گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- طهورا میرزاییزاده؛ کتاب حوض خون را که دست میگیری گویی همین الان نشستهای پای خاطرات رخت شویی زنان اندیمشکی در بیمارستان کلانتریِ اندیمشک، بوی وایتکسهای ریخته شده روی لباسها، پتوها و ملحفهها برای از بین بردن لکههای خون، آنقدر زیاد است که پس از چهل سال هم بینی تو را قلقلک میدهد و هم سینه خاطرهگو را تنگ کرده و او را به سرفه میاندازد. بوی گوشت سوخته و خون مدام در مشامت است و همچنان همراه با راویان، لباس زرمندگان را چنگ میزنی و پوست خشک شده روی آنها را با دستهایت میکنی. اضطراب و ترس خانمی را که از خون میترسد، با دل و جان درک میکنی و با دعای او که میگوید: «خدایا تو را به آبروی حضرت ابوالفضل بهم توان بده، نذار از خونی که در راه تو ریخته شده فرار کنم.» یک بار دیگر به حقانیت خونی که روی لباسها ریخته شده پی میبری.
اینجا زنان از جنگ میگویند و چه آیینهای شفافتر از خاطرات زنان برای نشان دادن چهره زن در سالهای جنگ وجود دارد؟ اینجا زنان از حضور مستقیم خود در خط مقدم برای امدادرسانی و پرستاری از زرمندگان گرفته تا عمده حضور آنها در بیمارستانهای پشت جبهه به عنوان کادر پزشکی، یا در رخت شویی خانهها برای نظافت و بازسازی لباس رزمندگان میگویند. از جمع آوری کمکهای مردمی در مساجد و مدارس و.. بسته بندی آنها میگویند، از تهیه غذا برای رزمندگان..
میگویند که علیرغم همه اضطرابها و دلتنگیها و دست تنها بودن برای نگهداری از کودکانشان، چطور ستون یک خانواده بودهاند تا مردهایشان کیلومترها آن طرفتر در مرزها با امنیت خاطر مشغول دفاع و مبارزه باشند... گفتنیها و روایتهایی که گنجینه روایتها و تاریخ دفاع مقدس ما را کاملتر و پربارتر میکنند.
شاید تا چندی پبش همه دوربینها سمت روایتهایی بوده که از وسط میدان نبرد نقل میشدند. خاطراتی از عملیاتها و رزمندگان و فرماندهان..، اما سالهای اخیر دوربینها به سمت روایتهای غیرنظامی و بخصوص روایتهای زنانه از جنگ چرخیده است. حوض خون، ساجی، روزهای بیآینه و امثال این کتابها که زنان در آن پرچمدار روایتِ بدون سانسورّ روزهای جنگ هستند. حالا باید دید روایتهای زنانه کجای پازل ۸ سال دفاع مقدس قرار دارند؟ چه ظرفیتی در دل این روایتها وجود دارد؟ و آیا این روایات زنانه هم باید محصور چهارچوب روایتهای رسمی باشند یا خیر؟
زنان و بنیانی به نام خانواده، میدان کارزار شان را پشت جبهه انتخاب کرده بودند و علم آن را هیچ وقت زمین نگذاشتند. از همین رهگذر رزمندگان نیز در خط مقدم جبهه علم مبارزه را زمین نگذاشتند و این دوشادوش هم بودن و همین پشتیبانیهای زنانه منجر شد به اینکه در پایان هشت سال دفاع مقدس پیروز میدان باشیم.
