گروه علمی «خبرگزاری دانشجو»؛ تند و تند جزوه ی سبز رنگش را ورق می زد. اکثر بچه ها رفته بودند تو و دخترک مانده بود با یک جزوه ی پاره پوره ی سبزرنگ.
از این ورق به آن ورق می رفت و مضطرب، مطالب شبرنگی شده را مرور می کرد.
خانم جوانی که همراهش بود، کنار ایستاده بود و نگران نگاهش می کرد. هر از گاهی آرام می گفت: «بسه دیگه؛ برو تو!» ولی دخترک توجهی نمی کرد و به ورق زدن و زمزمه کردن و مرور کردن مشغول بود.
دیگر تقریبا توی خیابان هیچ داوطلبی نمانده و ساعت بسته شدن در فرارسیده بود. به محض این که نگهبان، درب میله ای را از جا حرکت داد، خانم جوان جزوه ی سبز را از دست دخترک کشید و تقریبا داد زد: «برو دیگه!»
دخترک به خودش آمد و سریع رفت سمت در. از در که گذشت سرعتش را بیشتر کرد و به سمت ساختمان دوید. هنوز خیلی دور نشده بود که یکهو برگشت و داد زد: «آبجی نگاه کن ببین استیلن با آب چی می شد؟ استالدئید؟!»