گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو_ طهورا میرزاییزاده؛ جملات بیقاعده در ذهنم رفت و آمد میکنند، جملاتی به غایت جوان و نوجوانانه پسند که دارند برایم یک شخصیت را توصیف میکنند.. میگوید از طرف خانمها چند خواستگار داشته که همینجور مستقیم وسط دانشگاه به او گفته بودند.. جلوتر یادم میآید که نوشته بود، «دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار..» و از پاتوقش میگوید که معراج شهدای دانشگاه بوده و این نکته که طرفدار زیاد داشته. خیلیها میگفتند: «مداحی میکنه، هیئتیه، میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!» و در ذهنم خیلی راحت تکرار میشود که من دوست دارم شهید را اینگونه بشناسم، موشکافانه از پوسته ظاهریاش بدانم و همین کفایت میکند برای شناخت یک شهید.
همینجا پروفایل جدیدی در ذهنم باز میشود و این سوال را مطرح میکند که چرا این روزها رابطه صورت و سیرت شهدا را قطع کردهایم و اکتفا کردهایم به اطلاعاتی که از نحوه عاشقی و لباس پوشیدنهای یک شهید در ظرف ذهنمان میریزند و «روایت صورتی» شده جریان غالبِ روایتهایی که در فروشگاههای کتاب مذهبی و از زبان همسن و سالانمان به ما پیشنهاد میشود.
روایت صورتی جریانیست که اولین بار هدی محمدی، فعال رسانهای، درباره آن قلم زده و تاثیرات منفی آن، بر روی مخاطبان را بازگو کردهاست، جریانی که همچنان حرف برای گفتن دارد...
در گفتگویم با پرستو علیعسگرنجاد، نویسنده و روزنامهنگار، او به یک آسیب فرهنگی اجتماعی اشاره میکند که دنباله آن را در روایتهای صورتی میبینیم و هر دو مقوله به امتداد این نگاه نادرست دامن میزنند. او میگوید: «یک نکتهای که درباره روایتهای صورتی بد جلوه میکند این است که ما با تغییر مختصات زیستی نسل جدید مواجه هستیم که یکی از پررنگترینهایش متاثر از فضای مجازی است که باعث شده نسل جوان مذهبی ما عضویی از یک شبکه مجازی بشود، شبکهای که در آن همکیشان خودش را راحتتر پیدا کند؛ که البته آنها در یافتن این همکیشان به نشانههای ظاهری کفایت کردند؛ و در کنارش مقوله اینفلوئنسر سازی و سلبریتی سازی در جهان مذهبیها هم وارد شد، یعنی کمکم دختران چادری نوجوان و جوان احساس کردند که اگر یک برگ جلوی صورتشان بگیرند یا سرشان را بچرخانند، از دوربین فاصله بگیرند و از استایل خودشان عکس بگیرند و منتشر کنند آدمهایی که ظاهری شبیه آنها دارند، جذب صفحاتشان میشوند. بعد هم کمکم مقوله تبلیغات و درآمدزایی وارد این شبکه مجازی شد. در واقع یک شبکه دروغین برپایه معیارهای کاملا ظاهری بین جماعت مذهبی کم سن به همراه یک ذائقه سازی کاذب شکل گرفت. این ذائقه کاذبِ تحت اثر از جامعه همسال، به ویژه در فضای مجازی باعث شد اینها آرزو کنند همسر شهید بشوند و اینها از همسر شهید شدن، چیزی فراتر از آنچه که این اینفلوئنسرهای چادری و مذهبی به آنها میدادند، نمیدانستند.
آنها نسلی نبودند که دهه ۶۰ را درک کرده و بتوانند به محتوای غنی آن دهه پناه ببرند، نهایتا چمران و باکری را میشناختند و دو کتاب نیمه پنهان ماه خوانده بودند. برای این نسل باتوجه به دید تقریبا سطحی که نسبت به محتوای دفاع مقدس پیدا کردهبود جذابیت حمید سیاهکالی که پشت موتور مینشست، با همسرش پاستیل میخورد و قربان صدقهاش میرفت بیشتر از چمران بود که زیر آتش خمپاره به غاده میگفت به این گل آفتابگردان نگاه کن، زیبایی در جهان در آرامش و سکون این گل آفتابگردان است.