نفیسه سادات موسوی شاعر و نویسنده در گفتگوی اینستاگرامی خود با محمدصادق علیزاده خبرنگار و منتقد فرهنگی، درباره اینکه روایتهای زنانه چه بخشی از تاریخ دفاع مقدس را تکمیل میکنند، میگوید: «وقتی طرف پیروز جنگ میخواهد تاریخ را روایت کند، معمولا فضا را حماسی کرده و سعی میکند پیروزیها، رشادتها و ایثارگریها را بگوید، نه اینکه چیزهای دیگری وجود نداشته باشد، اما سعی میکند آنها را نشان ندهد. شاید بنظر روایتهای رسمی و درگاههای رسمی که برای این روایتها وجود دارد، آن حماسه را فقط در میدان میتوانند پیدا کنند و به مخاطب عرضه کنند. درحالی که ما به یک بستر نیاز داریم، چرا که این یک جنگ ۸ ساله بوده، پس حتما یک ماهیت دیگری (زن و خانواده) وجود داشته و در واقع این جنگ به خانهها کشیده شده بوده است. چه مردم جنگ زده آبادان و خرمشهر که بخشی از آنها مستقیما درگیر فعالیت پشت جبهه بودند و در مساجد حضور داشتند، چه کسانی که در شهرهای دیگر بودند و مستقیم درگیر جنگ نبودند، ولی عزیزان و فرزندانشان را راهی میکردند.
آن بخشهای ناقص (تاریخ جنگ) این است که ما چطور توانستیم در میدان مردانی داشته باشیم که بتوانند با خیال راحت بروند و آسمانی شوند. این نشان میدهد یک قدرتی آن پشت وجود داشته که آنها را تهییج و ترغیب و تربیت میکرده است. شهدای ما و حتی بعضی از فرماندهان نامدار ما، جوانان کم سن و سالی بودند که خیلی راحت میتوانستند توسط مادران و همسران جوان شان ترسانده شوند از اینکه بمانید و مارا تنها نگذارید، اما رفتند.
یک بخش دیگر هم این است که این آدمها آموزش روانشناسانه و نظامی ندیده بودند. جنگ یک اتفاق ناگهانی بود که هرآنچه رقم میخورد آن جلو رقم میخورد و تا مدت زیادی پشت جبهه رها شده بود. اما مردم، در شرایطی که برایش آماده نبودند و آموزش ندیده بودند مدیریت بحران از خودشان نشان دادند. این تکمیل کنندههای پازل دفاع مقدس است. ما الان میدانیم نتیجه جنگ چه شد، ولی بد نیست که بدانیم چه شد که این اتفاق افتاد.»
تیغ تند سانسورها حتی از بیخ گلوی روایتهای دفاع مقدس نیز میگذرد؛ و گاهی به اسم آرمانها و ارزشها، واقعیات را حذف میکنند و روایت را در کلیشههایی از پیش تعیین شده محصور میکنند. موسوی در گفتگوی اینستاگرامی خود، درباره این گزاره که روایتهای زنانه در مقابل روایات رسمی دفاع مقدس قرار گرفته و ممکن است از این منظر خطرناک باشند، پس باید کنترل شده به آنها دامن زد، ضمن بیان اینکه این اتفاق برای روایتهای زنانه یا به صورت خودخواسته یا با فشار از بالا، در حال رخ دادن است، میگوید: «با صحبتی که با نسرین باقرزاده، راوی کتاب ساجی و همسر شهید بهمن باقری، داشتم، ایشان گفتند در روایتی که از زندگی خود تا شهادت همسرشان ارائه کردهاند ناچار به حذف بخشهایی شدهاند تا به شأن شهید و آرمانهای شهدایی خدشه وارد نشود. اما بنظر من حذف اینها باعث میشود ما روی کاغذ یک گفتمان از پیش تعیین شده داشته باشیم.
در جنگ در بین زنان، نقشهای مختلفی از جمله مادر، پرستار، تسهیلگر و خانمهایی که مینشستند درکنار هم چیزهایی آماده و حتی اسیر هم داشتیم. ولی وقتی روایتهای اینها را میخوانیم میبینیم سیر این کتابها یکی است. ما وقتی انقدر نقشهای مختلف داریم توقع داریم با زاویههای مختلف و خط سیرهای مختلف مواجه شویم، ولی اینها یکی است. با توجه به صحبتهایی که از راویان زن شنیدهام، یک بخش ماجرا این است که به اسم خدشه وارد نشدن به گفتمان انقلاب و ساحت شهدا، اجازه نمیدهند همه چیز گفته شود.
