به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ با فروپاشی یوگسلاوی و استقلال بوسنی، صرب ها با حمله به شهر سارایوو و سایر شهر های مسلمان نشین بوسنی، در جنگی نابرابر 300 هزار غیر نظامی را کشتند. کشتار 8 هزار مسلمان در جولای 1995 که با حمایت نیروهای هلندی سازمان ملل در یک روز از حوادثی است که هیچ گاه از ذهن تاریخ پاک نخواهد شد. در آن سالهای جنگ، جمهوری اسلامی ایران نیز به دستور رهبر انقلاب به کمک مردم بوسنی و هرزگوین رفت.
جنگ بوسنی سرانجام پس از حدود 3 سال و پس از آنکه آمریکا و متحدان اروپایی اش دریافتند با کمک های مختلف جمهوری اسلامی ایران به رزمندگان بوسنیایی دیگر توان جنایت در این کشور را ندارند؛ با امضای موافقتنامه صلح دیتون خاتمه یافت. اما مهمترین شرطی که آمریکا برای مقامات مسلمان بوسنیایی برای خاتمه دادن به حملات صربها به شهرهای بوسنی مطرح کرد خروج نیروهای ایرانی از بوسنی و هرزگوین بود.
یکی از آنهایی که به این دیار سفر کرده بود، طلبه سید محمد حسین نواب است که آخر کار هم با شهادت او گره خورده است.
جنگ تمام شده بود، خیلیها برگشتند سر خانه و کارشان. آنها که هنوز دغدغه مبارزه داشتند فهمیدند که باید در جبهههای دیگری چون علم و دانش مشغول شوند. اما او یکی از سخت ترین جبههها را انتخاب کرد. سیدمحمدحسین شال و کلاه کرد و رفت بوسنی! جایی که غربیها کمر همت بسته بودند تا این منطقه مسلمان نشین را از قلب اروپا حذف کنند. سیدمحمدحسین طلبه بود و در بوسنی هم بیشتر کارهای فرهنگی میکرد. این کارها آنقدر تاثیرگذار بود که وقتی کراواتها اسیرش میکنند قبل از اینکه رایزنیهای معمول جواب دهد و مثل بقیه اسرا آزاد شود، شهیدش کنند. سید را در دیار غربت بعد از شکنجه شهید کردند.
شهید سیدمحمّدحسین نوّاب در خانوادهای به دنیا آمد که پدر، روحانی و شاگرد مرحوم حضرت امام و بسیار آدم محتاط و متعهّد و متدیّنی بود. مادرش هم یکی از بانوان متدیّنه و مورد توجّه بانوان متدیّن بود. در این خانوادهبچّهها تقریباً همه یا طلبه بودند و یا بعد از اینکه حوزه را گذراندند، به سراغ کارهای دیگر رفتند. پدرش ارادتمند امام بود. چه در آن دوره ای که در قم بود و چه در نجف، با امام مراوده داشت. کسی که خودش شیفته امام باشد، فرزندانش را نیز شیفته تربیت میکند.
حسین آقا در این خانه، چهارمین فرزند پسر از پنج پسر خانواده بود و خود ایشان بارها میگفت که پنج نفر، یکیاش خمس است و باید پرداخت شود!
گردان یازهرا(س) را انتخاب کرد
یکبار در حاج عمران، مجروح و بستری شد. در عملیاتهای والفجر8، کربلای5، بیتالمقدّس7 و کربلای10 حضور فعّال داشت. بیشتر به لشکر ولیّعصر دزفول می رفت؛ البته آنوقت تیپ ولیّعصر بود. چه در دورة انقلاب که ایشان در آن موقع، نوجوانی بود و چه در زمان جنگ که مرتباً سعی میکرد به سرعت خودش را برای عملیاتها برساند و سعی هم میکرد به صورت گمنام شرکت کند.
بهشدّت علاقمند به حضرت زهرا(س) بود. دائماً انگشترهای عقیقی میگرفت که روی آنها یازهرا نوشته شده بود و اینها را به فرماندهان و رزمنده ها هدیه میداد. در لشکر ولیّعصر گردانی بود به نام "یازهرا". آن گردان را برای خود انتخاب کرده بود.
