گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ در آستانه 13 آبان سالروز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بر آن شدیم تا به تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام که در دفاع مقدس به شهادت نائل آمدند، بپردازیم.
. غلامحسین بسطامی در سال 1338 در شاهرود به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند و در امتحانات نهایی ششم متوسطه در رشته ریاضی در شاهرود شاگرد اول شد؛ آن قدر درسخوان بود که سر از دانشگاه پلی تکنیک امیرکبیر درآورد و در رشته مهندسی راه و ساختمان قبول شد.
• رژیم پهلوی برای عوام فریبی قاب عکس محمدرضا در حال احرام را داخل مسجد امام شهر (شاهرود) نصب کرده بود. حسین به اتفاق دو نفر از دوستانش تصمیم گرفتند که یک شب وارد مسجد شده و عکس را پایین بیاورند. در آن شب حسین بعد از پایین آوردن قاب عکس، عکس را از داخل قاب بیرون آورد و از بین برد، ولی قاب عکس را در یکی از کمدهای مسجد پنهان کرد؛ تا چندین هفته ساواک به دنبال عامل این کار بود، اما هیچ موقع به کسی نرسید!
• بعد از پیروزی انقلاب هم در تابستان سال 58 و با فرمان امام مبنی بر پاکسازی کردستان و خصوصا شهر پاوه از شر اشرار مسلح و ضد انقلاب، حسین با دوستانش به منطقه کردستان رفت.
• آبان ماه سال 58 بود که با دیگر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام از دیوارهای لانه جاسوسی آمریکا بالا رفت و مسئولیت حفاظت از گروگان ها را به عهده داشت. بعد هم که تعدادی از گروگان ها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستان های مختلف انتقال داده شدند، حسین حفاظت از گروگان ها در شهرهای شیراز، قم و محلات را به عهده گرفت.
• با شروع جنگ به سوسنگرد رفت و در عملیات31 اردیبهشت 60 از ناحیه دست مجروح شد. هر چند که دستش بهبود نیافته بود، اما دوباره به سوسنگرد بازگشت و در عملیات 27 شهریور 1360 مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را عهده دار شد. با پایان عملیات طریق القدس (فتح بستان) بود که مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد به حسین واگذار شد.
• حسین در جبهه در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء در قسمت راه سازی مشغول به کار شده بود و در جریان عملیات والفجر 1 مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را بعهده اش قرار داده بودند. بعد از شروع حمله هم برای احداث جاده حساسی به منطقه تپه دوقلو (جنوب فکه) رفت. چندین شب متوالی او و دیگر رزمنده ها از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند. جاده تقریبا رو به اتمام بود که با شدید درگیری ها ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرد. خونریزی شدید بود. آمبولانس او را به عقب منتقل می کرد اما دیگر امیدی به زندگی این دنیایی حسین نبود. و آخرین کلمات دنیایی را با خود زمزمه می کرد : الحمدالله ، الحمدالله ، الهی رضا برضائک ، تسلیما بقضائک ، مطیعا لامرک.
• این اواخر این اشعار را زمزمه می کرد :
کنونت که چشم است اشکی ببار
کنون بایدت عذر و تقصیر گفت
غنیمت شمار این گرامی نفس زبان در دهان است عذری بیار
نه چون نفس ناطق ز گفتن بخفت
که بی مرغ قیمت ندارد قفس
• این چند خط دست نوشته ای از دانشجوی شهید غلامحسین بسطامی است که حضور و زیستن در لحظه ی خود را به تصویر کشیده است؛
… و درک این مطلب، راه را نشانم داد که باید در جبهه بمانم و خود را به مقام آمادگی برای شهادت برسانم و انگاه با آمادگی ملاقات خدای بزرگ به صحنه روم و هر کجا که باشم نیز راهم این باشد . همچون شهید علی هادی عزیز ، باید هر لحظه با حالت حضور زیست و آماده لحظه ملاقات بود . در حال حاضر با کوله باری که بر دوش دارم و اینکه در چند ماه قبل تا کنون جدیتی در جهت پاک کردن قلبم از تیرگی و ایجاد آمادگی برای ملاقات رب نداشته ام ، احساس می کنم اگر گلوله ای به سراغم آید ، یا کشته شوم با این چنین حالت و روسیاهی یکراست مرا به آنجا خواهند برد که همیشه از آن وحشت داشتم . هر چند از لطف خدا مأیوس نیستم و تنها امیدم به فضل خدای تبارک و تعالی است . پس باید ان حضور قلب و آمادگی را در تمامی لحظات در خود ایجاد کنم . با توکل به خدای منان.
وافوض امری الی ا… ، ان ا… بصیر بالعباد .