این سانسور روی خاطرات اتفاق نمیافتد، روی انتشار اتفاق میافتد. آنچه به دست ما میرسد قرار است تکمیل کننده باشد، ولی در نهایت انگار یک سطح پایینتر از روایت رسمی است که آنجا راوی مرد بوده و اینجا راوی زن است. بخاطر همین است که خیلی از این بزرگواران سکوت کردند یا بخاطر همین است که امثال خانم باقرزاده دنبال این هستند که یک ساجی ۲ منتشر کنند که آن واقعیتها را اضافه کنند و دلشان رضا نمیدهد به آن روایتهای نصفه و نیمه. من حق میدهم به یک سری از خانمها که وقتی میبینند فضا به این شکل است، ترجیح دهند روایتی از آنها در تاریخ نماند به جای اینکه یک روایت گزینشی باقی بماند.
موسوی در ادامه گفتگو خود چند مثالی از روایتهای موفق و ناموفق زنانه بیان میکند؛ او درباره کتاب من زندهام، خاطرات اسارت معصومه آباد، میگوید: «اسم آن را روایت ناموفق نمیگذارم، اما یکی از دستکاری شدهترین کتابها به چشم من میآید. وقتی وارد فضای اسارت میشویم و کتاب در حال تشریح افسر عراقی است، من افسر عراقی را نگران شرعیات یک زن اسیر ایرانی میبینم درحالی که ما در کتابهای دیگری که روایتشان برای همان تاریخ است، مثل آن ۲۳ نفر و پایی که جاماند، که روایتهای مردانه از اسارت هستند، آنجا میبینیم که خیلی راحت افسر عراقی واقعی را تشریح میکنند که خشن و بیرحم و حتی یک جاهایی وحشی و بیانصاف بوده است. اما یک دفعه در مواجهه با زنی که اسیر کرده است چقدر حرمت نگه میدارد و مراقبت میکند. من از بیرون وقتی روایتهای دیگر را هم میبینم، نمیتوانم این را بپذیرم. فقط میتوانم بپذیرم این برساخته باشد.»
وی ادامه میدهد: «خانم دیگری در روایتش از اسارت نوشته بود که من اجازه ندادم مرا تفتیش بدنی کنند. ما داریم درباره یک عده وحشی که شما را اسیر کردهاند حرف میزنیم، وقتی یک خانم تنهایید و بین یک جماعت مرد واقع شدهاید که شما را اسیر کردهاند، طبیعی این است که شما آن موقع ترسیده باشید و ندانید اگر این درخواست را بکنید ممکن است چه بلایی سر شما بیاید.
حس میکنم این روایتها یا با فشار بیرونی یا با پشت سر یک ریل مشخص حرکت کردن، به یک روایتهای همسان شدهای تبدیل شدهاند؛ و شاید بخاطر این است که خیلیها ترجیح میدهند بروند سراغ روایتهای رسمی، بروند لااقل بخوانند در میدان چه اتفاقی افتادهاست تا اینکه بیاید سراغ روایتهایی که با عنوان زنانه سراغشان میآییم، ولی میبینیم دچار یک جور خود سانسوری هستند.»
وی همچنین از کتاب ساجی و روزهای بیآینه به عنوان روایتهای ملموس و واقعی یاد میکند و میگوید که ساجی از این منظر برای من جالب بود که به واقعیتی پرداخته شده بود که من به عنوان یک زن میتوانم آن را باور کنم. من نیامدهام قصه بخوانم، من آمدم خاطرهای بخوانم که قرار است بخشی از تاریخ شفاهی جنگ ما باشد. بخش روایت نشده جنگ ما که قرار است مکتوب باقی بماند؛ و وقتی راوی صادقانه میگوید روزی که ایشان رفت و دیگر برنگشت و شهید شد، ما آن روز با دعوا او را راهی کرده بودیم. یا شبهایی که نبود و بچه من مریض بود گاهی در فکرم شاید هزار بار دعوا هم میکردم یا اصلا از قبلش رضایت نداشتم که من را با بچه کوچک بگذارد و برود. من اینها را میفهمم و اصلا این را ارزش افزوده میبینم که زنی که در این شرایط بوده، الان افتخار میکند به همسرش، زنی که این افکار و این جهانبینی را داشته، وقتی همسرش شهید میشود بنظرش کار ارزشمندی انجام داده است.
