به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، علیرضا قزوه از شاعران کشور سروده‌ای با عنوان «هفت سین سیل» را تقدیم هموطنان کشورمان کرده است.هر هفت سین سفره ما سیل شد دریغ!بسیار بار آب گذر کرد از سرششیراز ماند و چشمه الله اکبرششیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارمشیراز ماند و شاه چراغ منورشسعدی! سلام بر تو و اندیشه‌های توقربان کشوری که تو باشی سخنورشسیلی رسید و دشت گلستان فرو نشستدریا شد، ایستاد ببین در برابرشهر هفت سین سفره ما سیل شد دریغهر میوه زهر بود که کردیم نوبرشکارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشیدپلدختری شکست و جدا شد ز. مادرشدزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آبگویی دوباره یورش بعث است و لشکرش هر کس نبست دور دلش سد آهنینسیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرشبی توشه هر کسی که به ره زد، ز. راه ماندسیل ایستاد ناگاه اندر برابرشهر کس که خانه کرد به پا در مسیر سیلجز سختی و دریغ نگردد میسرشسیل آمده ست، این همه اسباب را بهلجان را بگیر بر کف و دل را برون برشبیچاره آن که کودک و زن را رها کندبهر نجات استر و گوساله و خرشبیچاره‌تر کسی که نفهمید و خواب ماندسیل آمد و شبانه فرا رفت از سرشسی سال سیل آمد و سی سال زلزلهبیچاره آن که درد و بلا نیست باورشسیلاب امتحان بلا بود، دوستان!آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرشسیلاب مثل نفس حرامی ست، سرکش استما را نصیبه زهر شد آوخ ز. شکرشسیلاب مثل ماری ست پر زهر و پر خطرزهرش گرفت باید و بشکست چنبرش هر کس که چشم بست بر این، عمر او حرامهر کس که فکر خویش کند خاک بر سرشچونان سپند سوخته ماندیم و سوختیمدر آتش گداخته و سرخ مجمرشدزدی ز. حد گذشته و هر کس که دیده امیا دزد بوده است خودش یا برادرششاعر! به زخم‌های وطن، زخم نو مزن!شعری بخوان چنان که نسازی مکدرشبا سرد و گرم و خشکی و اندوه ساختیم مثل گون که ساخت به رزق مقدرشچیزی به جا نمانده، ز. دنیا مبند دلبر قصر قیصریه و بر قصر قیصرشبر حلم و علم،‌ای وطن من سلام کن!ایران من چو کشتی و صبر است لنگرشایران من چو کاوه‌ی آهنگر است با نخل و بلوط و کاج و کنار و صنوبرشایران من! تو کشتی نوحی که مانده‌ایدر این همه بلایا سخت است باورشفیروزه‌ی نجابت و یاقوت اعتقاد!دنیاست حلقه‌ای و تویی گوهر و درشدنیاست مجمری و تویی شعله‌ی امیدبا عود و کندری که تو کردی معطرشبادا هماره قسمت این کشتگان بهشتبادا همیشه روزی شان حوض کوثرشیاد آیدم ز. لاله رخان شهید عشقهر صبح وقت دیدن گل‌های پرپرشیاد آیدم از آن همه سر روی نیزه‌هاوقت شفق که خون چکد از کاسه‌ی سرشنام حسین (ع) و نام علی (ع) آورم به لبفردا چو سر برآورم از خاک محشرشدستور آب‌های جهان دست فاطمه ستفرمان خاک با اسدالله حیدرشمانند شیر در نفسی رام می‌شود بر سیل اگر اشاره کند خواجه قنبرشدر گرمگاه حادثه دل را رها مکنبسپار دل به زاده موسی ابن جعفرش