سلبریتی همزمان گل سرسبد و مایۀ ننگِ بشریت در دوران ماست، کسی که با نفرت دوستش داریم و با ناسزا احترامش میکنیم. وقتی به سلبریتیهای جدید میرسیم، گویی دیگر نه ملاک و معیاری به جا مانده، نه آرمان و آرزویی.
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ رفتار زشت سحر قریشی با پاکبان ایرانی واکنش منفی افکار عمومی را برانگیخت، این قبیل رفتار طی سالهای گذشته با همهگیری شبکههای اجتماعی از سوی سلبریتیها رشد تزایدی داشت.
بسیاری به تقبیح رفتار سحر قریشی پرداختند که در جای خود کاملا صحیح است، اما شاید وقتش است از خود بپرسیم که چه کسی یا کسانی به چنین فردی با چه معیاری مجوز مرجعیت اجتماعی را صادر کرد تا حال با افتادن تشت بیآبرویی مدام موارد مشابه اتفاق اخیر، باز هم در چشم میلیونها نفر دنبال آنها است.
بعضیها را همه میشناسند، اما نمیشود به آنها گفت «سلبریتی». سلبریتیشدن چیزی بیشتر از شهرت لازم دارد. برخلاف آن آدمهای سرشناسی که شاید از زندگیشان چندان سر درنیاوریم، سلبریتیها بهطرز عجیبی به ما شباهت دارند. مثل ما شوخی میکنند، بچهدار میشوند، و غذا میخورند. اما این شباهت ذرهای از فاصلۀ کهکشانی آنها با ما کم نمیکند. مهمترین اتفاقات زندگی ما به گوش کسی نمیرسد، درحالیکه خبرهای پیشپاافتادۀ آنها دنیا را پر میکند. این نزدیکانِ بسیار دور واقعاً چه فرقی با دیگران دارند؟ (۱)
شاید در هیچ نقطهای از تاریخ فاصلۀ ما با آنها بهاندازۀ امروز کم نبوده است. همانطور که هر روز تصاویری از ستارههای تازه به ما میرسد، مداوماً با جریان غمباری از خبرهایی روبهرو میشویم که در آنها ستارههای تاریخمصرفگذشته برای جلبتوجه ما التماس میکنند، آدمهایی که روزگاری پرفروغ بودهاند و امروزه در باتلاق گمنامی، پیری، یا بیماری دستوپا میزنند. جادۀ کوهستانیای که به قلۀ شهرت میرسد این روزها پُررفتوآمدتر از هر وقت دیگری است.
شهرت همیشه با این حسِ ازدستدادن و فراموشی عجین نبوده است. قبل از این، شهرت بیش از آنکه به «فراموشی» پیوند خورده باشد، با «به یادسپردن» تعریف میشده است. شهرت با سختیهای بیشتری به دست میآمد، اما در مقایسه با امروز عمر طولانیتری نیز داشت. تا همین پنجاه سال پیش، شهرت با کارهای خارقالعاده یا صفات بینظیر ساخته میشد، با تصمیمات دورانسازِ سیاسی یا نظامی، با شجاعت، مهارت یا مقاومتهای بهیادماندنی. شهرت کاخی ظریف بود که آجربهآجر بالا میرفت و شبانهروز باید از آن محافظ میکردند. این حساسیت و شکنندگی نهفقط دربارۀ نخبگان سیاسی و اجتماعی، بلکه دربارۀ ورزشکاران و ستارگان سینما نیز مصداق داشت.
آداب و قواعد بسیار سختگیرانهای برای ظاهرشدن آدمهای مشهور، و علیالخصوص ستارگان سینما، در فضای عمومی وجود داشت. کمپانیهای فیلمسازی زندگیِ روزمرۀ ستارگانشان را پنهان میکردند و اطلاعات مربوط به آنها را ذرهذره و قطرهچکانی در اختیار رسانهها قرار میدادند. با این میزان از رازوارگی، آنها «همچون خدایان و در سطحی بالاتر از انسانهای میرا به نظر میآمدند». انسانهایی کامل که از موهبتهایی نادر برخوردار بودند و کوچکترین رسواییهای اخلاقی میتوانست شخصیت آنها را نابود کند یا آیندهشان را از میان ببرد.
