تجربه یدو، با صرف نظر از آنکه موفق بوده است یا نه، به خودی خود ارزشمند است، گذشته از اینکه هیچ فیلمساز بزرگی را نمیتوان یافت که در همه آثارش به یک قد و قواره باقی بماند.
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ «یدو»، بیست و سه نفر نیست، واقعیت این است که «یدو» را نیز جعفری ساخته است و همچون دیگر موارد، این فیلم هم عرصه حیات اوست.
یدو یا یدالله، نوجوانی که همراه خواهر و برادر کوچک خود به همراه مادر میانسالش در محاصره آبادان شهر را ترک نکردند.
فیلم «یدو» تجربه تازهای است که جعفری به آن نیازمند بوده است. جنگ طبیعتاً عرصهای مردانه است، اما این بار دشمن جبهه جنگ را به شهرها کشانده است تا مشکلات و مسائل همراه با جنگ همچون ترس و بی خانمانی و مرگ... از اصل جنگ اهمیت بیشتری پیدا کند و ما را به تسلیم بکشاند و این بار نیز نتیجه کار همان شد که دشمن میخواست: زنها و بچه ها، پیرزنها و پیر مردها و بیماران... زندگی در وحشتی همیشگی از مرگ که بال بر آسمان شهر گسترده بود و نابه هنگام فرو میافتد و زندگی را تکه تکه میکرد، بی خانمانی و رنج تحمل ناپذیر شرایط تعلیق.
تصویر مردم در زیر باران مرگ تیر و خمپاره کاری است بسیار دشوار. فیلم «یدو» در این کار توفیق نسبی دارد و تماشاگر خمپاره و ترس را به خصوص در سکانس انفجار بمب در بازار یا سکانس کامران در خنثیسازی خمپاره باور میکند، اما از آنجا که این ترس قرار است که تم اصلی فیلم را تشکیل دهد این توفیق نسبی برخی سکانسها مانند قبرستان را تهی میکند و باورناپذیر.
منطق کش و قوس مادر با یدو در ماندن یا رفتن از آبادان، نیز به خوبی در فیلم درنیامده است تا تماشاگر را راضی به پذیرش دلیل مقاومت مادر کند. در فصل یکیبهدو کردن مادر و فرزند مقابل تنور طلاییترین جایی است که ما باید گره دراماتیک را بفهمیم و دل به دل شخصیتها بدهیم، ولی اجرای دمدستی مانع از این میشود. اصلاً ما چهره آنها را نمیبینیم، یعنی دوربین پشت آنها است.
پیوستگی بیانی فیلم هم لنگ میزند و برخی سکانسها منفک از یکدیگر باقی مانده اند، چرا که فیلم از یک «قصه کامل» نیز برخوردار نیست، روایت یکنواختی است از ماجرایی کم اوج و فرود با بخشهایی منقطع از یکدیگر.
کارگردان نشان داد سابقه فیلمبردار بودن چقدر به دردش میخورد، دوربین خوب و قابهای زیبای آن بسیار به کمک انتقال حس فیلم آمده است، به خصوص در سکانسی که دوربین بدون کات مشغول روایت ۲۴ ساعت خانواده است، معمولا در سینمای ایران جایی ندارد. فیلم جدید جعفری نه در روی صفحات فیلم نامه که در حین فیلم برداری شکل میگیرد، شاهد مثال سکانسی است که خمپاره عمل نکرده یا حمله دشمن در بازار.
پایان غافلگیرکننده فیلم و معرفی نکردن قهرمان (مادر یا فرزند) تا انتها نقطه اوج و هنر کارگردان است. سینمای ایران اصلاً جرأت ورود در مسائل غیر انتزاعی را ندارد و فیلم سازان علی رغم مهارتی که در تکنیک سینما یافته اند، همواره موضوعاتی را بر میگزینند که با واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی ما نسبتی پیدا نکنند.
عالم شبه روشنفکران عالمی انتزاعی است، چرا که آنان خود را برتر از مردم میبینند و از همراهی کردن با آنان شرم دارند و سینمای ایران نیز به تبع همین خصوصیت است که به دامی چنین، فرو افتاده است. در فضای بی هویت سینمای ایران مطمئناً کمتر فیلمسازی، چون جعفری جرأت نمییافت که پای در چنین حریمی بگذارد که هنرمندان را در جهتی خلاف آن میکشاند.
در این آشفتگی، فیلمساز برای کسب هویت فرهنگی نمیتواند جز به خودش اعتماد داشته باشد. این تجربه، با صرف نظر از آنکه موفق بوده است یا نه، به خودی خود ارزشمند است، گذشته از اینکه هیچ فیلمساز بزرگی را نمیتوان یافت که در همه آثارش به یک قد و قواره باقی بماند.