ولی روایتی که بعضی اوقات ناچار میشود در کتاب ارائه دهد و آنچه که میماند این است که اینها از ابتدا همسو و همنگاه بودند و جهان بینیها یکی بوده، اینها فدایی انقلاب و امام بودند. اما در واقعیت اینطور نبوده و بنظر من این نبودن درستتر است. ساجی از این منظر به نظر من نمونه موفقی است. همچنین موسوی بیان میکند که بیان صادقانه گلایههای زنانه خانم لشگری در کتاب روزهای بیآینه را اسمش را خدشه دار کردن شأن شهدا و چنگ انداختن به ساحت انقلاب و گفتمان مقاومت نمیداند. چرا که اینها زن هستند، خانواده هستند. چشم انتظار اند و حق دارند که خسته و کلافه شوند و کم بیاورند.
وی اضافه میکند: «منظور این است که اینها ماشین و ربات نیستند. قرار نیست بخاطر اینکه به این نتیجه برسیم انقلاب ما چه دستاوردهای ارزشمندی داشته است، واقعیت را دستکاری کنیم. این واقعیتها منجر به آنها شده است. ولی ما دوست داریم آن منجر شدهها را وسط بیاوریم و یک سری واقعیت برای آنها بسازیم. خب این واقعیتها وقتی دروغ هستند یا حداقل اغراق شده هستند به دل من مخاطب هم نمینشینند. حالا یک پله عقبتر بیاییم، آدمهایی که این افراد را میشناسند. اینها دیگر همه چیز برایشان زیر سوال میرود، چون میدانند آن روایتی که در کتاب آمده واقعی نیست.»
روایات زنانه میتوانند بخش مهمی برای تکمیل تاریخ جنگ باشند. از این رو باید جستجو کرد این اهمیت تا کجا میتواند تاثیرگذار باشد و چه خدمتی به ساحت کلی جنگ و دفاع مقدس میتواند بکند. موسوی در ادامه گفتگو خود اشاره میکند: «ما الان در دفاع مقدس یک پازل دو بعدی نداریم. اتفاقات دفاع مقدس را یک کره در نظر بگیریم، این کره ما کاملا پوسته دارد، اما وسطش خالی است. واقعیت این است که شما هر جرم کروی را منظور کنید که هویت و زندگی دارد به آن هسته هم نیاز دارد.
من خودم جنگ را درک نکردم، نبودم و ندیدم و فقط شنیدهام، اما من پدری دارم که زنده است و میتوانم با او در اینباره صحبت کنم. من آدمهای اینجوری را میشناسم. اما فرزند من از این هم بی بهره میشود. نسل بعدی ما یعنی وقتی میرسیم به دهه ۸۰ به بعد، نه تنها نبودند و ندیدند که آن آدمهایی که بودند و دیدند هم کمکم از دسترس آنها خارج میشوند. آنها دیگر برایشان این قصهها که فقط حماسی بگوییم و قهرمان سازی کنیم، کافی نیست. این پوسته آنها را سیراب نمیکند.
یک بخشی بخاطر هوشمندی دهه هشتادیها به بعد است. نسل آنها از نسل ما پرسشگرتر و جستجوگرتر است و راحت قانع نمیشود و دنبال چرایی خیلی چیزها میروند؛ و یک بخشی هم اینکه وقتی میخواهیم از شهید، فرمانده شهید یا حتی کسی مثل حسین فهمیده، برای بچهها بگوییم، برای آنها فرقی با بتمن و سوپرمن ندارد. برایشان شبیه تمثال میشود، چیزی که از درون خالی است و فقط نماد ملی ماست.
