گروه علمی «خبرگزاری دانشجو»؛ اگر کیسه ی مداد و پاک کن و تراش را روی داشبورد ماشینش نمی دیدم و پرینت کارت آزمون را با سنجاق وصل نکرده بود به پیرهنش، باور نمی کردم یکی از داوطلبان باشد.
سن و سالش بالا بود. می خورد چهل و چندسالی از خدا گرفته باشد. زودتر از بقیه داوطلب ها آمده بود و پراید مشکی اش را همان نزدیکی ها پارک کرده بود و نشسته بود تویش تا در را باز کنند. آرام و بی خیال، یک روزنامه دستش گرفته بود و ورق می زد.
وقتی در را باز کردند، با آرامش خاص خودش از ماشین پیاده شد و آمد سمت ورودی. از در که خواست برود تو، با یکی از دو سه نگهبان دانشگاه سلام علیک گرمی کرد. نگهبان گفت: «باز هم اینجا افتادی که آقای سعیدی؟!»
مرد با تکان دادن سر و گفتن چند کلمه تایید کرد. نگهبان که از دیدن یک آشنا به وجد آمده بود گفت: «چه حوصله ای داری آقا! هنوز هم می خوای داروساز بشی؟!»
آقای سعیدی باز هم تایید کرد و در حالی که می خندید گفت:«پسرم هم سال دیگه کنکوریه، با هم میایم!» و رفت داخل.