کد خبر:۱۸۹۹۷۶
پاتوق دانشجويان انقلابي كجاست - 4
اينجا به جاي «راني» دم نوش سرو مي كنند؟!
خانمی به نمایندگی از همه لیست را به آشپز نشان داد و یک جواب منفی شنید! آشپز گفت ما فقط در این جا محصولات ارگانیک ارائه می دهیم و ...
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ اسمش را زیاد شنیده بودم، در ذهنم فکر می کردم چند تا بچه های دگراندیش و کمی مذهبی یک جایی را درست کردند تا به قول معروف کم نیاورند! و یک جوری ژست مدرن بگیرند!
مادرم گفت: كافه كراسه يا كافه گلاسه؟
وقتی در شبکه اجتماعی پلاس تبلیغ یک جمع خودمانی با وحید جلیلی را دیدم، آدرسش را نوشته بود «کافه کراسه، بالای دانشگاه تهران». به مادرم اطلاع دادم، وقتی نامش را شنید با تعجب پرسید: کافه کراسه! یا کافه گلاسه؟!
گفتم: نه مادر کافه کراسه! با تعجب گفت این جا کجاست، کجا می خوای بری؟! (تا به حال من را در این مکان ها ندیده بود، برای همین خیلی تعجب می کرد) گفتم: نگران نباش این کافه با کافه های تهران فرق دارد، تازه می روم جلسه سیاسی با حضور وحید جلیلی، این را که گفتم خیالش راحت شد.
وقتی رسیدم جلوی کافه خیلی تعجب کردم، فکر کردم شاید کافه پشت ساختمان یا جای دیگر باشد، چون ظاهر بیرونی کافه بیشتر شبیه کتاب فروشی بود!
كافهاي براي برگزاري جشنهاي كوچك شما
وقتی وارد سالن شدم، تازه متوجه فضا شدم، اما هنوز اطلاعاتم ناقص بود! حس کنجکاویم هنوز جواب کاملی نگرفته بود و کلی سوال بود که باید جوابش را پیدا می کردم، تا چشم کار می کرد کتاب بود و سی دی، وسط سالن یک میز با صنایع دستی بسیار زیبا وجود داشت، فضای عمومی ابتدای کافه اصلاً شبیه یک کافه نبود و هر کس که وارد می شد اگر سر در ورودی را نمی دید، قطعاً شک می کرد!
انتهای کافه چند میز و صندلی وجود داشت؛ وقتی نزدیک تر شدم جمع کوچکی را دیدم که دور یک میز بزرگ حلقه زده بودند و با هم گفت گو می کردند.
ساعت شروع گفت و گو با آقای جلیلی 6 بعد از ظهر بود که من حدوداً نیم ساعت زودتر آمده بودم، گوشه سالن روی یک میز نشستم و به صحبت های آن جمع چند نفره گوش کردم.
راني ندارد بايد دم نوش سنتي بخوري
کم کم سر و کله بچه های دانشجو هم پیدا شد، یک دانشجو که معلوم بود از دانشگاه تهران است کتاب و دفترش را درآورد و نشست پشت یک میز، انگار کتاب خانه محلشان آمده باشد، نگاهم به آشپزخانه کافه افتاد، جایی که تقریباً به کافه های دیگر کمی شباهت داشت، یخچال، سرخ کن، ظروف مختلف پذیرایی و خلاصه همه چیز برای یک کافه زیبا، دو نفر هم در تحرک زیاد مشغول آماده کردن سفارش های کافه بودند.
تا اینجا فقط تماشا می کردم و در ذهنم به سوال ها جواب می دادم، کمی که گذشت یک شخص توجهم را جلب کرد، معلوم بود از مسئولان کافه است، رفت و در نزدیکی ورودی سالن پشت میز قرار گرفت. با مراجعه به او فرم معرفی و ثبت نام در کافه را پر کردم و متن درون آن را مطالعه نمودم.
ادبیات صمیمانه متن توجهم را جلب کرد و کمی از احساس تنهایی من را با خود برد، نوشته بود: این کافه برای مطالعه و خرید کتاب است، اگر دوست داشتید می توانید با دوستان خود به کافه بیایید و از وسایل بازی فکری در آن استفاده کنید و سرگرم شوید!