مثلا در روایت حسین فهمیده، وقتی از متخصصین جنگ بپرسید، نارنجک، تانک را منفجر نمیکند. اما انقدر این روایت این مدلی بیان شده که بچهها کمتر میروند سراغ اینکه یک نوجوانی در آن سن و سال، به اینجا رسیده که بلند شود برود آنجا، چندین روز در خط مقدم با آن شرایط و سختیها دوام بیاورد و بماند و بعد برسد به این نقطه که شهادت برای او به یک آمال تبدیل شود و جانش در برابر هدفش برایش بی ارزش شود. ولی آنچه که از آن به نوجوان ما میرسد، این است که حسین فهمیده نارنجک بست رفت زیر تانک و آن را منفجر کرد. این نوجوان کمی که بزرگتر شود وقتی این برایش مسئله شود و وقتی این را متوجه شود، میتواند به کلیت فضا شک کند. چون ما فقط آن پوسته را خوشگل کردیم و سال به سال به آن رنگ زدیم و سعی کردیم آن راتر و تازه نگه داریم.
این عمق، آن چیزی است که من از آن حرف میزنم. روایت زنانه به من میگوید که چه مادری او را تربیت کرده، چه تفکری پشت این زندگی بوده که تبدیل به آن فرد شده؟ از طرف دیگه اینکه اتفاقی که پشت جبهه میافتاده به هر حال منجر به این میشده که آن اصل کاریها و کسانی که این اتفاق بزرگ را رقم میزدند، با امنیت خاطر این کار را انجام دهند. این امنیت خاطر بوده که اجازه میداده نفر دوم و سوم هم از یک خانواده برود. ما خانواده چند شهیدی کم نداریم، خانوادههایی که پدر و پسر شهید شده اند کم نداریم.»
علیرغم همه دلتنگیها و اضطرابها و شکایاتی که زنان میتوانستند از دوری همسرانشان و سختی بار زندگی روی دوششان داشته باشند، اینکه چطور میتوانستند امنیت خاطر را مهمان فکر و جان زرمندگان کنند نیاز به پشتوانهای عمیق و محکم دارد، که موسوی اینگونه به آن اشاره میکند: «ما در دفاع مقدس یک مدیریت بحرانی از زنانمان دیدیم که علت و ریشهاش به انقلاب برمیگردد. زن ایرانی در قضیه انقلاب یادگرفته بود که باید جنگنده باشد، باید کنشگر و نقش آفرین باشد. شاید اگر ما پیشینه انقلاب را با آن فاصله کم نداشتیم، در خانههای ما اتفاق جور دیگری رقم میخورد. ولی ما خاطره انقلاب را داشتیم و زنان میدانستند که با حضور و کنشگری و دوشادوش مردان بودن میتوانند اتفاق رقم بزنند. اینجا اتفاق داشت لب مرز میافتاد. همه زنان حضورشان آنجا نیاز نبود. امدادگر و تسهیلگر باید میرفت، ولی همه زنان حضورشان نیاز نبود.
زن ایرانی در سه چهار سال اخیر منجر به جنگ تحمیلی یادگرفته بود که کنشگر باشد. این کنشگری را گاهی در تربیت فرزندش نشان میداد، گاهی اینکه بخواهد خانواده را دور خودش جمع کند، بخواهد از خودش یک شخصیت قوی و نترس نشان دهد، درحالی که زهرهاش دارد خالی میشود از اتفاقاتی دور و برش درحال رخ دادن است، ولی در نهایت برای خانوادهاش طوری ستون شود که انگار هیچ چیزی وجود ندارد و امنیت برقرار است و تا وقتی من هستم، تا وقتی ما هستیم هیچ اتفاقی نمیافتد؛ و به این صورت بتواند این نسل را نگه دارد. بعد تهییج و ترغیبشان کند و آنها را بفرستد که بروند. بنظرم این امنیت خاطر را ما مدیون انقلاب هستیم.»