گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو: محسن غلامی(قلعه سیدی)
برخی فیلمهای ما گویا صرفا اسم و برند «فیلم» بر خود دارند؛ یعنی محصولی هستند که برچسب سینما دارند اما در مورد اینکه برای چه کسی ساخته میشود؟ واقعا معلوم نیست! از این جنس فیلمهای به اصطلاح سینمایی در سینمای ایران، اتفاقا بسیارند. پشت سر هم نیز ساخته میشوند، بلکه بتوانند رنگ پرده را ببینند اما وقتی به اکران درمیآیند جز فرصتسوزی و هدررفت سرمایه عایدیشان نمیشود. چرا؟ چون مخاطب سینما را نمیشناسند.
«سمفونی نهم» تا حدودی مسثناست؛ ولی به هرحال با همه ریخت شکیل و گعده و محفلی کردن یک قصه به دور بازیگرانی چهره، خروجی خاصی نداشته و این را میتوان از آراء مردم در همین روزهای اکران هم دید. فیلمی که با سرمایه هنگفت و صد البته دستمزدهای آنچنانی ساخته شده تا بتواند گیشه را در سیره بگیرد اما با این آشفتگی، زهی خیال باطل!
این فیلم هرچند ساخته محمدرضا هنرمند است؛ با همان فیلمهایی که امروز برای مخاطب یکجور نوستالوژی به شمار میرود اما انگار دیگر اثری از آن طعم و بو را ندارد. فیلمی گنگ که در فرم و تکنیکی غیرمعمول و نه لزوما بد، ساخته شده و اینگونه نیز قصهای را در ظرف زمانی خیالی و بازههای بیربط و باربط تصویر کرده است، اما چه میشود کرد که همین مخاطبش را پس میزند.
بالاخره سینما محل تجربههای متفاوت است با قصههای جورواجور. چه بسا با این همه مخاطب، باید توقع ساخت و دیدن هرجور فیلمی را داشت، منتها نه برای مخاطبی که از دست «فیلمهای خاص» عاصی شده است. با مخاطبی سر و کار داریم که دلش را به فیلمهای داستانی پر و پا قرص و یا اتفاقا طنز بیخود داده است متاسفانه. پس این مخاطب را براحتی هم نمیتوان شناخت.
فکر کنید این وسط سراغ تجربهای بروید که صرفا ظاهرسازی است یعنی دقیقا «سمفونی نهم»؛ چه توقعی هست که این مخاطب متزلزل سینما را بتوان مجذوب خود کرد. هرچند که این مخاطب فریب ظاهر را نمیخورد و همیشه عاشق قصه است و فیلمی که بتواند جلویش عرضه اندام کند.
متاسفانه «سمفونی نهم» حرفش هم حرف نیست؛ بالاخره قصهات چیست؟ خصوصا در این بزندرروهای پلان و سکانسهایی که منطق داستانی هم ندارند. البته ارزش دیدن دارند و قابل تحملند و چه بسا هر از گاهی مفرح میشود، ولی ملغمه فیلمسازی و تاریخ و ادعا و هرچه فکر میکنید را اینجا میبینید!
مثلا ادعای نمادسازی دارد و شاید هم بازی با نمادها؛ ایده بدی ندارد اما این ملکالموت در تار و پود سینمایی که معلوم نیست بالاخره حماسی است یا طنز و اینها، به واقع گم است. البته که داستانهای اپیزودواری که تعریف میکند بامزهاند و سرو شکل سینمایی دارند، ولی قصه گفتنش آشفته به نظر میرسد. خصوصا اینکه از لحن تا حتی منطق فانتزی فیلم کاملا درحال تغییر است؛ زمانی احساس است که بر قصه سوار میشد و گاه حماسهای جدی و عمده مواقع هم طنازی وافر قصه و کارکترها.
در اینکه «سمفونی نهم» فیلمی جسورانه است؛ نباید اینقدرها دچار شک شویم. بالاخره قصه و ساختاری در فرم سینمایی دارد که میتوان نشست و آن را به هر طریقی دید. ولی تصور مخاطب با این همه کارکتر بیکار درون داستانکها، چیزی جز گولزنندگی ندارد. این همه کارکترهای کارتونی برای بیلبورد یک فیلم، شاید جذاب به نظر برسد ولی واقعا کارایی ندارند.
این، فیلم سخت و پر از ایدهای است اما به مانند آشفتهبازاری میماند که بعید است خود نویسنده بداند ته این همه داستانکها قرار است چه اتفاقی رخ بدهد. در این گنگی قصه و در میان این همه فیلمهای بیخود و باخود، مشخص است که رقابت کردنش سخت است حتی اگر بودجه میلیاردی صرف دستمزدهای بازیگرانش شده باشد!
باید گفت «سمفونی نهم» یک جور شوخی است با شخصیت های تاریخ و با روایت و سینما و غیره؛ طنزهایی که بکار میگیرد یک جاهایی خوب اما عمدتا قصه را تبدیل به کاریکاتور میکند که اذیتکننده است.