر ماجرای آن روز اما، به گونهای دیگر مینمود، ولی حق با دختر بزرگوار امیر مومنان بود و آن گردونه چرخید و چرخید تا به روزگار ما رسید.
کربلاییهایی که آن روز به کربلا نرسیده بودند، از راه رسیدند. دختر علی را که در میانه میدان تنها و حریمش را بیپناه دیدند، به غیرت حسینی غریدند، پرچمِ بر زمین افتاده عباس (ع) را برافراشتند. چون رعد غریدند، چون برق جهیدند و روزگار حرامیان را به سیاهی کشیدند؛
گر پای حرامیان به صحنت برسد
خون پای ورودی حرم میریزیم
انگار زینب این روزها را میدید و فریاد «کُلُّنا عَباسُکِ یا زینب (س)» مدافعان حرم را میشنید.
سالروز میلاد زینب کبری (س) که روز پرستار از نام او عطرآگین شده است، مبارک باد.