این نسل یاد گرفته بود به نشانههای ظاهری بیشتر اهمیت بدهد و راهنمایی هم نداشت، چون نسل عقبتر از خودش که همیشه وظیفه تامین محتوا را برایش به عهده داشت از این فضا جا مانده بود و یک مقدار طول کشید تا نسل عقبتر خودش را با زیست مجازی وفق دهد و بحث سواد رسانه را علمداری کند؛ بنابراین ناشر و مصاحبهگر و ویراستار و مجموعهای که قرار بود محتوای تاریخ شفاهی را در اختیار این مخاطب بگذارد، چون لاجرم نیت اقتصادی داشت ناگزیر شد روی موارد محبوب این نسل مانور بدهد. پس احساس کرد که این نسل میپسندد که ببیند این شهید چه میپوشید تا اینکه بداند این شهید چگونه فکر میکرد. به این رسید که اگر یک حداقلی از محتوای فکری شهید را ارائه بدهد و مثلا اگر فقط بگوید بیانات رهبری را گوش میداد یا نکته برداری میکرد کفایت میکند و مخاطبش اغنا شده است. اما الان وقت این است که بگوید چطور اولین بار دست هم را میگرفتند و وقتی محرم شدند چطور همدیگر را لمس کردند. احساس کرد این بیشتر میفروشد! پس این شد که روایت صورتی پرطرفدار شد.»
سخن را به دست سخندان سپردن!
علیعسگرنجاد روایت صورتی را از جنبه راوی این کتابها نیز بررسی کرده و میگوید: «روایتهای همسران شهدا از شهدا که روایتهای صورتی از آنجا میآیند، یک شروع خیلی خوب و تغییر خیلی بزرگ در آن سیستم کهنه و درواقع نخ نما شده روایت شهدا بود. تا قبل از روایت همسران شهدا ما تصویری که از شهدا داشتیم آدمهای خیلی خشک مذهبی بود که رفتند جنگیدند و شهید شدند. ما راهی به شناخت زوایای شخصی زندگی اینها نداشتیم؛ و این اتفاق که روایت فتح با اتاق فکر جذابش رقم زد، یک تحول بود و از این تحول طبیعتا استقبال شد. اما این تحول، تحول ساختارشکنانهای نبود که دنبال یک تابوشکنی باشد. اما هر چقدر که روایتهای فتح از طرف جامعه نخبگانی، فرهیخته و جامعه عوام بیشتر خوانده شدند، انگار انتشاراتیها و نو قلمها به این نتیجه رسیدند که کلید موفقیت، روایت همسر شهید است.
یعنی از یک خرمن یک مشتی را برداشتند که این مشت نمونه خوبی برای این خروار نبود و به مختصات دیگر آن روایتها، به قلم، به نگاه، به آن راوی دقت نکردند و فقط این فاکتور را گرفتند که پس روایت همسر شهید از شهید باید خواندنی باشد. حال آنکه ما به دههای پا گذاشتیم که با شهدا معاصر شدیم، مایی که روایتهای جنگ را فقط از دهه ۶۰ شنیده بودیم. آن آدمهایی که همسران شهیدشان را روایت میکردند، خودشان هم در جنگ درگیر بودند، یا همراه همسراشان به مناطق جنگی میرفتند یا در مناطقی زندگی میکردند که بمباران میشدند. وجوهی از جنگ برای آنها تجلی داشت که به روح آنها وسعت میبخشید پس میتوانستند روایتگر چیزی باشند که شکل تقلیل یافتهای از آن را تجربه کرده بودند؛ و نمونه بینظیر آن را در نسخه سینمایی ویلاییها میتوانیم ببینیم.
اما وقتی به دهه ۹۰ و مسئله مدافعین حرم و داعش رسیدیم. ما با نسل جوانی طرف بودیم که این سمبلهای ذهنی و آرزوها را داشت، اما حالا دیگر آن وسعت تجربه را نداشت و بیشترشان هم آدمهای جوانی بودند که اصلا تجربه زیستهای از جنگ نداشتند. اگر مواجههای با جنگ بود، پشت مرزهای سرزمین دیگری بود؛ و این فاصله جغرافیایی تبدیل به فاصله زیستی هم شد. یعنی همسران شهدا اگر که روایتی از جنگ داشتند به واسطه شنیدههایشان بود نه دیدهها و تجربه بیواسطهشان.
فلذا، چون برای روایت دستاویز محتوایی و معنایی نداشتند، ناگزیر شدند روی سوژه فکوس کنند و این تمرکز بسیار روی سوژه باعث شد این آدمها از ساحت معنا فاصله گیرند و به ساحت شخصیت نزدیک شوند. این به خودی خود اتفاق بدی نیست یعنی نزدیک شدن به شخصیت اتفاقا میتواند نوری بتاباند روی زوایای کمتر دیده شده شخصیت، مثل کاری که غاده درباره مصطفی چمران انجام داد و وجوهی از چمران را برای ما باز کرد. اما غاده خودش به واسطه آن تجربه زیستی شخصیت غنی داشت. اما حالا فاطمه قرار است محمد ۲۷ سالهای که در سوریه شهید شده را برای ما روایت کند، اولا فرصت زیستن چندانی کنارش نداشته، خیلیهایشان نو عروس بودند و خیلیهایشان تازه مادر شده بودند، پس زمان زیادی برای روایت نداشتند و نکته بعدی اینکه شنیدههایشان از شهید را کم رنگ کردند و به جای آنکه به آن وجهه مجاهدانه شهید بپردازند، وارد عرصه زندگی خصوصی شدند. احساس کردند باید ما را به اتاق خوابشان راهنمایی کنند و به زندگی شخصیشان راه بدهند و این شد که روایت صورتی شکل گرفت.
