پاهای آبله بسته یوسف، کفشهای سوراخ ابوالفضل و دستهای زمخت و مردانه محبوبه حکایت عجیبی دارد از زندگی کودکانی که خیلی زود مرد شدند.
گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ صدای زنگ ممتد مدرسه که میپیچید توی گوشت، حیاط پر میشود از دخترها و پسرهای کوچولو. دخترها آرام و سر به زیرند. ریز ریز میخندند و نان و پنیرشان را میخورند. پسرها اما داد و فریاد میکنند از سر و کول هم بالا میروند و با شادی میوه تنها درخت توت مدرسه را میخورند.
نیم ساعتی میگذرد یوسف، ابوالفضل، نجیب و دهها پسر بچه دیگری که تا همین چند دقیقه پیش با هم بازی میکردند، ناگهان از هم خداحافظی میکنند و میروند. چهرههای گلانداخته از بازی و شیطنتهای کودکانهشان، حالا رنگ دیگری به خودش میگیرد. از حالا به بعد آنها دیگر بچههای مدرسه کودکان کار نیستند. مردان بزرگی هستند که باید کار کنند تا زندگی خواهرها و برادرهایشان بگذرد.
نگاهی به زندگی باربر 12 ساله تهران
یوسف میدود. کوچهپسکوچههای محله شوش را یکی یکی رد میکند تا به خانه کوچکشان میرسد. به خانه که میرسد تصویر رختخواب باز پدر بیمارش قاب چشمانش را پر میکند. خبری از برادرهایش نیست. هر کدام رفتهاند دنبال کار تا زندگی خودشان و خواهر و برادرهایشان را تامین کنند.
یوسف کمحرف و خجالتی است. او میگوید: «چند سال پیش پدرم تصادف کرد و زمینگیر شد. من و برادرهایم کار میکنیم و خواهرهایم هم گاهی کار گلدوزی میکنند.» از کارش که میپرسی نگاهش سر میخورد روی گاری کوچک کنار حیاط و میگوید: توی بازار باربری میکنم با این گاری. کارتن کفش، لباس، خریدهای مردم خلاصه هر باری که مردم یا کاسبهای بازار داشته باشند برایشان جابهجا میکنم.
یوسف 10 بار که بازار بزرگ تهران را دور بزند، کارتنهای سنگین کفش و لباس را یکی یکی بردارد و روی گاری بگذارد، 10 بار که با دقت و حوصله خریدهای سنگین مردم را جابهجا کند و 10 بار که تن لاغر و استخوانیاش از فشار حمل گاری خسته و رنجور شود، 30 هزار تومان دستش را میگیرد. او میگوید: هر باری که میبرم 3000 تومان میگیرم، اما روزی بیشتر از 25 تا 30 هزار تومان نمیتوانم کار کنم.
یوسف دوست دارد درس بخواند به خاطر همین است که دلش رضا نمیدهد از صبح تا عصر در بازار کار کند. یوسف 12 ساله، این روزها درسهای کلاس چهارم دبستان را میخواند تا عقبماندگی دو سالهاش زودتر جبران شود.
او میگوید: برادرهایم هم کار میکنند. یکی از برادرهایم توی خیاطی کار میکند و برادر بزرگم مثل من گاری دارد و باربری میکند.
کودکیهای یوسف در دالانهای پیچدرپیچ بازار بزرگ تهران گم شده. کفشهای سوراخ و پاهای آبلهبستهاش حکایت عجیبی دارد از زندگی پسری که خیلی زود مرد شد. شبها که بچههای 12 ساله شهرمان سریالهای تلویزیون را میبینند و غذاهای خوشمزه مادرهایشان را میخورند، یوسف گوشه خانه کوچکشان کز کرده برای خودش حساب و کتاب میکند. چند «بار» دیگر باید جابهجا کند تا بتواند با پساندازش برای مادر هدیه بخرد و بیماری پدرش را درمان کند.
ابوالفضل؛ مدیر فالفروشهای خیابان فاطمی
ابوالفضل مهربان، پرحرف و پرآرزو است. برایت از زندگی کودکان کار، آرزوها و خوشیهایشان میگوید.