جزو اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت
بعد از دوران جنگ، کاملاً متوجّه بود که الان دیگر وقت تفنگ نیست. صحنۀ جنگ کاملاً متفاوت شده. من در یکی از سخنان مقاممعظّمرهبری هم دیده بودم که میفرمودند شکل مبارزۀ ما بعد از جنگ، کاملاً تغییر کرد؛ کاملاً به یک شکل فرهنگی تبدیل شد. به همینجهت، ایشان شروع کرد به خواندن فلسفه. بدایهالحکمه را خواند، نهایه الحکمه و اشارات را خدمت استاد خواند. یعنی مباحث فلسفی را به جِدّ پیگیر بود و گاهی که با هم صحبت میکردیم، میگفت که الان مبارزه در این صحنه است. این تیزبینی شهید نوّاب بود که تشخیص داد در این زمان چه باید بکند.
درس اخلاق مرحوم حضرت آیتالله بهاءالدینی«قدّسسرّه» را هیچوقت فراموش نمیکرد و در یک مقطعی هم درس اخلاق آیتالله مظاهری«حفظه الله» را شرکت میکرد.
شخصیتی جامع داشت. علاوه بر توجّه به درس و اخلاق، به مسائل روز علمی و اجتماعی هم اهمیت میداد. مثلاً تازه بحث کامپیوتر مطرح شده بود. اواخر سال 69 بود و افراد کمی هم بودند که کار با کامپیوتر را بلد باشند. ولی شهید نوّاب به توصیۀ یکی از بزرگان حوزه، جزو اوّلین کسانی بودند که کار با کامپیوتر را یاد گرفتند. همچنین از ابتدای جنگ، شروع کرد به یادگیری زبان انگلیسی. الان اگر به طلبهای بگوییم که باید زبان انگلیسی بخوانی، ضرورتش روشن است. اما اوایل دهۀ هفتاد، این ضرورت ملموس نبود. ولی ایشان به این درک ضرورت میرسید. ششسال که با ایشان همحجرهبودم، میدیدم چقدر تلاش میکند که این زبان را یاد بگیرد. امکانات آنموقع که مثل حالا نبود که خیلی راحت با سیدی، کار خود را پیش میبرید. آن موقع، گیرآوردن یک نوار مکالمه انگلیسی خیلی سخت بود.
به هرحال از جمله برنامه هایی که شهید بهشتی و شهید قدّوسی در مدرسه حقّانی داشتند، برنامۀ زبان بود. معمولاً چهارسال مکالمه عربی و چهارسال مکالمۀ انگلیسی بود. شهید نوّاب هم در این برنامه شرکت میکرد. لذا هم به زبان انگلیسی و هم به زبان عربی مسلّط بود. البته نکته مهم دیگر برای طلابی که میخواهند در عرصه بین الملل وارد شوند، بنیۀ دینی بسیار قوی است. چون در برخورد با یک فرهنگ مهاجم و جذّاب باید سازنده باشد نه اینکه تحت تأثیر قرار بگیرد.
سال جدید را با یاد خدا و آرزوی شهادت آغاز میکنم
در ابتدای همة سررسیدهایش، این جمله را نوشته که «سال جدید را با یاد خدا و آرزوی شهادت، آغاز میکنم.» یکبار در منطقة عملیاتی والفجر8 باهم سوار بر موتور میرفتیم. یک خمپاره آمد نزدیک موتور و هر دویمان روی خاکریز پرت شدیم. گرد و خاک شد و ایشان نگران آمد بالای سر من و گفت: چیزیات نشد؟ گفتم: نه. شروع کردیم به خندیدن. ایشان آنجا از من قول گرفت که اگر شهید شد، من لباس مشکی نپوشم و عزاداری نکنم. طبق همین وصیتی که کرد، بنده در زمان شهادت ایشان، در هیچکدام از مراسمات و برنامهها، لباس مشکی نپوشیدم. چرا که عشق و علاقه اش را به شهدا و شهادت میدانستم.
