ناکجاآبادی در ناکجای تاریخ با مردمانی سراسر نقاب. خیانت، ریا و دروغ و تباهی و ترک خانه دختر، سرنوشت محتوم این دیار است. یک دیار تمام عیار بیهمهچیز!
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو- سیدمهدی حاجیآبادی؛ پس ظاهر غلطانداز فیلم، باطن سیاه و مسموم فیلمفارسی است؛ دوربین قوی و ریتم تند فیلم برای دیدن نیست؛ توهم آن است و برای کور شدن. فیلم خاک به چشممان میپاشد تا درست نبینیم و با دیالوگهای بیجای بیامانش مانع شنیدن میشود
ناکجاآبادی در ناکجای تاریخ با مردمانی سراسر نقاب. خیانت، ریا و دروغ و تباهی و ترک خانه دختر، سرنوشت محتوم این دیار است، جمله دهدار و رئیس روستا (حجازی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «شما چرا اینجوری هستید؟ به روی لیلی میخندید و برای امیر گریه میکنید؟». آیا «روستا» استعاره وطن نیست و اهالیاش، مردم وطن؟
فیلم حول محور امیر (پرویز پرستویی) میگردد و همه چیز درام در خدمت آن است؛ قهرمان-ضدقهرمان فیلم هم نقابی است از پس سالها دروغ و خیانت و تجاوز که حتی حاضر است دختر خودش را وجه المعامله فرار خودش از روستا برای نجات جانش قرار دهد.
زن امیر (مهتاب نصیرپور) به شدت تیپیکال است و در پس ظاهر دلسوز و نگران برای جان شوهرش، بیشتر نگران از دست رفتن دنیایی است که او هم با دروغ و دور کردن لیلی (هدیه تهرانی) به دست آورده است و حتی در قبال مبلغی او را میفروشد عملا دکوری برای پر کردن کاراکترهای فیلم است و بود و نبود او تاثیری در فیلم ندارد.
و دو شخصیت ظاهرا مثبت فیلم که به ظاهر وجدان بیدار فیلم است – که نیست- دختر امیر (لاله مرزبان) ظاهرا مقاومتی در باور اتهام پدر دارد اما از همان ابتدای فیلم به دنبال بهانهای است که از پدر ببرد. در هیچ کجای فیلم علیرغم ادعای انتهایی دختر که پدرش را پشت و پناه و باور خود میخواند چنین حسی به مخاطب القا نمیشود، چنانچه دختر با شنیدن کوچکترین اتهام به پدرش توسط زن معلومالحالی (در فیلم) سریعا به او شک برده و این شک تا انتهای فیلم همراه اوست و وجدان بیدار و درستکار منزل امیر هم منفعل و تسلیم است که نهایت ترک را بر حفظ جان عزیزان ترجیح میدهد.
عاشق دلباخته او هم با آن ظاهر نوستالوژیک معلمان روستایی قدیم، که از میانه فیلم با جنگ و دعوا و شر و شور ظاهر میشود عملا هیچ نیست. آنهمه سروصدا و شلوغکاری، قلدربازی و شاخوشانهکشی آقامعلم در مقابل لیلی و برگشتن به مدرسه و انتظار برای سرنوشت امیر، نمایشی است که همهاش به تسلیم و سکوت میانجامد.
دهدار روستا (هادی حجازی فر) با بازی تکراری او عملا نماد انفعال، دورویی و دروغگویی است که در پس گریهها و فریادهای او جز سیاهی و تباهی که حاضر است نماد عدالت (امیر) را برای حفظ دستگاهش زیر پا بگذارد به همراه دیگر کاراکترهای فیلم از امنیهچی تا پزشک دروغگو و زن دیوانه (باران کوثری) ترجمان دیگری از روستایی است که همه کس در آن بی همهچیزند. این فیلم حتی نماد عدلش هم دودوزهباز و دروغگوست که فقط کمی از دیگران در تباهیاش سفیدتر است.
کودکان در ادبیات و سینما نماد صداقت و راستی هستند، اما کودکان «بیهمهچیز» جز کودک معلول همسایه امیر همه چون بزرگسالان، وقتی معلمشان آنها را جدا میکند به والدینشان خبر دروغ میدهند؛ گویی دروغ و خیانت سلسلهوار از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود چنانکه نسل قبل دروغ امیر را پوشاند و نسل جدید هم در همان مسیر است و این سیکل باطل جز تولید تباهی و دروغ هیچ ندارد.
کارگردان در صحنهای اهالی روستا را با انگشتهای جوهری نشان میدهد که کار زشتشان را گردن میگیرند و در پاسخ دهدار، تنها کودک همسایه (تنها وجدان بیدار) مخالفت میکند؛ نماد جامعه با سیکلی دروغ و خیانت!
لیلی (هدیه تهرانی) با تقلید از مالنای جوزپه تورناتوره، زنی اغواگر و صاحب نفوذ و پولدار که سالها قبل طی حادثهای توسط اهالی از روستا با اتهام و خفت رانده شده حالا با رسیدن به ثروت و شهرت فراوان، در چشم روستاییان به عنوان ناجی از فقر و گرسنگی دیده میشود. لیلی گویای خاطرات گمشدهای است که از پس سالها در ظاهر برای امیر، اما به کمین انتقام از جامعهای است که سالها قبل با سطحینگری و تعصب او را راندند.
فیلم با گرو گرفتن حس نوستالوژی مخاطب نسبت به عناصر روستایی و قدیمی، در ابتدا نوید ساخت جغرافیا و فضایی اقتباسی را میدهد امری که دیری نمیپاید با حضور دیالوگهای خشن و حالت عصبی پس فیلم نشان میدهد کارگردان هنوز در حال و هوای سینمای اجتماعی و سد معبر است.
موسیقی فیلم به انتقال حس فروپاشی همهچیز در اجتماع کوچک روستایی و امیر به عنوان قهرمان قصه کمک شایانی کرده است. قاببندیهای دوربین در صحنههای متعددی جذاب و خوب است، فارغ از کاتهای بیخودی که تا حدی نیاز به تدوین جدیدی را بیننده حس میکند، در این فیلم با سینما طرفیم.
بازی بازیگران اغلب تکراری و متوسط است و شخصیتها شکل نمیگیرد و در حد تیپ باقی میمانند؛ پرویز پرستویی امتداد فیلمهای اخیرش است، هادی حجازیفر کپی ناقص روستایی کمال ماجرای نیمروز با وجدانی خفته همراه رفتارهای هیستریکی که بعضا از قاب بیرون میزند.
هدیه تهرانی پس از مدتها انتخاب فیلمی جدید، با وام گرفتن از ویژگیهای رفتاری و شخصیتی خودش از معدود بازیگرانی است که تا حدی کار را درآورده است؛ از برخی بامزگیها و گریم باران کوثری که بگذریم عملا در بازی همه چیز متوسط است.
حرف در مورد فیلم بسیار است، اما این درام لقمه چرب و نرمی است برای جشنوارههای فرنگی با آن تصویر از مردم و حکومت و تباهی محتومش. یک بیهمهچیز تمامعیار!