او میگوید: قبلاً که کوچکتر بودم فال و جوراب میفروختم. جورابهایم را میبردم خیابان فاطمی و به مردم یا ماشینهایی که توی ترافیک یا پشت چراغ قرمز ماندهاند، میفروختم، اما الان مدیر شدهام.
ابوالفضل برایت از مدیریت فالفروشهای خیابان فاطمی میگوید و میگوید: «الان دیگر خودم فروشندگی نمیکنم. میروم برای خواهر و برادرم جوراب و فال میخرم و به آنها میدهم تا بفروشند. حساب و کتاب پولهایشان و خرید جنسها با من است.»
او میگوید: خودم از این به بعد میروم توی خیاطی کار می کنم. هم درآمد بهتری دارد و هم خودم هنری را یاد میگیرم.
منجوق دوزی لباسهای عروسی در دستان هنرمند محبوبه
محبوبه، بانوی کوچک هنرمندی است که با منجوق دوزی روی لباسهای مجلسی زنان روزگار می گذراند. او به همراه هشت خواهر و برادرش در یکی از محلات جنوبی تهران زندگی می کند.
خودش می گوید: بابت منجوق دوزی هر لباس 1200 تومان می گیرم. از کارم راضی هستم، صاحبکارم خانم خوبی است، اجازه میدهد لباسها را به خانه بیاورم و بعد از منجوق دوزی تحول بدهم.
خانه محبوبه و خانوادهاش محدود میشود به دو اتاق تو در تو و یک دستشویی و حمام با یک آشپزخانه مشترک با مستأجر طبقه بالا. گوشهای از اتاق رختخوابهایشان را چیدهاند که تا نزدیک سقف میرسد.
گوشهای از اتاق پدر پیرش نشسته و با نگاهی خسته، کار دخترش را تماشا می کند، محبوبه میگوید: پدرم پارسال تصادف کرد و از کار افتاده شد، الان برادرهایم کار می کنند و خرج زندگی را تأمین میکنند من هم کمک کارشان هستم.
برادر بزرگ محبوبه کارگر کشتارگاه است، اگر چه درس و مدرسه را دوست داشت، اما کار کشتارگاه طوری نبود که بتواند نیمه وقت برود. حالا از صبح تا عصر در کشتارگاه کار می کند تا روزی خانوادهاش را تأمین کند.
دستان هنرمند محبوبه هر روز منجوقهای رنگی، سفید و سیاه را روی لباسهای مجلسی و لباسهای عروسی دختران میدوزد، اما تن نحیف و لاغرش هیچ وقت میهمان این لباسهای زیبا نمیشود.
بر اساس آمار سازمان جهانی کار، سالانه 250 میلیون کودک 5 تا 14 ساله از کودکی محروم میشوند، طبق این آمار 120 میلیون نفر از آنها وارد بازار کار شده و مشغول به کار تمام وقت هستند.
61 درصد این کودکان در آسیا، 32 درصد در آفریقا و هفت درصد در آمریکای لاتین زندگی میکنند.
شرایط نامطلوب زندگی، تغذیه نامناسب و بسیاری از خطراتی که در حین کار، کودکان را تهدید می کند، آنها را از کودکانی مهربان و شاد به کودکان خسته و خشن تبدیل کرده است.
بسیاری از کودکان کار به دلیل رفتارهای نامناسبی که در محیط کار با آنها میشود، خشم فروخفته خود را روی همسالانشان خالی میکنند، به همین دلیل دعوا و خشونت در میان این کودکان زیاد است.
بسیاری از کودکان کار در کشور ما، ایرانی نیستند و معمولاً بچههای افغانی هستند که به دلیل مشکلات شناسنامهای نمیتوانند به مدارس دولتی بروند، اما ایرانی یا افغانی، اینها کودکانی هستند که براساس اصول انسانی و اسلامی باید حمایت شوند تا دوران کودکی را به دور از مشکلات جسمی و روانی و با سلامت کامل طی کنند.
شبها سير و بي خيال مي خوابند غافل از اينكه زير خيلي از سقفهاي اين شهر هزار رنگ بچه هايي هستند كه گرسنه سر يه زمين مي گذارند. اي كه دستت مي رسد كاري بكن
ارسال نظرات
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
اين يه وظيفه ي انسانيه!!!!!!!!