آقا گفتند برای بوسنی کاری کنید
واقعاً مطیع و علاقهمند مقاممعظّمرهبری بود و با شیوه های مختلف، خودش را میرساند که بتواند به دیدار آقا نائل شود و در دیدارها و ملاقاتها شرکت کند. آنچه را که میشنید، سعی میکرد به نوعی عمل کند و بر زمین نماند. بعضیها دنبال ادای تکلیف نیستند؛ به دنبال این هستند که باری به هر جهت، یک کاری کرده باشند. ولی ایشان به دنبال این بود که حتماً وظیفهای را انجام بدهد و کاری را دنبال کند که تکلیفش است.
آقا در چند سخنرانیاز مظلومیت مردم بوسنی و ضرورت دفاع از این مردم صحبت کردند. شهید نوّاب اعلام آمادگی کرد که در منطقه کار کند. دید که میتواند حرکتی انجام دهد. زبان انگلیسی هم بلد بود، اشتیاق زیادی هم داشت که آن صحنه دفاع از اسلام را نیز تجربه کند. زمینه بهوجود آمد تا با چند تن از طلبهها به بوسنی بروند. در قلب اروپایی که خودشان را متمدّن تر از دیگران میدانند، نسلکشی و کشتار نژادی صورت گرفت و همۀ کشورهای اروپایی هم ساکت بودند. بوسنی مثل افغانستان، عراق یا یکی از کشورهای آفریقایی نبود؛ بوسنی در قلب اروپا بود. با آن نحوۀ فجیع کشتار جمعی که چند سال هم ادامه داشت.
در بوسنی بنیاد شهید راه انداخت
تیپ امام صادق(ع) در قم برای اعزام به بوسنی اعلام ثبت نام کرد. ما هم مثل بقیه رفتیم ثبت نام کردیم. قرار بود گروهی برای کمکرسانی به بوسنی بروند. اوّل بنا بود بیست و چهار نفر با خودشان ببرند، امّا بعد گفتند نمی شود؛ فقط چهار نفر. معلوم نبود کجا میرویم، چهکار می خواهیم بکنیم؟ اصلاً معلوم نبود برای چند وقت می رویم؟ می گفتند احتمال دارد یک هفته ای باشد، احتمال دارد سه ماهه باشد و... .
آنجا که وارد شدیم، دیدیم هیچ شباهتی به جبهه های جنگ خودمان ندارد. اصلاً مدل جنگش، مدل دفاع مقدّس هشتساله ما نیست و ما هم به جبهه ها دسترسی نداریم. دیدیم کار فرهنگی واجب تر است. مردمی که از استعمار شرق نجات پیدا کرده اند، حالا زیر یوغ فرهنگ غرب هستند و تهاجم فرهنگی شدید غرب در آنجا حاکم است. لذا دنبال این بودیم که ابتدا خصلت ها و سنّت های ناب مردمی را کشف کنیم و آنها را تقویت کنیم و درثانی، مردم را با اسلام ناب آشنا کنیم. در این راه از هر شیوه ای استفاده می کردیم. به همینجهت، بیشتر همّ و غمّ شهید، کار فرهنگی و تبلیغی در منطقه بود. گاهی تفنگی میگرفت و گوشهای میجنگید. ولی احساس میکرد مردم بیش از اینکه تشنه سلاح ما باشند، تشنه فرهنگ غنی اسلام انقلابی هستند.
کارهای مختلفی برای کمک فرهنگی به رزمندگان و مجاهدین بوسنی انجام می داد. خصوصاً راه اندازی یک سازمان کوچک برای شهدای بوسنی، شبیه بنیاد شهید خودمان، که دغدغه ایشان بیشتر فرزندان شهدا و نسلهای آینده بوسنی بود. یکی از برنامه هایی که آنجا گذاشتیم، این بود که به خانواده های شهدا سر بزنیم. در فرهنگشان، سرکشی به خانوادههای شهدا نبود. مقداری اسباببازی میخریدیم، به اضافۀ مقداری شکر و قهوه؛ چون غالباً اگر قهوه شان تأمین بود، یعنی همهچیز تأمین بود! روزی دو سه تا خانۀ شهید را از قبل هماهنگ می کردیم و می رفتیم.
