گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو- محمدصالح سلطانی؛ بعضی فیلمها ساخته میشوند برای اثرگذاری. برای اینکه جریانساز باشند و حرف تازهای بزنند و ایده خلاقانهای را بر پرده نقرهای بنشانند. بعضی فیلمها اما ساخته میشوند که ساخته شوند. که صرفاً باشند. که نشان دهند کارگردانشان زنده است و حرفی دارد. حرفی سطحی و رقیق که لابلای آثار دیگر باشد و وول بخورَد. فرض کن سنگ کوچکی که در میان سنگهای بزرگتر، روانه میشود به سمت و سویی. «درخونگاه» حتماً فیلمی از دسته دوم است. فیلمی سیاهیلشکر در دسته فیلمهای سیاهنما و تلخکامِ این سالهای سینمای ایران. فیلمی که «ما چقدر بدبختیم» از سرتاسر پلانهایش میبارَد.
ماجرای فیلم جدید سیاوش اسعدی در تهران سال 1370 میگذرد. رضا، جوانی است که پس از 8 سال بیگاری و کارگری در ژاپن، به ایران برگشته و مشکلات شدید او با خانوادهاش، قرار است درام فیلم را بسازد که نمیسازد. فیلمنامه کمملات و آببندیشده در کنار سکانسهای بلند و از همه بدتر، تقلید ناشیانه نویسنده از مسعود کیمیایی در دیالوگنویسی؛ «درخونگاه» را به آش شلمشوربایی تبدیل کرده که تحملش برای مخاطب جشنوارهای سخت، و برای مخاطب عام ناممکن است.
گذشته از این جنبه اما، تلاش عجیب کارگردان برای سیاهنمایی، در نوع خودش جالب است. خانواده بدبخت و متلاشیشدهی رضا، اسیر قماربازی پدر، بیچارگی خواهر، غرغرهای مادر و بیماری لاعلاج مادربزرگ است. تهرانِ سالِ هفتادِ «درخونگاه» با روایت زندگی یک زن روسپی ساخته میشود و به یک دیوانهخانهی نفرینشده میرسد و با نمایشی مهوّع از ماموران «کمیته انقلاب» اوج میگیرد و همه اینها در زیر پرچم ایران و آذینبندیهایی که لابد برای بزرگداشت دهه فجر هستند اتفاق میافتد! در واقع کارگردان «درخونگاه» در دهه فجر 40 سالگی انقلاب، چشم در چشم جشنوارهی انقلاب ایستاده و کلکسیونی از بدبختی و استصیال را حاصل عملکرد این نظام میخوانَد. البته تکههای ریز و درشتی هم به دفاع مقدس میاندازد- تا جایی که بهشت زهرا(س) را «بهشت زهر» مینامد- و ایران پس از جنگ را کشوری فروپاشیده، پر از آدمهای بدبخت و خسته تصویر میکند. پایانبندی فیلم اما از همه اینها عذابآورتر است. بعد از نمایش این حجم از فلاکت، نسخه پیشنهادی فیلم، ترجیح دادن غریبهها به خودیهاست! و این، شاید اوج ابتذال محتوایی فیلمی باشد که حتی سیاهیلشکر بودن را هم خوب بلد نیست.
خلاصه اینکه؛ «درخونگاه» از جهت محتوایی، خوراک جشنوارههای ضد ایرانی است. تهرانش، همان تهرانی است که دولتمردان لندن و واشنگتن و پاریس دوست دارند ببینند. اما فقر فیلمنامه، بازیهای اغراقشده، دیالوگهای آزاردهنده و سکانسهای کلافهکننده، کاری کرده که فیلم برای حضور در این جشنوارهها هم مناسب نباشد و بعید است بیش از یک سیاهیلشکر، یک سنگ کوچک که به سمت مردم و نظام پرتاب شده، جدی گرفته شود.