گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ توی مترو لبریز از آدم است. مسافرها خسته و بی رمق تر از آن هستند که حتی به صدای پر انرژی دستفروش های مترو توجه کنند. زنی می آید. پوشیده در چادر مشکی رنگ و رو رفته و دمپایی های پلاستیکی که روی زمین کشیده می شود. یک کیسه پر از دستمال جیبی توی بغل گرفته و از مسافران درخواست کمک می کند. می گوید: «خواهرها برادر ها کمک کنید. سرپرستم مریض است هرکس به اندازه وسعش به من کمک کند. ازمن دستمال بخرید.... »
آهنگ صدایش کش دار، لرزان و پرسوز است. مردها سرشان را با موبایل و روزنامه گرم می کنند. آنها حتی نگاهش هم نمی کنند. زن ها اما بازهم لطافت ظریف زنانه شان را بیدار می کنند. با دهانی باز و چشمهایی که رنگ دلسوزی گرفته نگاهش می کنند. بعضی زیر لب از زمانه و درد نداری می گویند و بعضی هم به کشیدن آهی از دل قناعت می کنند. چند دقیقه ای نمی گذرد که چند نفر از زن ها دست به جیب می شوند. دستمال های جیبی را می خرند. بعضی حتی دستمال هم نمی گیرند و فقط پول می دهند.
قطار که به ایستگاه می رسد زن شاد و خندان پیاده می شود. دیگر خبری از آن قیافه ناراحت و صدای لرزان و کشدار نیست. با صدای بلند ازمیان مسافران برای خودش جا باز می کند و می گوید:«خانم ها راه بدهید مردم پیاده شوند.»بازهم مسافران خسته می مانند با قطاری که هنوز تا مقصدشان راه زیادی دارد.
یکی از دستفروش ها که دونات های نرم و تازه اش را توی کیسه سیاهی جای داده زیر لب غرولند می کند: «اگر ما هم گدایی می کردیم این قدر خوب کمک می کردید؟! پدر آمرزیده ها من دارم کار می کنم. جنس خوب و تازه می فروشم از من نمی خرید. آن وقت به زن گدا کمک می کنید. دستمال 200 تومانی را 2000تومان می خرید.»
زهرا یکی از خانمهایی است که با دادن 1000 تومان به زن گدا وجدان خودش را آرام کرده، او می گوید: «چه کارکنیم خانم! فقیر است. ندار است. من نمی توانم کمک نکنم اگر من کمک نکنم شاید به هزاران راه بد کشیده شود.»
یکی دیگر از مسافران مترو که حرفهای زهرا را شنیده می گوید: «اینها فقیر نیستند. فقط گداهایی هستند که به گدایی کردن عادت کرده اند. عادت کرده اند راحت زندگی کنند و دیگران به جای آنها زحمت بکشند به نظر من کمک کردن به این جور آدم ها گناه است.»
زنان گدای مترو اغلب با آهنگی صدایی یکسان و حتی کلماتی شبیه هم از مردم کمک می خواهند. حتی کودکان متکدی هم از این قانون تبعیت می کنند و هر روز بیشتر خودشان را به بزرگتر هایشان شبیه می کنند.
روزهای گرم تابستان می آید. گرمای تیز آفتاب ظهر گاهی گداهای کوچه و خیابان را هم به واگن های مترو می کشاند. دخترک 6 ساله به نظر می رسد. لاغر، استخوانی و رنگ پریده است. صورتش از گرما و آلودگی، زبر و کلفت شده است. روپوش صورتی گشاد توی تنش لق می زند. وارد قطار که می شود. نگاهی به مسافرها می اندازد و بازهم همان آهنگ صدای کشدار، لرزان و پرسوز بلند می شود: «خواهرها کمک کنید . خدا خیرتان بدهد الهی خوشبخت شوید کمک کنید.»
دخترک مانند طوطی کوچکی است که حتی معنای کلماتش را هم نمی داند. او فقط حرف می زند.کلمات تکراری مدام از دهانش بیرون می ریزد و از مردم کمک می خواهد. کسی نگاهش نمی کند. می رود تا شاید آهنگ همدردی را دل دیگری بیدار کند.
یکی از مسافران مترو که مدتی در اداره آگاهی تهران فعالیت می کرده معتقداست: «متاسفانه باندهای گدایی بزرگی هستند که این بچه ها را به کار می گیرند تا گدایی کنند. گاهی هم خانوادگی گدایی می کنند. این پول هایی که ما به بچه های گدا می دهیم به خودشان نمی رسد بلکه به بزرگترهایشان که بیشتر معتاد و آلوده هستند، می رسد.»
کودکان؛ قربانیان بی گناه فقر و گرسنگی
این روزها دیگر استفاده از ترفندهایی مثل گرفتن نوزاد در بغل یا نشان دادن بدن معلول برای گدایی، روشی تکراری شده است. بعضی از گداها با تغییر ذائقه مشتری هایشان آشنا شده اند. آنها با ظاهری آراسته و مناسب از مسافران درخواست کمک می کنند تا به این طریق بتوانند پول بیشتری بگیرند. زنهایی که با ظاهری آراسته و مرتب از مردم درخواست کمک می کنند تا هزینه درمان فرزند بیمارشان را تامین کنند یکی از این نمونه ها هستند.
اما کودکان قربانیان بی گناه و گرسنه ای هستند که به امید خوردن لقمه ای نان بازیچه دست گداهای ثروتمند شده اند.سوء تغذیه ، کمبود مواد مغذی مورد نیاز بدن کاهش شدید وزن در سنین کودکی گریبانگیر کودکانی است که ناخواسته راه گدایی و دریوزگی را در پیش گرفته اند.
یکی از مسافران مترو می گوید:«چند روز پیش یکی از همین دخترهای گدا را دیدم که روی زمین مترو نشسته بود. خسته و رنگ پریده بود. آن روز در محل کارم به خاطر اعیاد شعبانیه غذای رایگان می دادند. من که غذای خودم را خورده بودم آن غذا را به دخترک دادم آنقدر خوشحال شد که انگار جان تازه ای گرفت پیش دوستان اش رفت تا غذا را با هم بخورند.»
این کودکان گرسنه هستند این را می توان از جسم های نحیف و چشم های به گود نشسته شان فهمید. اما آیا این پول که با تمام امید به کودک فقیر و گدا می دهی صرف زندگی او می شود یا به دست افراد شیادی می رسد که کودکان را وسیله سودجویی خودشان کرده اند؟
سالهاست کنار در ورودی مترو مردی با ماسک آبی کثیف روی زمین می نشیند. هر روز از مسافران عجول مترو درخواست کمک می کند. کمی آنطرفتر مردی است که پا ندارد تمام مقدسات دینی ات را نام می برد و تو را به آنها قسم می دهد که کمکش کنی . درمانده ای که چه کنی؟ آیا فقر با ته مانده های پول خرد توی جبیب تو رفع می شود؟ با خودت می گویی تا کی می توانی با گدا پروری فقر پنهان جامعه را پنهان تر کنی؟ پدیده شوم گدایی لایه ابتدای یک مشکل اجتماعی بزرگ است که تنها با عزم ملی دولت مردان و یاری آگاهانه مردم حل می شود.