روایت یک شکنجه در «وقتی خوابم تعبیر شد»
در بین سربازان عراقی، یکی از سرباز‌ها که بیشتر از همه مرا زده بود تا مرا دید بغضش ترکید و شروع کرد به گریه. به طرفش رفتم. دست روی شانه اش گذاشتم. اوسرش را روی شانه ام گذاشت و طوری گریه کرد که گریه‌اش دیگران را هم تحت تاثیر قرار داد.
ارسال نظرات
آخرین اخبار