به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، عاطفه جعفری در این گفت و گو در مورد سن و اصالت خود میگوید: من متولد شهرویر سال 1369 هستم، پدرم افغانستانی ومادر مشهدی است و در ایران به دنیا آمدم. سالها با کارت شناسایی و هویتی افغانستانی در ایران زندگی کردم و خودم را یک مهاجر میدانم.
این شاعر جبهه مقاومت اسلامی در مورد زمینههای شاعر شدنش میگوید: شعر برای من با سهراب سپهری آغاز شد. من در آن دوره هشت کتاب سهراب سپهری را از آرامگاه فردوسی گرفتم و میخواندم.
سال 94 که وارد جلسه شعر دره دری شدم، تازه خبر شهادت شهید ابوحامد و شهید وفاتح آمد و من فاطمیون را با خبر شهادات این دو بزرگوار شناختم. بعد از آن برای خودم یک متن نوشتم که ایرادات وزنی داشت، ولی فرداش که آن متن در جلسه خواندم، بعد از کلی ایرادات که این شعر وزن ندارد و تو سعی کردی وزندارش کنی، ولی من تصمیم گرفتهبودم که بعد از شناخت فاطمیون برایشان شعر بگویم.
عاطفه جعفری در پاسخ به اینکه فاطمیون را چگونه شناخته است؟ میگوید: از نظر من فاطمیون جریانی است که عزت را برای مهاجرین افغانستانی مقیم ایران به ارمغان آوردهاست. در جمعه اول ماه مبارک رمضان سال 1395 پیکر شهید محمد حسن حسینی و شهید کاظم توسلی را آوردند ما هنوز نمیدانستیم شهید توسی مظلوم هماسیه ما هستند.
برای اولین بار بود که در مراسم تشییع یک شهید مدافع حرم شرکت میکردم و به شهید توسل کردم که دلم میخواهد برای شما بنویسم.
به مرور که نوشتم مشاهداتی داشتم که غزل در حال شکل گیری است. عاطفه جعفری در مورد شعر خواندن در مقابل رهبر انقلاب میگوید: استاد کاظمی با من تماس گرفتند و گفتند: قرار است از شاعران افغانستان یک نفر برای شعرخوانی در مقابل رهبر انقلاب شعر بخوانند. استاد کاظمی چند نفر را انتخاب کردند که یکی از آنها هم من بودم.
وقتی آقا آمدند شرع به گریه کردم مدام هم اشکهایم را پاک میکردم تا ایشان را واضح ببینم.
شروع به خواندن شعر که کردم بغض ته گلوم بود ولی با این حال سعی کردم خودم را کنترل کنم، متوجه بغض آقا هم شدم که عینکش را برداشته، شاید اگر یک بیت دیگر میخواندم خودم هم دیگر قابل کنترل نبودم و گریه میکردم.
انگار بغض آقا میخواست به خانوادههای شهدای فاطمیون که هنوز فکر میکنند فرزند یا همسرشان شهید شده و قدرش دانسته نمیشود بگوید: من حواسم به غربت و مظلومیت اینها هست.
شهید رسولی در پیامی که در مورد دوستانشان که شهید شده بودند به من گفت: دخترخاله شنیدم شاعر شدی برای من شعرنگفتی؟ شعر نمیگی؟ بعد رباعی فرستادم، گفت: این شعر کوتاه است شعر بلند برام باید بگی. آن رباعی این بود:
راوی روایتی پر از درد شده
از قصه کودکانه دلسرد شده
او رفته مدافع حرم باشد
چون همبازی کودکی من مرد شده
خیلی سعی کردم برای شهید شعری بگویم ولی هنوز نتوانستم با شعر بلند ادای دین کنم. اگر جملهای بخواهم بگویم به شهید رسولی است که شرمندهام هنو نتوانستم کاری برایش کنم.
همسر شهید ابوحامد گفتند طوبی خیلی دلتنگ است و بعد از مصاحبه ای که خواندم خیلی گریه کردم و بعد به مناسبت روز پدر یک رباعی برای طوبی دختر شهید گفتم:
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم بگو اگر میآیی
دلتنگ شدم بعد شهادت بابا
یک روز فقط روز پدر میآیی