کمکم فعّالیت ها گسترده شد. به مساجدشان می رفتیم، با روحانیون آنجا برنامه داشتیم. همان محلّی که بودیم، کلاس قرآن برگزار میکردیم، بچّه ها را جمع میکردیم و گروه سرود تشکیل میدادیم و... . شهید نوّاب هم در این برنامهها نقش جدّی داشتند. سعی میکرد از هر وسیله ای که میتواند، استفاده کند. آنزمان، کامپیوتر یک وسیلۀ رایج دمدست نبود، ولی ایشان دنبال کرده بود که کامپیوترهای متعدّدی تهیه شود و ترجمۀ این کتابها انجام شود که کار کمی نبود.بسیاری از کتب شهید مطهری را ترجمه کرده بودند، بسیاری از نوشته های امام را ترجمه کرده بودند، پیامهای امام را و آقا را ترجمه کرده بودند.
ایران را به نام خمینی می شناختند
برای اینکه با مردم بهتر ارتباط برقرار کند، به یادگیری زبان بوسنیایی پرداخت. فعّالیتهای او در بخشهای فرهنگی آنجا تأثیرات فراوانی داشت. ارتباطات صمیمی با خانوادهها و مبارزین جوان داشت. از عکسهای متعدّد ایشان با اصناف مختلف مردم بوسنی، میتوان پی به این رابطهعمیق برد. در بسیاری مواقع که به بوسنی می رفت، از ایران مقدار زیادی اسباببازی برای فرزندان شهدای بوسنی میخرید. احداث یک مجموعه فرهنگی که مخصوص نوجوانان بوسنیایی باشد، از دیگر فعّالیتهای ایشان بود و همچنان این مؤسّسه، مشغول به کار است.
آنجا تبلیغ به شکل سخنرانی و منبر نبود؛ باید وسط میدان جنگ، میان مردم میرفتی. یک چیزی شبیه حضور طلاب در جبهه های جنگ تحمیلی، که یک روحانی در سنگر با بچّهها مینشست، صحبت میکرد و مباحث دینی را مطرح میکرد.
ایشان، خاطرات زیادی از بوسنی نقل میکرد. خصوصاً درمورد احترام و عشقی که مردم بوسنی به حضرت امام دارند. نقل میکرد که یکبار در صف طولانی مردمی که از مناطق درگیری، مهاجرت میکردند و همه خسته نشسته بودند، وقتی من آمدم و همراهمان اعلام کرد که ایشان ایرانی است، همه بلند شدند و به احترام میگفتند «خمینی». یعنی به نام خمینی، ایران را میشناختند و ادای احترام میکردند.
یکبار سارایوو بودیم. مردم آنجا عصرها میرفتند از خانه های روستایی، یک بطری شیر میخریدند تا شیر تازه بخورند. یکروز ایشان رفته بود شیر بخرد. تسبیحی هم در دستش بود. پیرزنی آنجا نشسته بود و دست دراز کرده بود. شهید نوّاب فکر کرد تسبیحش را می خواهد، لذا ایشان هم خم شده بود که تسبیح را به پیرزن بدهد. خلاصه پیرزن هم دست انداخته بود گردن شهید و صورتش را بوسیده بود! وقتی که برگشت، بچّه ها برایش صفحه گذاشته بودند. او هم کاردش میزدی، خونش درنمی آمد!
آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان
به تعبیر مقاممعظّمرهبری، ما از کشورهایی که خطّ مقدّم جبهه اسلام در اروپا هستند، غفلت کردیم. این کلام ایشان خیلی عمیق است. آنجا باید خیلی تلاش فرهنگی بشود. بههمین خاطر شهید نوّاب، دو سال آخر عمرش را با همه مشکلات، بهطور کامل، در آنجا صرف کرد. ایشان در بوسنی، فردی شناختهشده بود و شهادتش هم پیشبینی میشد.
یک قضیه خیلی زیبا در سفر آخر ایشان در سال 73 اتّفاق افتاد. زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقاممعظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمیدانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی میجنگند را اصحاب سیّدالشهداء میدانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ده روز بعد از شهادت هنوز از زخمها خون میآمد
روایتهای مختلفی از زمان دستگیری شهید وجود دارد. خود رانندۀ تاکسی که ایشان را از کرواسی میآورد، گفته وقتی وارد سارایوو شدیم، یک ماشین شخصی تعقیبمان میکرد و یکجایی نگهمان داشت و ایشان را پیاده کرد. میگوید مجبور کردند با ماشین آنها برود. شهید هم، کرایۀ راننده تاکسی را همانجا می دهد و میرود داخل ماشین آنها. این آخرین اطّلاعی بود که از ایشان وجود داشت و دیگر خبری نشد. قبلاً هم اتّفاق افتاده بود که وقتی بچّه های ایرانی تردّد می کردند یا در بعضی از گذرگاه های داخل بوسنی، گرفتار می شدند. بعدش هم هیئت ایرانی از طریق دولت کرواسی وارد مذاکره با کرواتها میشد و اینها را آزاد می کرد. حتّی گاهی اوقات بچّه های ما تا سهماه، آنجا اسیر بودند.
