خواهش میکنم آوینی را در تک جملههای روی پوسترها جستوجو نکنید و در فایلهای صوتی چنددقیقهای دنبالش نگردید. باید کتابهای او را بخوانید و آنها را بدون روتوش روزنامه جمهوری و مجله زنان و صداوسیمای آنوقت ببینید.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، یک توضیح ضروری: این حرفها را پیش از این، با جمعی از بچههای دانشگاه امیرکبیر تهران گفتهایم. درباره سیدمرتضی آوینی که هنوز حق و قدر او شناخته نشده و هر چه حرفها و نوشتههای فنی او را در فرهنگ و هنر و رسانه و سینما فراموش کردهایم، به دوران بدویتری در این حوزهها در افتادهایم و بیسوادترها را بیشتر وسط میدان فرهنگ راه دادهایم و دوباره به پیادهتر از قبلیها، فرصت کاسبی و فرصتطلبی از این مسیر عطا کردهایم؛ که وقتی حرف حساب را کنار میگذاریم، نوبت به میدانداری کوتولهها در فرهنگ میرسد.
۵-۶ سال بعد از شهادت آوینی همراه دوست عزیزی به نام رسالت بوذری، تجربه کوچکی را شروع کردیم و درباره آوینی با آدمهای زیادی مصاحبه کردیم، بعد از ۷۰-۸۰مصاحبه به نظرمان رسید همه اینها، تصویر دقیقی از آوینی نمیدهند.
بعضی آدمها در این مصاحبهها دروغ میگفتند یا حداقل فهم دقیقی از موضوع نداشتند. عبارت «من و مرتضی اینطور فکر میکردیم» بارها تکرار میشد و پیش میآمد کسانی وسط مصاحبه میخواستند ضبط را قطع کنیم و سعی میکردند حرفهایی درباره زندگی آوینی را برای ما تعریف کنند که مهم نبود.
وقت ما را تلف کردند!
در «مرتضی و ما»، کیومرث پوراحمد از میان دعوای آوینی با ارشاد، فارابی، روزنامه جمهوری، صداوسیما و کیهان فقط به اختلاف کیهان توجه میکند؛ اما نمیگوید چرا فیلم او در صداوسیمای محمد هاشمی سانسور میشد یا در روزنامه جمهوری علیه او مینوشتند؛ و نمیگوید همان نویسنده مطلب «آقای سردبیر به خدا هم فکر کنید»، بعدها درباره آوینی خاطرهها تعریف میکند، همان که قبل از آن مقاله تند، غیرمنصفانه و ناجوانمردانه علیه او نوشته است.
حالا بعد از ۲۵-۲۶سال میشود از آن موقعیت فاصله گرفت و پرسید چه کسانی و چرا صدای آوینی را در صداوسیما حذف میکردند؟
یا مشکل روزنامه جمهوری با آوینی چه بود؟
یا ارشاد آن دوره چرا با آوینی مخالفت میکرد؟
وقتی آن مصاحبهها را میگرفتیم، سیدمحمد آوینی به ما گفت: شما زحمت میکشید، ولی همه این کارها مفت نمیارزد. چون همه چیزی که آوینی میخواست بگوید، در ۱۰-۱۵ او هست.
حرف نزنید، بخوانید
وقتی «مرتضی و ما» از تلویزیون پخش شد، خوشحال شدیم کسی در تلویزیون درباره او حرف میزند. این که چه حرفی میزند، آن موقع مهم نبود. مهم این بود که بالاخره یک نفر در اینباره حرف میزند؛ اما مدتی بعد با دروغهایی مواجه شدیم که دروغهای اولیه را تکمیل میکرد.
مثلاً نویسنده یکی از شبکههای ماهوارهای نوشت آوینی سالهای آخر حیاتش با نظام و رهبر انقلاب مشکل داشت؛ و اگر مقالههای ۱۰شماره آخر سوره را بخوانید. میبینید چه مقالههای تندی علیه رهبری نوشته است!
اما مریم امینی، همسر آقای آوینی در دانشگاه تهران در جواب سؤالی در اینباره خیلی محکم و جدی گفت: «چسباندن امثال مسعود بهنود، ابراهیم نبوی و محسن مخملباف به آوینی کار حضرت فیل است و به این دلیل اصلاً نگران نیستم، چون شدنی نیست. بهنود، چه آن موقع که گفت: آوینی خیلی مؤدبانه جواب مرا داد، چه حالا، دروغ میگوید و حرف بیربط میزند.»
توی همان جلسه، از خانم امینی پرسیدند اگر آوینی بود، الان با چه کسی قابلمقایسه بود؟ حرف درستی زد و گفت: «به نظرم انرژی این مقایسهها را برای خواندن کتابهای او بگذارید.»