او ادامه میدهد: «ما قبل از این، همسر شهید جوان نداشتیم. یعنی برای ما پیش نیامده بود که به عنوان یک خواننده و طرفدار ادبیات جنگ ببینیم یک نفر با سن و سال خودمان دارد برای ما روایت میکند پس این برای ما به خودی خود جذاب بود، اما آن کسی که باید این وسط میانداری و غربال میکرد و این راویها را میسنجید متاسفانه اهمال کرد؛ و در این امر میتوان سراغ نهادهای حاکمیتی رفت که وظیفه نظارت بر محتوا را دارند. همچنین خیلی از کسانی که نوشتند، نویسندههای قدر، کارکرده و روزنامه نگار صاحب تحلیل نبودند، بنابراین وقتی دیدند که اقبال به این سمت است، به این فضا دامن زدند. در نتیجه ما در دهه ۹۰ با انبوهی کتاب زندگینامه شهید به روایت همسرش مواجه شدیم که کاملا پهلو میزند به رمان عاشقانه زردی که در آن حتی صحنه اروتیک در لفافهای از مذهب پیچیده شده است.»
او در ادامه میگوید: «در جلسههایی که آدمها تصمیم میگیرند یک کتاب جدید تولید کنند یک وجه حداقلی را برای راوی قائل هستند. یعنی اصلا برایشان مهم نیست راوی چه کسی است. سوژه روایت که همان شهید است و اینکه آن شهید چقدر برد دارد برایشان اهمیت دارد و در نهایت اینکه نویسنده چه کسی است. اما این که راوی کیست برایشان مسئله نیست.
خیلی وقتها نگاه نمیکنند که آن همسر شهیدی که برای ما روایت میکند کیست؟ -با خفظ احترام به همه سروان و بزرگان من در این عرصه که واقعا رنج بردند و داغ کشیدند-، اما خیلیها صرفا یک خانم مذهبی هستند که با آقای سپاهی ازدواج کردند و وقتی ازدواج کردند درکی از اینکه ممکن است این آدم شهید بشود نداشتند و زندگی سادهای گذراندهاند. چرا باید آن آدم را که نه سنی دارد نه تجربه زیسته خاصی دارد بیاییم به عنوان راوی قرار بدهیم و روایتی از او بخواهیم که آشنایی زیستی و تجربه زیستی در قبالش ندارد. اگر به من بگویند مهمترین کار مقابله با روایت صورتی در نشر چیست؟ میگویم که توجه کنید برای روایت سراغ چه کسی میروید. خیلی وقتها ممکن است روایت مادر شهید بسیار جذابتر از همسر شهید باشد. مادری که سی سال با پسرش زندگی کرده و تجربه جنگ را از سر گذرانده و خودش فرزندش را تربیت کردهاست، شاید حرفهای جذابتری نسبت به خانمی که دو سال با آن آدم زندگی کرده داشته باشد، منتهی، چون همسر شهید که اسمش میآید، کار رنگ و بوی عاشقانه و جنسی میگیرد، تمایل نشر به این است که سراغ آن برود و بیشتر بفروشد.»
راهی برای جذب که به ترکستان میرود
در آیینه فضای مجازی و رسانه، نسل مذهبی دهه ۹۰ به باوری درباره خود رسیده بود که خشک و خالی از عاطفه به نظر میرسد، علیعسگرنجاد میگوید که این نسل برای دوری از این تصویر دستاویزی بهتر از شهدا نداشت و تلاش کرد از خودش با خرج کردن از شهدا رفع ابهام کند، ولی درست هم خرج و هزینه نکرد، چرا که احساس کرد اگر به ساحت زندگی زناشویی نزدیک شود، این خشکی را پس خواهد زد. در حالی که پذیرفتن این اتهام خودش از اساس غلط بود و راه مقابله با آن روایتهای صورتی نبود. چرا که این قبیل روایتها عرصه را از معنا تهی کردند.
