با چشمانش جوری نگاهم کرد که فهمیدم نباید این سئوال را از فروشنده هیچ شهر کتابی بپرسم! یعنی از اساس، خطا کردهام!
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ حسين قدياني؛ با چشمانش جوری نگاهم کرد که فهمیدم نباید این سئوال را از فروشنده هیچ شهر کتابی بپرسم!
یعنی از اساس، خطا کرده ام! هم من تغییر حالتش را خوب فهمیدم و هم او تغییر حالم را خوب فهمید. خوب فهمید و برای آنکه مشتری اش را بیش از این آزرده نکرده باشد، به من گفت: گفتی چه کتابی؟! گفتم: «نورالدین پسر ایران». گفت: نداریم!
از سال سرمایه ایرانی ۵ روز گذشته بود، درست ۵ روز که برای تهیه یکی دو قلم لوازم التحریر، تعطیلی اغلب مغازه ها، مرا کشاند به یکی از ۲ شهر کتاب شعبه نیاوران، آنکه بزرگتر است.
شاید بی حسن هم نبود؛ می توانستم به جز خرید لوازم التحریر مورد نظر، گشتی هم در قفسه کتاب شهر کتاب بزنم و احیانا کتابی بخرم. شاید حتی فیلمی، موزیکی، کاغذکادویی و عروسکی به عنوان عیدی برای «صالحه» دختر همشیره که خدا می داند این بچه چقدر شیرین است! وقتی زمین می گذاریش، سرش را روی زمین نمی گذارد و آنقدر به گردنش زور می دهد تا سرش بالا بماند و همه جا را ببیند؛ آنقدر که خسته شود! ۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه رکوردش است! حلال زاده، به دایی اش رفته!
قبلا از «نورالدین پسر ایران» ۲ نسخه خریده بودم که عید، هر ۲ تایش شوهر رفت! اولی را خودم عیدی دادم به «عموحبیب»، اما دومی را «محسن پسرخاله» از من گرفت که بخواند و بعد بیاورد. عمرا بیاورد! اخلاقش دستم است! عاشق کتاب است، به آن شرط که پولش را یکی دیگر بدهد ناقلا!
تجربه اش را داشتم که شهر کتاب، هیچ وقت روی خوش نشان نداده به کتب این طرفی، اما «نورالدین پسر ایران» یعنی کتاب خاطرات یک جانباز که این طرفی و آن طرفی و چپ و راست نیست! مال همه است؛ هر آنکس که ایرانی است.
وانگهی! آیا از خاطرات یک جانباز که حتی از زیبایی صورتش هم برای این آبادی گذشته، کتابی فراجناحی تر، فرهنگی تر و سالم تر پیدا می شود؟!… اما نمی دانم چه شد که برای این سئوال، انگار دلم را باید به دریا می زدم و بخت خود را به بوته نقد می گذاشتم و از فروشنده می پرسیدم: می بخشین جناب! شما احیانا کتاب «نورالدین» را دارین؟!
با چشمانش جوری نگاهم کرد که فهمیدم نباید این سئوال را از فروشنده هیچ شهر کتابی بپرسم! یعنی از اساس، خطا کرده ام! هم من تغییر حالتش را خوب فهمیدم و هم او تغییر حالم را خوب فهمید. خوب فهمید و برای آنکه مشتری اش را بیش از این آزرده نکرده باشد، به من گفت: گفتی چه کتابی؟! گفتم: «نورالدین پسر ایران». گفت: نداریم! اخلاق شهر کتابی ها دستم هست. این جور مواقع، می گویند؛ «متاسفانه نداریم»، اما این بار مثل اینکه جای هیچ تاسفی نبود!
بدقلق نشدم و مایحتاجم را خریدم و برگشتم خانه، البته سر راه به تره بار شهرداری رفتم و دیدم «شهر کتاب» به عبارتی مثل مرکز «میوه و تره بار» می ماند و تو می توانی مسرور باشی که اقلام فرهنگی مورد نیازت را بی فوت وقت، از یک جا بخری، گیرم حتی «نورالدین پسر ایران» نداشته باشد!
3 روز از این روز گذشت و با فلان حبیب خدای اهل فرهنگ و کتاب که میهمان عیدمان شده بود، قصه پنجم فروردین ۹۱ را در میان گذاشتم. چیزهایی گفتم و چیزهایی شنفتم. ظهر بود. ناهار را که خوردند رفتند، اما غروب، زنگ زد و گفت: هم الان شهر کتاب بودم و به فروشنده گفتم: می بخشین جناب! شما کتاب «نورالدین…» را ندارین؟! جواب داد: فقط یکی آورده بودیم!! به فروشنده که خانمی بود، گفتم: اما تا آنجایی که من می دانم، جایی مثل شهر کتاب، از هر کتاب، قطعا خیلی بیشتر از یک نسخه باید بیاورد؟!
