به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «جهاد در قرنطینه»؛ روایتی از فعالیتهای کارگاه جهادی شهید ابراهیمزاده در جهاد مقابله با ویروس کروناست که چندی پیش توسط انتشارات راه یار چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب، پنجمین عنوان از مجموعه عناوین انتشارات راه یار درباره «مدافعان سلامت» است که معصومه بائی تحقیق و فروغ زال تدوین آن را برعهده داشتهاند. پیشتر «نوبت شماست»، «به چند خیاط ماهر نیازمندیم»، «نذر نفس» و «هفت خان شستن» توسط ناشر درباره مدافعان سلامت منتشر شده است. محمد حکمآبادی (نویسنده و پژوهشگر تاریخ شفاهی) در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است، نگاهی کوتاه به این کتاب داشته است که در ادامه میخوانید:
اواخر دهه ۹۰ و اواخر دهه ۵۰، شباهتهای زیادی دارند. آخرین سال از دهه ۵۰، شوک حمله رژیم بعثی، مردم کشورمان را غافلگیر کرد. خیلیها تصوری از جنگ نداشتند و حیرتزده به خیابانها آمدند. خیلی طول نکشید که به خودشان آمدند و فهمیدند باید بایستند.
اواخر دهه ۹۰، دوباره مردم وحشتزده و نگران شدند. اما اینبار حیرتزده خیابانها را خالی کردند. اواخر دهه ۵۰ سایه شوم جنگ و اواخر دهه ۹۰ بختک بیماری منحوس کرونا روی ملت افتاد. کرونا، موجی از دلواپسی و نگرانی بین مردم بین ایران و جهان ایجاد کرد. تغییراتی در سبک زندگی ایجاد شد. نگرانیهای جهشیافته که برای جمع زیادی از زنان و مردان، افسردگی به بار آورد.
در سالهای اخیر زیاد شنیدیم: «مردم اون زمان فرق داشتن» یا «اون صفا و صمیمیت دیگه رفته.» با به قول بعضیها: «کسی فکر کسی نیست»، اما دهه ۹۰ طوری تمام شد که همدلی و همزبانی دوباره حد اعلایی را به نمایش گذاشت. تهدیدی به اسم ویروس کرونا و مردمانی که با تغییر شرایط بهجای سَر کردن توی لاک خودشان و خالی کردن میدان و جا زدن، آستین بالا زدند برای خدمت.
«جهاد در قرنطینه» حس و حال خانمی است که با کرونا روبرو شده و مثل همه ما نگران و توی خانه و بین خانوادهاش اضطراب افتاده بود. هر روز پابست مینشستند پای اخبار شبکه دو و آمار مبتلاها و فوتیها را برانداز میکردند. حس و حالش، دقیقاً شبیه به حس و حال خودمان است و مثل همهی مادرها، دلواپس فرزندانش. اما از وضعیت بیمارستانها و درمانگاهها که مطلع شد، بیکار نماند. دنبال راه چاره، آستین بالا زد و در خانه خودش و مادرش شروع میکند به تولید ماسک. نیت پاک و پشتکار او کاری میکند خداوند هم برکت ویژهای در کار آنها بیندازد. آن وقتهایی که فکرش را نمیکردند، از جایی که ذهنشان نمیرسید خداوند دستشان را گرفت. هم از لحاظ مالی تأمین شدند، هم نیروی انسانی. دستکم ۵۰۰ نفر پایکار این خانم آمدند از ماسک، بگیر تا لباسهای مخصوص بیمارستانی را طراحی و تولید کردند.
طراحی و تولیدی که کم دردسر نداشت. در بخشی از کتاب میخوانیم: «روز به دو نفر از بچهها گفتم: «شما برید کارگاه آقای حبشه و ببینین مشکل چیه که کار این قدر کُند پیش رفته.» وقتی بچهها آمدند، گفتند: «خیلی شرمنده شدیم. آقای حبشه کارگاه نداره و توی آپارتمان ۱۲۰ متریش یه بخشی از فرشهای خونه رو برداشته و سرامیکها رو ضدعفونی کرده و با همسر و بچههاش دارن آستینچهها رو برش میزنن. تازه! خودش هم شاغله و هر روز از سه بعد از ظهر که برمیگرده خونه تا شب تموم خانوادهش بسیج میشن و برشها رو انجام میدن. حتی دست خانمش هم زخم شده بود و تموم خونه و زندگیشون رو درگیر این کار کردند.» نگارنده با قلم روان، خاطرات کارگاه خیاطی با محیط و اقتضائات زنانه را به نگارش درآورده و انسان، خودش را با صفا و صمیمیت کارگاه همراه میکند.
پیوند اواخر دهه ۹۰ و اواخر دهه ۵۰ در کتاب، طعم شیرینتری به خاطرات بخشیده که حکایت از زحمت ویژه نویسنده دارد. فرصتهای کرونایی کمتر از تهدیدهایش نبود مثل دفاع مقدس که برکاتش قابل قیاس با خسارتهایش نیست. هر دو مایه ظهور ارادهها و استعدادها و همدلی مردم ایران شد. کرونا نشان داد صفا و صمیمیت و خیرخواهی، مختص دهه ۵۰ و ۶۰ نبود، شاید الان هم اگر دوباره فرصت پیدا شود و میدان واگذار گردد، چه بسا بیشتر از دهه پنجاه مردم پای کار باشند.