آن دورۀ درخشش و سختگیری در دهههای پایانی قرن بیستم رو به افول گذاشت و نهایتاً با ظهور ستارههای عجیبوغریب، شاید برای همیشه، به پایان رسید.
الیزابت برانفن، نویسنده و منتقد فرهنگی سوییسیآمریکایی، در مقالهای با عنوان «جشن فاجعه» این چرخش را اینگونه روایت میکند: «سلبریتیها با کمک همدیگر هر علاقهای به ارزشهای درازمدت را نامربوط یا پرتکلف جلوه دادند، و مخاطب در نوعی اکنونِ بیپایان گم شد، لحظۀ مداومی که، در آن، تمام شهرت به همین الآن مختصر شده است». به این معنا، شهرت دیگر چیزی در حافظۀ انسانها نخواهد بود، بلکه تصویری است که همین لحظه جلوِ چشممان است یا آوایی است که همین الآن دارد به گوشمان میرسد. بهواسطۀ آنکه شهرتْ پیوندش را با کارها و استعدادهای خارقالعاده از دست داده بود، مشهورشدن سادهتر از گذشته شد، اما مشکل اصلی بهجای دیگری منتقل شد: «مشهورماندن». شهرت لحظهبهلحظه در رسانهها آفریده و در چشمبههمزدنی از میان میرفت. در این سازوکار، آنچه بنمایۀ شهرت را میساخت «حضور» بود و انجام هر کاری برای باقیماندن در تیتر یک رسانهها مجاز شده بود. اما کیفیت این حضور نیز تغییر معناداری کرده بود. این بستری است که سلبریتیهای جدید را در خود پروراند. فرق این گونه جدید با دیگر ستارهها بیتکلفی بیحدوحصرشان در بهمیانکشیدن زندگی خصوصی بود.
چنین فردی در مصاحبههایش با فراغ بال از ترسها و ضعفهایش حرف میزد، به اشتباهاتش اعتراف میکرد، و هر فکر مسخرهای که از ذهنش میگذشت به زبان میآورد. ناسزا میگفت، ازدواجهای احمقانهای میکرد که خیلی زود به شکستهایی مفتضحانه ختم میشدند، عکسهای شرمآورش دستبهدست میشد، عقایدش خرافی و مبتذل بود، و مراجع سنتیِ قدرت و اعتبار او را نفرینشده، پلید و ساحره میخواندند. اتفاقاتی که هر کدام از آنها برای تخریب و محکومیتِ شهرتهای پاکیزه و اتوکشیدۀ قدیمی کافی بود این تیپ جدید را یک قدم جلوتر میبرد.
او، بهجای لباسهای فاخر و الماسهای گرانبها، زیرپوشهای پاره میپوشید، خودش را در کوهی از بدلیجاتِ ارزان قیمت غرق میکرد، مثل یک کولی روی صحنه میآمد، و رکوردهای فروش را یکی پس از دیگری جابهجا میکرد. اینها بهایی بود که او برای ادامۀ حضور خود میپرداخت: هر روز داستانِ بیمایۀ تازهای داشت که تعریف کند، و هر روز بهانهای جدیدی جور میکرد تا دعوا راه بیندازد.
در ژانویۀ سال ۲۰۰۶، نیویورک پست، در مطلبی که به تیپ جدیدتری پرداخت، اظهار کرد که دیگر واژۀ سلبریتی نمیتواند موقعیتشان را توضیح دهد و پیشنهاد کرد باید به آنها «سلبیوتارد» گفت. این واژه ترکیبی است از سه واژۀ سلبریتی + دبیوتانت [تازهبهدورانرسیده]+ ریتارد [عقبمانده]. (۲)
سلبریتیها، در دهۀ اول قرن بیستویکم، همچنان به دو دستۀ بزرگِ رامشگران (شامل ستارههای سینما و تلویزیون، خوانندهها، مجریها و کمدینها) و ورزشکاران تقسیم میشدند، و این تیپ جزو هیچکدام از آنها نبود. نه استعداد بازیگری و خوانندگی داشتند، نه در هیچ رشتۀ ورزشیای به جایی رسیده بودند.
