گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»- زهرا مهاجری؛ هنوز یک هفته از انتشار خبر «افطاری 150 هزار تومانی» در برج میلاد نگذشته، اما جنجال این خبر هم مثل خبرهای مشابه قبلی، بعد از تایید و تکذیب های مختلف فروکش کرده یا بزودی خواهد کرد؛ این در حالی است که اصل موضوع، چیزی نیست که به این راحتی ها بشود از کنارش گذشت.
شک نکن جزو انتخاب شده هایی! تو و پنجاه و نه نفری را می گویم که دو سه هفته تلاش کرده اید تا جا گیر بیاورید برای یک شب افطار در بالاترین نقطه شهر.
آن بالا، جایی که طبق شعاری که به در و دیوار زدهاند، «آسمان نزدیک است»، چند رستوران و کافهتریا هست؛ رستوران و کافه تریایی که بیشک نمیشود خیلی آدم معمولی باشی و مشتری پروپاقرصش بمانی!
ظرفیت محدود است، اینطور نیست که هر وقت دلت بخواهد بتوانی از آسمان نزدیک حین خوردن غذا لذت ببری؛ الان که تماس بگیری برای رزرو، تازه اگر شانس بیاوری، یک هفتهای باید در نوبت بمانی تا اجازه دهند که 140 متر بروی بالا، درون آسمان، روزهات را افطار کنی.
برای امشب، تو و 59 نفر دیگر انتخاب شدهاید! انتخاب شدهاید که در نزدیکترین جا به ابرها روزهتان را باز کنید. پیش از اینکه بتوانی برای رسیدن به رستوران «وی. آی. پی» اقدام کنی، باید 50 هزار تومان بدهی و بلیت بگیری. چند صد متری را که در دو سه دقیقه با بالابر پرسرعت پیمودی، میرسی به سالن نسبتاً شیک رستوران «وی.آی.پی». تعداد صندلیهای اندکی که دور میز خوش آب و رنگ چیده شده، نشان میدهد این رستوران هر بار میزبان تعداد زیادی از مهمانها نمیتواند باشد؛ نهایتاً 60 نفر.
میز رزرو شدهات را پیدا میکنی و مینشینی. منو که همان منوی جنجالی است؛ یعنی اگر بخواهی برای افطارت یک کف دست نان بخوری و کمی پنیر و خرما و یک کاسه کوچک آش، باید 15000 تومان بدهی و این تازه شروع ماجراست!
قیافهها آن چنانیاند، همگی از ما بهتران! تک و توک خارجی هم در بینشان دیده می شود که انصافاً ظاهر معمولی تری دارند نسبت به داخلی ها. منوی افطار خیلی طرفدار ندارد و با توجه به نزدیک بودن زمان افطار و شام، از ما بهتران، نه اینکه فکر کنی روزه نبودهاند، ولی یکباره میروند سراغ شام.
اصلاً عجیب نیست که در منوی ماه رمضان رستوران از ما بهتران، گزینه اشتهاآور وجود داشته باشد؛ چون شاید باشند کسانی که بعد از پانزده شانزده ساعت روزهداری هنوز اشتها برای غذا نداشته باشد و احتیاج باشند خاویار 150000 تومانی میل کنند تا شاید برای غذاهای بعدی جا باز شود.
تأیید و تکذیبها زیاد بود، ولی اینکه در رستوران «وی.آی.پی» برج، میانگین غذاها 30 هزار تومان است، کمی بیانصافی است؛ چون تنها برای یک سالاد مجبوری 20 تا 25 هزار تومان بدهی؛ عجیب نیست غذاها از آلبالوپلوی 30 هزارتومانی شروع شوند تا شاتوبریان 120 هزار تومانی.
نوشیدنیها زیر 10000 تومان نیستند و دسرها هم با اینکه متنوع نیستند، اما همین وضع را دارند.
