نویسنده «خال سیاه عربی» چهار نقش دارد؛ قصهنویس است از کودکیها و نوجوانیهایش؛ شاعر است در ارائه تصاویری عطرآگین از زیارت؛ گزارشگر است از خدمه بیادعای حج و زائر و دلداده خدا و رسول و اهلبیتش؛ با داغها و دلتنگیهایی که هر کدامشان روضههایی گریزدار به صحرای کربلایند.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، آخرین باری که سفرنامه خواندم و خوشم آمد، «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی بود. بعد از آن، تقریباً هیچ نوشتهای که اسمش سفرنامه باشد، بهم نچسبید. شاید با هیچ کدامشان نتوانستم خودم را در جریان سیال سفر ببینم.
«خال سیاه عربی» حامد عسکری را به چند دلیل دست گرفتم. رفاقت ویژهای با او ندارم و در حد سلام و علیکی همدیگر را میشناسیم. البته سه سال قبل، چند ساعتی پیش از اختتامیه یکی از جشنوارههای ادبی مملکت، در یک اتاق هتل چه میدانم چی تبریز، هماتاق بودیم. به نظرم با اینکه خیلی اجتماعی و رفیقباز است، یک وَر درونگرا هم دارد که دکمهاش دست خود حامد است. هر جوری بخواهد باشد، شیفت میکند روی آن ور.
نگفتم «خال سیاه عربی» را برای چی دست گرفتم. اول، هر حجرفتهای وقتی سفرنامه حج میبیند، دلش غنج میرود که با مکتوب یک نفر دیگر، خاطرات خودش را زنده کند. دلیل دومش این بود که فکر میکردم همه منتشرات او در اینستاگرام را یکجا میبینم و عکس و فیلمهای او با متنهایش از سفر حج کامل میشود. میدانستم که او با کلمه بیشتر دلبری میکند.
راوی کتاب، بازمانده یکی از هولناکترین حوادث معاصر است. شاید زلزله بم، فقط پدربزرگ او را برده باشد، اما شاعری که دلش زخمدار مرگ هزاران عزیز است، کلماتی سوگناک و داغدار در همیان نویسندگیاش دارد و چه بهتر که کسی سفر به قبله را با آن کلمات روایت کند؟
«خال سیاه عربی» فقط یک سفرنامه نیست؛ مثل آنها که از لحظات خداحافظی با خویشان شروع میشوند یا نویسنده با خیز هواپیما از باند فرودگاه امام (ره)، تیکآف میکند. حتی از لاخ لاخ قبل از اذان هم شروع نشده. کلی قرآن خوانده برای ما و چه صوت جمیلی دارد این قاری!
سفر به کعبه از گردنآویز مادری شروع میشود که مشقهای جامانده پسرش را مینویسد و دعای نوجوانش را به اجابت میرساند. بعدها همین پسر، حج را از حرم دردانه ابیعبدالله (ع) میگیرد؛ نه خودش البته. بقیهاش را بروید بخوانید و کیف کنید.
برای من که حج را ۱۳ سال قبل تجربه کردهام و در این سالها حتی یک سفرنامه چفت و بستدار و ششدانگ نخواندهام و البته خودم هم با تنآسایی و تنبلی، ۴۲ روز قدم زدن در کوچههای مدینه و مکه و بازگشت به شهر پیامبر را قلمی نکردهام، «خال سیاه عربی» اثری خواندنی است. حامد عسکری اراده نکرده که از یک مأموریت گزارش بدهد. او رفته که در تیم مستندسازان حج ایفای نقش کند، اما حتی یک خط درباره کار و بارش در سفر نمینویسد. او تنهاست و خواننده را به این تنهایی لذیذ، راه میدهد. با او پیاده از مدینه به کوه احد و زیارت حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) میروید، بقیع را با او گریه میکنید، به مسجد شیعیان در شارع علیبن ابیطالب (ع) میروید و کنار شیعیان غریب مدینه، قامت میبندید و در کشف جزییات زیارت مسجد ذوقبلتین با نویسنده شریک میشوید.
وقتی حامد عسکری در زیرزمین بقیع، زیر دست شرطه ملعون وهابی، صورتش سرخ میشود، شما هم گونه سیلیخوردهتان را با دست مالش میدهید و به رسول خوبیها شکایت میبرید.
گفتم که نویسنده کتاب، با همه هست و با هیچ کس نیست. از آشنایان من و شما در کتابش بارها اسم میبرد و یادشان میکند؛ از حاج علی انسانی، از حاج جواد حیدری و از «حیدر» که نمیدانم خمسه است یا توکل ـ که هر کدامشان باشند، عطری دارد نفسهایشان.
عسکری در این کتاب، چهار نقش دارد که در همه آنها خوب بوده است؛ قصهنویس است از کودکیها و نوجوانیهایش؛ شاعر است در ارائه تصاویری عطرآگین از زیارت و مناسک حج؛ گزارشگر است از خدمه بیادعای حج در بیمارستان ایرانیان و آشپزخانه حجاج و از همه مهمتر، زائر است؛ حاجی است و دلداده خدا و رسول و اهلبیتش؛ با داغها و دلتنگیهایی که هر کدامشان روضههایی مکشوف و نامکشوف و گریزدار به صحرای کربلا و ماجرای عطش و اسارتاند. من همه چهار نقشش را دوست دارم.
«خال سیاه عربی» را وقتی میخوانم، آن روحانی بلندقد و همنام نویسنده را خوب میشناسم. شیخ یزدی، تاریخ مکه و مدینه را مثل کتاب فارسی اول دبستان از حفظ است و برای قدم قدم محلههای این دو شهر عزیز، حرف دارد. وقتی حامد را به «حیالشهداء» برد و داستان فخ را برایش تعریف کرد، یاد آن روز افتادم که با همین شیخ به زیارت دوره رفتیم و وقتی به مزار شهدای فخ رسیدیم، یک دل سیر گریه کردیم.
«خال سیاه عربی» را که میخوانم و میبینم که یک راننده شیعه به پست نویسندهاش خورده، یاد آن جوانک افغانستانی میافتم که وقتی کاپشن ۱۲۰ ریالی را بیچک و چانه به ۹۰ ریال سعودی به من فروخت، آرام و هراسناک کنار گوشم گفت: به جای ۳۰ ریالش، یک سلام به نیابت من به آقا امام رضا (ع) بده.
سفرنامه حج حامد عسکری، آنقدر خواندنی هست که چشم بپوشیم بر مقایسه شیخ وهابی و کلید مسجدالنبی (ص) با شیخی که رئیسجمهور است و ادعا میکرد کلیدش هر قفلی را باز خواهد کرد! به نظرم، سالها بعد، شاید مردم یادشان نیاید که کسی گفته بود: «اوووون چنان رونق اقتصادی ایجاد کنم که.» کنایه زدن به سیاسیون، حتی اگر با زبان طنز و قلم نمکین حامد عسکری هم باشد، با تاریخ رنگ میبازد.
من که هرچه گشتم، تاریخی برای نگارش کتاب نیافتم. نمیدانم شاید متوجه نشدهام که نویسنده آیا معلوم کرده کدام سال، مسافر قبله بوده یا نه. البته پیداست که این روایت، متعلق به سالهای بعد از فاجعه مناست.
کتاب را انتشارات امیرکبیر در ۲۳۷ صفحه منتشر کرده و چاپ پنجم آن، ۳۵ هزار تومان قیمت خورده است.