در ادامه همین روند، هستند خانوادههایی که به دنبال کتابهای نوجوان پسند شهدا میگردند تا فرزندان خود را معطوف و مجذوب راه شهدا نگاه دارند و احتمالا انتخابشان یکی از همین روایتهای صورتی است.. علیعسگرنجاد میگوید اسم روایت صورتی هنوز برای خیلیها مهجور است! و ادامه میدهد: «الان که در سال ۱۴۰۰ ایستادیم و میتوانیم بگوییم ۷، ۸ سالی از تولید روایت صورتی میگذرد، خیلیها به صرف این که این کتاب محضش درباره یک شهید است توصیه میکنند و میگویند بگذار مخاطب جذب شود، بعدا درستش میکنیم. در واقع جذب به هر قیمتی رخ میدهد.
در این خصوص هنوز برای والدین به اندازه کافی آگاهسازی و روشنسازی اتفاق نیفتاده است، اگر پدر و مادر خودش قائل به این بود روایت را بخواند، قطعا راضی نمیشد دست نوجوانش باشد، ولی، چون به روی جلدش اکتفا میکند و میبیند سرگذشت شهید فلانیست، خدا را شکر میکند. این یک مسئله تربیتی است که باید به آن توجه شود؛ و والدین مقصرند، چه والدینی که میخواهند این محتوا را بدون بررسی در دسترس فرزند خود بگذارند و چه والدینی که میخواهند به هر قیمتی فرزندشان در این مسیر باشد.
مخاطب، نشر و نویسندهای که باید سامان گیرند
علیعسگرنجاد در صحبتهای پایانی خود میگوید که در اوضاع بد حمایتی، نشرها به یک بنگاه اقتصادی تبدیل شدهاند به جای اینکه یک بنگاه فرهنگی و اقتصادی باشند؛ و وقتی نوسانات جدی قیمت، زیست و ماهیت نشر را به خطر میاندازد، مستمسکی بهتر از کتابهای پرفروش برای حفظ بقای نشر نیست.
او میگوید: «بسیاری اوقات تقصیر نویسندهها نیست، بلکه نشرها به نویسندهها پیشنهاد میدهند که یک چیزی مثل قصه دلبری یا یادت باشد میخواهند و این طور میشود که نویسنده و نشر دست در دست هم به این سمت میروند. ما احتیاج به یک زیرساخت فرهنگی گستردهای داریم که اول بتوانیم با حمایتی که از بازار نشر میکنیم، نشر را از بنگاه صرفا اقتصادی به پایگاه فرهنگی تبدیل کنیم، و نشر احساس کند محتوایی که منتشر میکند زیر ذرهبین است و اعتبار خودش را نسبت به آن محتوایی که در دست مخاطب میگذارد بسنجد. اما ما با این نقطه فاصله زیادی داریم.»
همچنین در ادامه اشاره میکند که گروهی از مخاطبان که این قبیل روایتها را میخوانند طرفدار آن نیستند و از آن دفاع نمیکنند، پس با تحلیل و تفسیر آثار جانبی این روایتها برای چنین افرادی میتوان روایت صورتی را از سبدشان خارج کرد؛ و در سطح بزرگتر و گستردهتر باید ضعف شبکهسازی کتابها و نشرهای خوب و اصیل را برطرف کرد. چراکه یا کتابی مثل دا را اینقدر بلد میکنیم که کسانی که طرفدار این ادبیات هم هستند از این حجم تبلیغ تلویزیون رادیویی و مسابقات کتابخوانی بیزار میشوند یا اینکه میگذاریم در مهجوریت محض بمانند در حالی که اگر این کتابهایی که محتوای خوب دارند و میتوانند شاهد مثال و چراغ راه برای نویسندگان دیگر باشند را خوب معرفی کنیم و به آنها بها بدهیم، این خودش میتواند ابزار مقابله با روایت صورتی باشد.
علیعسگرنجاد به عنوان نکته پایانی میگوید که تعدادی از نویسندگان روایتهای صورتی مواجهه جدی با این محتوا نداشتهاند و فقط برحسب تکلیف اقدام به نوشتن کردهاند و به نظر خودشان هم کار خوبی کردهاند، منتهی من همه را ارجاع میدهم به آن سخن جذاب و گهربار شهید چمران که میگویند من قبول دارم تقوا از تخصص مهمتر است، اما اگر تخصص ندارید و کاری میپذیرید بی تقوایید! الان در دورهای زیست میکنیم که همه چیز از معنا تهی میشود و همه چیز دارد غباری از کلیشه و عادت میگیرد؛ بنابراین اصالت کالای نایاب این روزها است. باید سنجید که نویسندگان قدَر چرا وارد این عرصه نشدهاند و راه باز شده است برای آدمهایی که صرفا دغدغه دارند، اما تخصص ندارند و نهادهای نظارتی هم نظارت نمیکنند و رسیدهایم به این تولیدات انبوه خالی از معنا.