به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، روز مادر و بازار داغ هدیه دادن بهانه خوبی برای کتاب است. اما جامعه ما پر از قهرمانهای مادر است که بهترین بهانه برای این هستند تا قصه هایشان کتاب شود. حالا بیایید با هم بخوانیم که چه کتابهایی مادرهای اصیل و صبور وطنمان را معرفی کردند و در روز زن و مادر آنها را در بسته هدایای خود به این مناسبت قرار دهیم.
روایت عایده سرور مادر شهید علی اسماعیل از اعضای حزب الله لبنان
نوشته محبوبه سادات رضوی نیا
برشی از کتاب عایده:
«...پرسیدم: «مامان، چرا این کار را کردی؟ کتفت خون آمده! درد داری! دلم نمیآید خونت را ببینم!» گفت: «عایده، من و رفقایم با هم رفتیم خالکوبی. هرکدام اسم کسی را که دوست داشتند، روی بدنشان تتو زدند. من به استاد تتوکار گفتم میخواهم برایم خالکوبی یک مادر را بزنی که بچهاش را بغل کرده. میخواهم با این کارم از او تشکر کنم. اسم مادرم را هم زیرش بنویس... این خالکوبی تازه تمام شده؛ ولی خوب از آب درآمده.» از دیدن عکس گریهام گرفته بود. گفتم: «مامان علی، تو داری همهاش گریۀ مرا درمیآوری!» ــ عایده، وقتی شهید بشوم، توی قبرم تو تنها کسی هستی که با من و نزدیک قلبم هستی. برای همین روی کتفم اسمت را نوشتم. تو اصلاً از دل من بیرون نمیروی که نمیروی؛ حتی اگر شهید بشوم...»
روایت زندگی پر فراز و نشیب پروانه چراغ نوروزی همسر سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
نویسنده: حمید حسام
انتشارات: ۲۷ بعثت
برشی از کتاب: «...پولشان از پارو بالا می رفت. پدرم به این وصلت راضی بود. اما مادرم می گفت: «این پول و پله، پروانه را خوشبخت نمیکنه.» من در اتاق بغلی فالگوش ایستاده بودم و می شنیدم که مادرم میگفت: «داماد من حسینه. حسین همه جوره، تیکه تن ماست.» و پدرم جواب می داد «حسین پسر خوبیه، خواهرزادمه، بزرگش کردم، هیچ مشکلی نداره، اما دست و بالش خالیه.» و مامانم صدایش را بلندتر میکرد «دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول میارزه، من راضی به وصلت با غریبهها نیستم. اصلا جواب خواهرت رو چطور می خوای بدی؟ میخوای بگی که برای پول، پروانه رو دادم به غریبهها؟!...»
روایتی از بی بی مرضیه میررضایی، مادر شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمود تقی پور
نوشتهی لطیفه نجاتی
انتشارات: راهیار
برشی از کتاب: «... به او گفتم: «من الان زنگ زدم خونه و حلالیت گرفتم. تو هم برو گوشی من رو بردار به خونوادهت زنگ بزن.» سری تکان داد و به کارش ادامه داد... بار سوم که در همان حال دیدمش، دلخور شدم و گفتم: «خب پا شو زنگ بزن دیگه. معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته. پا شو تا دیر نشده. شاید واقعاً فرصت آخر باشه.» دفترش را بست. با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت و گفت: «من دیگه دل کندم حاجی. میترسم دوباره صداشون رو بشنوم، دستودلم بلرزه. لطفاً اصرار نکن. من دل بریدم...»
روایتی از زندگی صبورانه خانم علینژاد خواهر شهید و جانباز و همسر شهید شیرعلی سلطانی
نوشته ساجده تقی زاده
انتشارات به نشر
برشی از کتاب خانوم ماه: چیزی به دختر من گفته بودی زن دایی؟ رنگش خیلی پریده بود...؟ -من... من غلط بکنم زن دایی... -دور از جونت! من خودم هم خیلی ترسیدم گفتم حتما اتفاقی افتاده! ا گه این طوره اشکالی نداره، حاال بیا تو بیا یه استکان چایی بخور بعد برو... -نه ممنون باید برم منتظر کسی هستم! بعد کمی دست به دست کرد و انگار حرفی را مزه مزه می کرد، مادرم با لبخند گفت: -جانم بگو، چیزی شده؟ -راستش... راستش زن دایی... می خواستم... میخواستم بگم اگه می شه... -اگه میشه چی؟ -راستش اگه میشه دیگه نفرستیدش سر چشمه! خداحافظ... این را گفت و قبل از اینکه جوابی بگیرد با حالت شرم و با عجله از در خانه رفت!
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
تحقیق و تدوین: فاطمه سادات میرعالی
انتشارات راهیار
برشی از کتاب: ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم». همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم… یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم… یا زینب». میخواندیم و میشستیم؛ میخواندیم و میشستیم. توی آن وضع دیگر متوجه اشکهایم نبودم. همزمان، با دستم میشستم، با زبانم میخواندم، در دلم با ناصرم حرف میزدم و با چشمم گریه میکردم.
خاطرات خیرالنساء صدخروی از زنان فعال در پشت جبهه دفاع مقدس
نوشتهی محمد اصغرزاده، سمانه آتیه دوست
انتشارات راهیار
برشی از کتاب: یکی یکی خمیرهای کلوچه را زدیم به تنور. کمی که گذشت، چولی و کفچه را برداشتم و رفتم سراغ تنور. چولی دستۀ بلندی داشت. بردم توی تنور و با کفچه یکی یکی کلوچه هایی که سرخ و پخته بود انداختم تویَش. بوی کلوچه ها کل خانه را برداشته بود. چند تا از زن ها با بچه هایشان آمده بودند خدا قوتی بدهند. گفتند: «به به، عجب کلوچه هایی! مال جبهه ست؟»