نمی دانم «شهر کتاب» را باید «شهر فرهنگ» بخوانم، یا یکی هم به خاطر «یونیسف»، «شهر فرنگ»، اما بزرگان این شهر خوش خط و خال و شیک و تر تمیز، هر چه گفت و گو کرده اند و هر آنچه داعیه شان بوده، جز این نبوده که اولا استقلال دارند و ثانیا کاری به کار سیاست ندارند.
معنای استقلال شان، عدم وابستگی به جمهوری اسلامی است. اینکه جمهوری اسلامی، خوب یا بد، «شهر کتاب» مستقل است از نظام. نه دولتی است و نه حکومتی و نه وابسته به هیچ جای دیگری از نظام. یعنی که مثلا خصوصی است و مردمی و از این حرفها و از این پزها.
من اما نمی دانم مستقل بودن از جمهوری اسلامی، واقعا چقدر افتخار دارد، لیکن اگر کوبیدن بر طبل این فخر، کار لازمی باشد، منِ حسین قدیانیِ نویسنده حکومتی، حتما بیش از «شهر کتاب» می توانم پز عدم وابستگی به جمهوری اسلامی، حتی انقلاب اسلامی بدهم!
چرا که من، یعنی منِ نوعی، بر خلاف «شهر کتاب»، ملک و املاک نداشته مان، مال شهرداری تهران نیست!! و برای تاسیس، و ادامه حیات خود، از نهاد شهرداری جمهوری اسلامی ارتزاق نمی کنیم!! از هیچ نهاد جمهوری اسلامی ارتزاق نمی کنیم. حق التالیف آثارمان را از دست خرید فرهنگی مردم می گیریم. گمانم طنز بی مزه ای باشد جایی مثل «شهر کتاب» ادعا کند که به جمهوری اسلامی وابسته نیست! این ماییم که به یک معنی، نه به جمهوری اسلامی وابسته ایم و نه صدالبته به یونیسف!
اما دومین ادعای بزرگان «شهر کتاب»، سیاسی نبودن است. سیاسی نبودن، یعنی اینکه توی مشتری شهر کتاب، در این فروشگاه که به دست و زبان و پول و رانت مادی و معنوی شهرداری جمهوری اسلامی تاسیس شده، اگر می توانی کتب حسین بشیریه را تهیه کنی، در عوض باید بتوانی کتب «مطهری» و «مصباح» را هم بیابی!!
«نورالدین پسر ایران» که جای خود دارد!! تو اما آیا اصلا جرئت می کنی از فروشنده شهر کتاب بپرسی که؛ می بخشین آقا! شما احیانا کتاب «آموزش عقاید» را دارین؟!! چه گستاخی ها! چه نفهمی ها! می بخشین خانوم! شما احیانا کتاب «حلزون های خانه به دوش» سید شهیدان اهل قلم را دارین؟!! می بخشین سرکار! شما احیانا مجموعه کتب «قدر ولایت» را نمی گویم، کتاب «صحیفه نور» را دارین؟!!… باز هم می گویم که؛ چه گستاخی ها! چه نفهمی ها!
من خیلی دوست داشتم باور کنم که «شهر کتاب» در ادعای سیاسی نبودن و مستقل بودن، بر مناط راست گویی می رفت، اما نمی توانم باور کنم! من باورم آمده «شهر کتاب» به شدت سیاسی است، تا آنجا که حتی تاب «نورالدین پسر ایران» را ندارد! و خیلی خوب می دانم که «شهر کتاب» به شدت وابسته به شهرداری جمهوری اسلامی است! شاید از اولین متر نخستین ملکش تا خرخره آخرین شعبه! اما چه خوب حالا که جناب شهردار، در سر سوداهای رنگارنگ دارد، اجازه تاسیس شهر کتابی دهد که در آن جرم نباشد سئوال پرسیدن درباره کتابی در مایه های «نورالدین پسر ایران»!!
می بینید؛ ما در مقام عمل، اپوزیسیون فرهنگی و نجیب جمهوری اسلامی هستیم!! سطح توقعات مان خیلی پایین است!! اصلا کاری به نیت شهرداری نداریم. همین که برای مان شهر کتابی درست کند که در آن بشود از کتب امام خمینی(ره) و آيت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب سراغ بگیریم و تحقیر نشویم، منت سرمان گذاشته!!