گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم.
این روزها حالت خوب نیست، این را دکترها می گویند اما در چهره ات مثل همیشه آرامش هست و نور؛ مثل همان وقت ها که بچه بودم و روی پایت می نشستم تا برایم از روزهای دلاوریت بگویی.
چقدر قصه هایت را دوست داشتم و برایم حکم قهرمانی را داشتی که دیگران در افسانه ها سراغش را می گرفتند؛ به دوستانم که می گفتم بابام قهرمانه شاید از حسودی نمی دانم و شاید در عوالم بچگی می شنیدم که اگر قهرمانه چرا حتی یه خط هم تو جبهه بهش نیافتاده؟! و این سوال شد ملکه ذهنم و تا همین چند سال پیش هم خودم از تو می پرسیدم چطوره که 96 ماه جبهه بودی و یه خط بهت نیفتاده شاید بیماری های 20 ساله ات را هم به پای مریضی معمولی گذاشتم.
همین چند وقت پیش بود که متوجه شدیم بر اثر گازهای شیمیایی کل بدنت را تومور گرفته و توی 54 سالگی دکترا بهمون گفتند که فقط و فقط از دست خدا کاری بر میاد؛ فقط از دست خدا.
این روزها بدون تو خانه ام سرد و ساکت است، سخت می گذرد سخت و من الان حرف دوستم، عباس را می فهمم که می گفت وقتی پدر درخانه نیست بدون تکیه گاهی !
از 4 روز پیش هم ریه هات تنهایت گذاشتند و به کما رفتی؛ این روزها زیاد می شنوم که کاش راحت بشه از این همه عذاب؛ کاش خدا رحمی به خودش بکنه و ببرتش اما از این همه حرف فقط یه حرف به دلم نشست اونم حرفی بود که مادر گفت بعد از اینکه تو به کما رفتی؛ از پشت شیشه ها تو را می دید و می گفت دیگه زمین برایش تنگ شده است؛ و من چقدر این تشبیه به دلم نشست.
زمین برایت تنگ شده است؛ اما نمی دانم چرا دلم بهانه می گیرد نمی خواهم شانه های مردانه ای را یک عمر تکیه گاهم بود برای همیشه از دست بدهم.
در چشمانت، جا پای اشکهای زلال نیمهشبهای دعا و نیایش به جا مانده، وجودت، سرچشمه پاکترین و بیکرانهترین کانونهای عشق و محبت است و قامت چون سروت، نشانی از استقامت و پایمردی. از تکههای سربی گلولههای دشمن، بر وجودت سدّی ساختی در برابر هوا و هوس.
تو، راهت را خود، برگزیدی؛ تو عاشق بودی و نگذاشتی عشقت را از دلت بگیرند؛ نگذاشتی بر بوم سفیدرنگ قلبت، طرحی از سنگ بکشند.
یادگار نخلهای سوخته و پرچمهای برافراشته! یادگار لحظههای مقاومت و ایثار و شهادت و افتخار! برایمان بمان تا از هُرم نفسهای خداییات، فریاد آزادی و آزادگی، در وجودمان جان گیرد.
ایثار کردی، تا دلت اسیر نشود؛ تا اندیشههای آسمانیات، ترور نشود، تو، رمز پرنده شدن را میدانستی.
این روزها همه آرزویم این بود که تپه های توی مانیتور تبدیل به دشت نشود و ....
گفتنی است،جانباز شیمیایی احمد رضا زاده امروز به جمع یاران شهیدش پیوست.
خدايا مارا شرمنده انها نکن
از اين جانباز عزيز قلباً مي خواهم حلالم کندو در آخرت هم از رفقاي شهيدشون طلب حلاليت براي اين بنده ي حقير سراپا تقصير بگيرند
که نتوانستم جلوي اشکهاي چشمانم را بگيرم
به نظرم چشمانم ايشان را بهتر از خودم شناخته است
که صداي گريه مادرم را شنيدم و ادامه را آرام در دل خواندم
آن چشم هاي خفته ي بابا قشنگ شد
***
مردانه درد شهر خريدي به جان ولي
همراز درد هاي تو قرص و سرنگ شد
***
سربند و چفيه اي که کنارت گذاشتي
همراه زخم هاي تو سوغات جنگ شد
***
بايد که آسمان بنشيند به پاي تو
ديگر زمين براي نفس هات تنگ شد
همه چيز آماده بود ولي نه اين جا و يه جايي غير از اين جا
همه آماده بودن که يه سري نباشن که ديگه اذيت نشن
ولي خودش...
ولي خودش به فکر بود. به فکر پرواز...
تا خدا
حال و هواي لحظه هاي جنگ دارم
آدماي از جنوب و غرب خسته! از حلبچه و شلمچه خسته!
از خرمشهرو آبادان و دزفول و مهران و دهلران و قصرشيرين و طلاييه و هويزه و ... از ايران و ايراني خسته!
آدماي آشناي بازار بورس و قيمت دلار و سکه، آدمايي که نبضتون بسته است به واکنش بازار به نتايج انتخاباتي که توش هرگز راي نميديد!
باور کنيد که آدمايي هستند خيلي خيلي خيلي مهمتر از شما که از شما و تمام دلمشغوليهاتون خستهاند!
آدمايي که خيلي هم مهم نيست مانيتورها چي در مورد حال و روزشون ميگن! اونا سالهاست زندهتر و سالمتر از ماهان و زنده بودن ما منوط به اينه که مانيتور قلبمون چقدر شکل ضربانهامون رو شبيه ضربان قلبشون نشون ميده!
باور کنيد يا نکنيد مهم نيست
ما از شما خستهايم نه سرفه سينه نسل جنگ