برچسب ها - روایت دانشجویی

برچسب ها - روایت دانشجویی

برچسب ها
روایت دانشجویی/ پرونده دهم/ عید
بالاخره ساعت هفت و نیم تسلیم شدم و خودم را مجاب کردم که شروع سال با سرپرست هم سیب و گلابی های خودش را دارد. کنج یکی از تعاونی ها ایستادم تا ...
کد خبر: ۶۷۴۵۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

روایت دانشجویی/پرونده نهم/نشریه دانشجویی
جمعه بود. خودم دست به کار شدم. با متانت خاصی تحلیل میکردم و جلو میرفتم؛ آخر شب که شد، جوری موتور تحلیل را گرم کرده بودم که اگر بنا بود داوری ...
کد خبر: ۶۶۹۳۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۷

روایت دانشجویی/پرونده نهم/نشریه دانشجویی
می‌خواستم «سردبیر» باشم. کارخانه رویابافی ِ. من، پس از پوریا ردای سردبیری را برای خودم دوخته بود. خیال می‌کردم بسیج هم مثل اداره‌هاست و آدم اگر عنوان نداشته باشد نمی‌تواند درست و حسابی کار کند.
کد خبر: ۶۶۸۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۵

روایت دانشجویی/ پرونده هشتم/ مردودی
آب‌ها از آسیاب که افتاد، فهمیدم میم کلاس زد و بندی با استاد داشته است. انگار نتیجه سلام و علیک‌هایش این بار هم به دادش رسیده است.
کد خبر: ۶۶۳۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۱

روایت دانشجویی/ پرونده هشتم/ مردودی
داشت به من دهن‌کجی می‌کرد. افتاده‌بودم و چه افتادنی! درست انگار با کت و شلوار دامادی سُر خورده‌باشی و توی گل و شُل کله‌پا شده‌باشی!
کد خبر: ۶۶۳۰۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۸

روایت دانشجویی/ پرونده هشتم/ مردودی
چون ۸ واحد بیشتر نداری، احتمال مشروط ‏شدنت هست. این درس دو ترم بعد ارائه می‌شود. پیش‌نیاز سمینار هم هست. در بهترین حالت تو یک ‏سال و نیم عقب می‌مانی.
کد خبر: ۶۶۲۶۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۷

روایت دانشجویی/ پرونده هفتم/ شب امتحان
باورکردنی نبود. تمام کتاب را در خواب مرور کرده‌بودم؛ با جزئیات. چای را سر کشیدم و آرام و با لبخند، خودکار را گذاشتم تو جیب کتم و کارت را برداشتم و راه افتادم.
کد خبر: ۶۵۹۲۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۲

روایت دانشجویی/ پرونده هفتم/ شب امتحان
مو به تنم سیخ شد! ملاقات اولم با کتاب اصلا خوب پیش نرفت. گذاشتمش کنار تا بعد از سبک‌تر شدن برنامه بروم سراغش.
کد خبر: ۶۵۸۹۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۰

روایت دانشجویی/ پرونده هفتم/ شب امتحان
استاد به کلاس آمد و ندای دانشجویان بلند شد:«استاد با این وضعیت امتحان نمی‌توانیم بدهیم بلند شد، از کجا معلوم همین الان نیایند سر وقت ما برای از بین بردن نخبه‌های مملکت!»
کد خبر: ۶۵۸۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۹

روایت دانشجویی/ پرونده هفتم/ شب امتحان
یک دفعه صدای فریادش بلند شد. داد محکمی زد: «تو، بلند شو! » سرم پائین بود. همه کابوس‌های دیشب یکی یکی یادم می‌آمد؛ خصوصا آن قسمت فنون کنگ‌فو و ستون فقرات بیچاره‌ی من!
کد خبر: ۶۵۸۴۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۸

روایت دانشجویی/ روز دانشجو
هرچه ترمز بود، كشيدند. در كميته انضباطي توضيح داديم كه گوينده‌ي آن‌چه چاپ كرده بوديم رهبر بوده. سند آورديم. همين شد كه از دانشگاه اخراج نشديم. اما ديگر، هيچ‌وقت ترمزهاي كشيده شده را رها نكردند.
کد خبر: ۶۵۱۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۸

روایت دانشجویی/پرونده ششم/ روز دانشجو
بچه‌های بسیج کاغذ، ماژیک بنفش و چسب آورده‌اند و تا مجری مراسم خوش‌آمدش را بگوید، برای خودشان کلی شعار و پلاکارد نوشته‌اند. چند نفری هم با چسب، کاغذ بنفش چسبانده‌اند به دهانشان که یعنی روحانی دهان‌مان را بسته. انجمنی‌ها مبهوت این حرکت بسیجی‌ها شده‌اند.
کد خبر: ۶۵۱۱۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۷

روایت دانشجویی/ پرونده ششم/ روز دانشجو
... خلاصه هر چه بیشتر برایم از ناهار شاهانه سلف می‌گفتند، اسید این معده بی‌زبان هم بیشتر ترشح میشد و میزد به مغزم!
کد خبر: ۶۵۰۷۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۴

روایت دانشجویی/ پرونده روز دانشجو
ایستادم پشت تریبون و کاغذها را گذاشتم کنار میکروفون و دهانم را به میکروفون نزدیک کردم و نگاه‌م را روی جمعیت چرخاندم و گفتم بسم الله الرحمن الرحیم....
کد خبر: ۶۵۰۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۳

روایت دانشجویی/ پرونده روز دانشجو
همه ما متولد آذر هستیم؛ 16 آذر سال 32. یک روز پاییزی حول و حوش ساعت 10 و نیم صبح در دانشکده فنی دانشگاه تهران به دنیا آمدیم.
کد خبر: ۶۵۰۰۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۲

روایت دانشجویی/ پرونده پنجم/ اربعین
توی این سه-چهار سال، بارها شده که وسط غذا دادن، ذهنم بپرد سمت راهپیمایی اربعین. اینکه الان مجتبی و محمدعلی‌ها و محمد و مصطفا کجای مسیر هستند؟ رسیده‌اند به کربلا یا توی یکی از موکب‌ها دارند استراحت می‌کنند؟...
کد خبر: ۶۴۴۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۷

روایت دانشجویی/پرونده پنجم/ اربعین
شب اربعین، گوشه ای از حسینیه در خودت فرو می روی و به این فکر میکنی که اگر رفته بودم، احتمالا الان یا از دور گنبد برایم درحال دلبری بود یا در بین الحرمین به یاد زینب کبری مشغول نوحه و عزاداری بودم.
کد خبر: ۶۴۴۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۶

روایت دانشجویی/ پرونده پنجم/ اربعین
آقا مرتضی را میان جمعیت می‌بینم اما دیگر جلو نمی‌روم. می‌دانم هر جا که من باشم هست و نگران نیستم که دیگر گمش کنم.
کد خبر: ۶۴۴۴۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۵

روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/ استاد من
پشت سری و جلویی هم نمی‌دانستند الان کجاست. من زرنگی کردم رفتم دو پاراگراف بعد و نگهبانی دادم تا برسد. رسید ولی دوباره گم کردم و قص علی هذا! تمام که کرد همه به او و به هم نگاه می‌کردیم و خنده سفیهانه بر لب داشتیم!
کد خبر: ۶۳۹۴۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۰

روایت دانشجویی/ پرونده چهارم/ استاد من
شنیده‌ام بعد از ما، هیچ کس با او کلاس نمی‌گیرد. البته گاهی مسئول آموزش تعدادی را به زور می‌چپاند؛ و بیچاره آن‌ها که باید تحمل کنند.
کد خبر: ۶۳۹۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۹