هرچه از کانال بچّه هایی که در بوسنی بودند تلاش کردیم اطّلاعی از ایشان به دست بیاوریم، نشد. تا اینکه بنا به دستور مقامات جمهوری اسلامی و خصوصاً مقام معظّم رهبری، فشار روی دولت کرواسی آمد که سرنوشت ایشان مشخّص شود. در اثر این فشارها از جمله لغو سفر تیم فوتبال ما به کرواسی و لغو راه و ترابری به آنجا، دولت کرواسی به گروههای افراطی که در خاک بوسنی بودند، فشار آورد و نهایتاً خبر دادند یک نفر را با این مشخّصات دستگیر کردهاند و بعداً هم به شهادت رسیده است.
گروهی از سفارتخانه به سارایوو میروند که دو نفر از این بزرگواران هم که برای تحویل جنازه رفته بودند، در راه برگشت به شهادت میرسند. نهایتاً جنازه ایشان را از خاک درمی آورند و مشخّص میشود که بعد از شکنجه، با شش گلوله به شهادت رساندهاند. در فیلمی که از جنازه ایشان دیدم، معلوم بود با اینکه ده روز از شهادتش گذشته، ولی هنوز از زخمها خون می آمد.
همانجا در قسمت مسلماننشین شهر موستار، پیکر ایشان را تحویل می گیرند، غسل می دهند و نماز می خوانند. بعدها در همان محلّی که بر بدن ایشان نماز خوانده شد، یک یادبود و آبخوری ساختند. این یادبودها در بوسنی زیاد است. در کتاب یکی از کسانی که از بوسنی دیدار کرده، خواندم که در بوسنی، سیصد آبخوری هست که اینها را مردم به یاد شهدای کربلا ساختهاند.
جمله عجیب وزیر خارجه بوسنی به خبرنگار بی بیسی
شهادت ایشان بازتاب تبلیغاتی بسیاری پیدا کرد و در رسانه های جهانی به نحو رسمی اعلام شد. تا پیش از این، جمهوری اسلامی در کمال سکوت، خدمات خودش را به مردم بوسنی پی میگرفت. با شهادت ایشان، ماجرا کاملاً تغییر کرد؛ یعنی نقش ایران، خیلی پر رنگتر نشان داده شد. این جمله وزیر خارجه بوسنی در آن زمان معروف است که خبرنگار بیبیسی از وی پرسید: ایران، بیشتر به بوسنی کمک میکند یا عربستان؟ ایشان هوشمندانهجواب داد که عربستان تلاش میکند تا ما گرسنه نمیریم، ولی ایران تلاش میکند که ما نمیریم! یعنی وجه تمایز دو کشور مسلمان در کمک به بوسنی را نشان داد. ما برای نجات جان آنها تلاش میکردیم، ولی عربستان فقط مواد غذایی و آذوقه میداد.
بعد از شهادت ایشان، خانواده به دیدن آقا رفتند. آقا هم نکات خیلی خوبی بیان فرمودند که شاید نوارش در اختیار دفترشان باشد. خیلی از شهید تعریف میکردند. مقاممعظّم رهبری، کمتر برای شهدای روحانی خارج از کشور، پیام داده است. برای ایشان پیام دادند.
رهبر در پیامی به مناسبت شهادت این طلبه بسیجی مرقوم فرمودند:
«شهادت طلبه بسیجی سرافراز حجت الاسلام سیدمحمد حسین نواب برای ملت ایران که حضور خود را در اقصی نقاط جهان برای دفاع از حق و حقیقت با چنین حوادث برجسته ای به اثبات می رسانند مایه افتخار و سربلندی است.»