تا چشم كار ميكند كتاب است و سي دي
قسمت دیگر این معرفی برایم خیلی جالب بود، فضای کافه را تقسیم بندی کرده بودند: برای خانم ها قسمت پشتی کافه، برای آقایان قسمت مقابلش و برای متاهل ها قسمت میانی، این طور هم خانم ها راحت به کافه می آمدند و هم آقایان راحت تر بودند، برای متاهل ها هم که فضا وجود داشت.
در ادامه این برگه پیشنهاد شده بود که حتی می توانید مهمانی های کوچک و جشن های تولدتان را با هماهنگی قبلی در این جا برگزار کنید! برگه ثبت نام را که تحویل دادم، شروع کردم به گشت و گذار در سالن، کتاب ها را مرور می کردم که چشمم به کتاب کمیابی که دنبالش بودم افتاد، «فانوس کمین»، از قضا آخرین دانه این کتاب هم قسمت ما بود، با 15 در صد تخفیف کتابمان را هم خریدیم و منتظر شدیم تا جلسه آقای جلیلی آغاز شود.
گروهی که در وسط کافه نشسته بودند کم کم سخنشان گل انداخته بود، معلوم بود مهمان ویژه ای را دعوت کرده بودند، همه سخنان او را گوش می دادند، بعد هم هر کس سفارشی برای خوردن داشت، خانمی به نمایندگی از همه لیست را به آشپز نشان داد و یک جواب منفی شنید! آشپز گفت ما فقط در این جا محصولات ارگانیک ارائه می دهیم و رانی یک محصول غیر ارگانیک و مصنوعی است!
جالب بود، به خانم پیشنهاد کرد تا از انواع دم نوش های سنتی ایرانی که آنها را به تازگی ارائه می کردند استفاده کند، هنوز یک سوال مهم در ذهنم بود؛ در این فضای کوچک چه طور می شود مراسم برگزار کرد!؟
كافهاي كه درونش راجع به گفتمان فرهنگي انقلاب حرف زده ميشود

مسئول دعوت کننده گفت و گو با آقای جلیلی وارد کافه شد و شروع کرد به درست کردن فضا، چند میز را کنار هم گذاشت و با لپ تاپ و پرده نمایش، پخش کلیپ آغاز شد، بعد از پخش کلیپ کم کم آقای جلیلی پیدایش شد، جمع بچه هایی که از مدرسه عالی شهید مطهری آمده بودند به 10 نفر می رسید، باقی دوستان هم جمع شدند و صندلی ها را به یک گوشه سالن کشیدند، آقای جلیلی هم نشست کنار بچه ها و بحث شروع شد.
جالب این جا بود که در یک زمان دو جلسه یکی با محوریت گفتمان فرهنگی و دیگری با محوریت سیاسی در کافه برقرار بود، از همه مهم تر وجود افرادی بود که گه گاه به داخل کافه می آمدند و چیزی می خوردند و می رفتند! قشنگی این فضا در همین جا بود که کسی مانع بچه ها برای حضور نبود.
جمع فرهنگی هنوز کارشان ادامه داشت، مهمان دعوت شده ظاهراً نویسنده کتاب بود، ضمن امضای کتاب های دانشجويان، بچه ها به انتخاب خود هر کدام قطعه اي از یک کتاب را که به نظرشان جذاب بود، برای دیگران می خواندند و همه گوش می کردند.
كافهاي براي بچهمثبتها
بعد از خروج از کافه نظرم خیلی جلب شده بود، به نظرم بهترین فضایی که هم از نظر فرهنگی و هم از نظر اخلاقی مناسب بود، در نزدیکی دانشگاه درست شده بود و چه بسا خیلی از دانشجويان حتی اسم آن را هم نشنیده بودند! جایی که هم برای سرگرمی بچه ها و هم برای تغذیه سالم روحی و جسمی آنان فکر شده بود.
زیاد طول نکشید، اما قرار بعدی که با دوستان مجازی شبکه اجتماعی گذاشتیم در این کافه بود، که بحق جایی زیبا و راحت برای بچه مثبت های این روزگار بود!
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.