گویی این افراد همزمان گل سرسبد و مایۀ ننگِ بشریت در دوران ماست، کسی که با نفرت دوستش داریم و با ناسزا احترامش میکنیم. وقتی به سلبریتیهای جدید میرسیم، گویی دیگر نه ملاک و معیاری به جا مانده، نه آرمان و آرزویی. شهرت به حفرهای باز، دالی تهی، یا جایگاهی خالی تبدیل شده است. گریگوریادیس، در گزارش مفصل خود، میگوید راز اینها در این است که هیچ ویژگیِ خاصی ندارند. چیزی در آنها به فعلیت نرسیده است، «یکجور استعداد محض است. کسی که میتواند هر چه میخواهد بشود». مجبور نیست تصمیمات سخت بگیرد، مجبور نیست قبول کند که در قواعد و زحماتِ یک حرفۀ خاص محبوس شود، مجبور نیست قضاوت دیگران را دربارۀ خوب یا بدبودنِ کارهایش بشنود، او فقط «هست»، در جهانی مجزا، در خانهای شیشهای که از آنجا همه او را میبینند و او کسی را نمیبیند.
بنابراین، اگرچه این تیپ فردی بیش از هر کس دیگری در دنیای امروز دیده میشود، ولی درعینحال بیش از هر کس دیگری نیز به نگاههای خیرۀ ما وابسته است. ما میدانیم بهخودیخود چیزی ندارد، پس هر چه دارد از آنِ ماست. کشمور در کتاب فرهنگ شهرت، با مراجعه به نظرسنجیهای متعدد میگوید هر چه در عصر سلبریتیها جلوتر میرویم، مردم تمایل بیسابقهای به چهرههای رسوا و زخمخورده پیدا کردهاند.
امروزه سلبریتیها از هر زمان دیگری بیدفاعترند. آنها در سراسربینِ مخاطبان خود گرفتار شدهاند و در این سراسربین، هر کس که جرائم بیشتری مرتکب شده باشد زندانیِ جذابتری است. به همین دلیل است که سلبریتیهایی که نمایشهای عمومی رقتانگیزی دارند، دهها عمل جراحی زیبایی روی آنها انجام شده است، دربارۀ هر چیزی اظهارنظر میکنند، و افتضاح به بار میآورند، بیش از بقیه برای ما جذابیت دارند. شاید ما نیاز داریم به خودمان اثبات کنیم سلبریتیها بیسواد و احمقاند، زیباییشان تصنعی است، و شهرت و محبوبیتی که دارند حقشان نیست.
اگر در دوران ستارههای پرشکوه و بینقص جز ستایش کاری از دستمان ساخته نبود، حالا خودِ ما بازیگردان صحنۀ آشفته و پرهیاهوی سلبریتیها هستیم. به سادهلوحیهایشان میخندیم، برایشان تأسف میخوریم که مجبورند مثل عروسک خیمهشببازی در خدمتِ صنعت سرگرمی و تبلیغات باشند، مشکلات فرهنگی و سیاسی را گردن آنها میاندازیم، و بهعنوانِ نمادهایی از فرهنگ، جامعه یا دولت به هر بهانهای آنها را به باد ناسزا میگیریم. سلبریتیها را از مؤثرترین عواملِ فراگیر شدن مصرفگرایی میدانند. اما، در این فرهنگ، خود آنها نیز چیزی بیش از کالایی مصرفی نیستند که بعد از مدتی جذابیتشان را از دست میدهند و دور انداخته میشوند.
سلبریتی واقعی کیا هستند اگر یک عده هرزه و خائن و جاسوس و بی وجدان و بی تعصب و .....اینها معروف باشند که خاک عالم بر سر این دنیا و ارزش های ان که جای همه چیز در ان عوض شده
ارسال نظرات
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.