دروغهای بهنود و مخملباف
آدمهای متفاوتی درباره آوینی اظهارنظر کردهاند از مسعود بهنود تا مخملباف که درباره آوینی از زمان دانشکده خاطره تعریف میکند. مخملباف که ۱۰سال از آوینی کوچکتر است و اصلا مگر مخملباف دانشگاه رفته؟
این فرصتطلبیها هست. مجله زنان که خانم شرکت آن را منتشر میکرد، در شمارهای نوشته بود آوینی قبل از انقلاب در دانشگاه با چه کسانی دوست بود و با آنها بیرون میرفت یا نمیرفت. این کار ناجوانمردانه را، آدمهای متفاوتی کردهاند.
یک دلیل ساده این کارها این است که آدمها حسادت میکنند، وقتی میبینند درباره نویسندهای، که خوب مینویسد و شهرتی دارد، همه حرف میزنند؛ از شاهرخ دولکو و پوراحمد که درباره او فیلم میسازد تا حسین بهزاد و شهریار زرشناس و سعید قاسمی.
نکته این است که مخالفان آوینی فقط آنها نبودند که گفتند چرا مقالههای روشنفکرانه چاپ کرده، حتی کسانی میگفتند دیوانه بود، عقل درستی نداشت، دایم روزه بود!
مدیر آنوقت حوزه هنری!
اینها مهم نیست. مهم این است که آوینی سر حرفهایی که به آن معتقد بود ایستاد؛ یعنی آنقدر ایستاد که بر سر آن شهید شد. از این بیشتر که نمیتوان برای چیزی هزینه داد. اینکه بعد از جنگ به خواسته بزرگترهای انقلاب دوباره روایت فتح را راه انداخت و پیگیری کرد، از مبنا و اعتقاد او بلند میشود.
ما هم شنیدیم رییس آنوقت حوزه هنری دیگر مرتضی آوینی را تحمل نمیکرد و میخواست از حوزه هنری و مجله سوره اخراجش کند؛ اما اگر آوینی تا الان بود، تازه ۷۲ سالش شده بود و این، برای یک متفکر عمری نیست و زمان کارهای جدیتر او میرسید.
به نظرم همه حرفهایی که چپ و راست درباره آوینی زدند و خاطره جعلی از او تعریف کردند، کافی است. بعضیها حتی صدا و لحن او را تقلید میکردند، و از او حرفهای عجیب نقل میکردند، اما بعد به بوسیدن پر و پاچه بهاییها افتادند. طرف، خودش میگفت: آوینی به من گفته تو فیلم نساز، چون حریف نفست نمیشوی و من میسازم که ثابت کنم اشتباه کرده است!
آن چه خودش نوشته و گفته است
خواهش میکنم آوینی را در تک جملههای روی پوسترها جستوجو نکنید و در فایلهای صوتی چنددقیقهای دنبالش نگردید. باید کتابهای او را بخوانید و آنها را بدون روتوش روزنامه جمهوری و مجله زنان و صداوسیمای آنوقت ببینید.
هر قدر اینطرف و آنطرف بگویند، فرقی نمیکند. این آدم چیزهای زیادی نوشته و در همه آنها نمادهای مسلمانی دارد. کتابهایش را ببینید و بهصراحت و شجاعت او دقت کنید. درباره چیزهای حرف صریح زده که آن زمان تابو بود هنوز هم هست. آوینی زمانی نوشت «چرا جهانسومیها هامون میسازند؟» که خیلیها از ساخت هامون ذوق کرده بودند و روزی فیلم «مادر» علی حاتمی را به خاک انداخت که کسی جرأت نقد آن را نداشت.
این وسعت آوینی است که از رحیم قاسمیان تا سعید قاسمی با او احساس نزدیکی میکنند. این اتفاق، به دلیل بزرگی این آدم است. آدمی که درباره هیچکاک کتاب درمیآورد، همان است که برای خرمشهر، «شهری در آسمان» را میسازد و میگوید اینها خالصترین آدمهای خدا روی زمینند و ادعاهایی میکند که حتی طرح آنها هم عجیب است.
در فتح خون میگوید من راز عالم را پیدا کردم و فهمیدم راز «سر المستودع فیها» اسم ابیعبدالله است. واقعا چه کسی میتواند چنین ادعایی کند؟
۲۶ سال بعد از آوینی
آوینی آنقدر نوشته که هر چه بخوانید، باز هم هست، تا نه به حرفهای روزنامه جمهوری آن زمان توجه کنید، نه به مجله زنان.
علاوه بر کتابها، جلسههای متعدد سخنرانی و درس هم هست که کاش آنها را تدوین کنند، یا نه، به همان صورت صوتی با همان لکنت کموبیش منتشر کنند که آوینی در بیان داشت. بالاخره این آدم همه اینهاست و میشود بر اساس آنها کتابهایی چاپ کرد؛ با این توضیح که این پیاده شده سخنرانی است و حاصل قلم شگفتانگیز او نیست.
حالا که ۲۶سال از شهادت آوینی گذشته، به نظرم وقت انتشار اینها هم رسیده باشد. فکر میکنم آدم متفکر چیزی برای پنهان کردن نداشته باشد.