خوردن و گپ زدن که دلت را زد، میتوانی چند قدمی از میزت فاصله بگیری و بروی توی بالکن و از بالاترین نقطه شهر، خانه های لیلی پوتی و ماشینهای کوچک در حال حرکت را ببینی. حتی می توانی آدم کوچولوهایی را ببینی که صدمتر پایینتر، پایین همین برج برای افطار به ساندویچهای دکهای بسنده کردهاند و یا از خانه لوازم افطارشان را آوردهاند و یک گوشه کنار آبنما یا فضای سبز بساطشان را پهن کرده و دور هم نشستهاند. آدمهایی که از این بالا، از جایی که «آسمان نزدیک است» خیلی کوچکند و ناچیز برایت!
چهار طبقه پایینتر، رستوران گردان است. برای رفتن به رستوران گردان کافیست نفری 98 هزار تمان ورودی بدهی و بروی تو و از بوفه این رستوران استفاده کنی. یکی دو مدل سوپ و آش، پنیر، سبزی و زولبیا و بامیه میشود افطارت و چند نوع غذا هم هست که برای شام انتخاب کنی؛ طوری که به جرأت میشود گفت اگر خودت را بکشی بیشتر از 20-30 هزار تومانی نمیتوانی بخوری. نه اینکه نتوانی، چیزی نیست که بیشتر از این ارزش داشته باشد. بیشتر داری پول برق صفحه گردان زیرت را میدهی که قرار است توی دو سه ساعتی که آنجا نشستهای یک دور بزند و سوسوی چراغها و ماشینهای شمال و جنوب و شرق و غرب شهرت را نشانت بدهد.
کاری به فلسفه روزه و ماه مبارک ندارم. این که گرسنگی و تشنگی کشیدنش قرار است یادآور گرسنگی و تشنگی قیامت باشد و بناست خودمان را قدری، اندکی بگذاریم جای کسانی که ندارند و نمیتوانند و گرسنهاند، فعلاً مهم نیست.
چیزی که در حال حاضر اهمیت دارد این است که رستورانهای برج میلاد، تنها رستورانهای گران قیمت شهر نیستند و پولهایی که اینجا خرج می شوند تنها اسراف روزه داران شهر من نیست. اسرافی که باب شده و تصور می شود اگر داشته باشی، عیب ندارد خرج کنی...
وقتی در بالکن بلندترین برج کشور ایستاده بودم، جایی که ماه آن قدر نزدیک بود که اگر دست دراز می کردی میتوانستی بغل بگیریاش، ناخودآگاه یاد مستندی افتادم که چند روز پیش دیدم.
مستند درباره خانوادهای بود، از مناطق محروم که مردش از کار افتاده بود و توانایی کار کردن نداشت و اتفاقاً این مرد، به خاطر جانباز بودنش این مشکلات برایش پیش آمده بود.
من مرد نیستم، اما میدانم وقتی یک مرد شرمنده خانوادهاش میشود، چه حالی دارد. چه حالی دارد وقتی میبیند پسر 10، 12 سالهاش مجبور است روی گاری کار کند و خرج خانه را بدهد. میفهمم چقدر سخت است مرد باشی و ببینی دخترت به خاطر «نداری» نمی تواند مدرسه برود و درک می کنم چقدر میشکنی وقتی اشکهای همسرت را به خاطر فشار زندگی ببینی.
این را هم میدانم که مادامیکه من و 59 نفر دیگر توی این رستوران و همه کسانی که حاضرند حقوق یک ماه یک کارمند یا یک کارگر را خرج یک شبشان کنند، هستیم، آن مرد جانباز شرمنده خانواده هم هست، فقر هم هست، بیعدالتی هم هست، همه چیز هست...
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
کاش همه مردم توانايي اينگونه زندگي کردن را داشته باشند....نه يه عده معدود.....
پس همه بايد سعي کنندسطح رفاه امثال من را به اين قشر مرفه نزديک کنند ...نه اينکه آنها را سرزنش کنند.........
ببينيم بااين خوردنها كجاي آسماني كه بابرج ميلادبه نزديكي اش مي روند رامي گيرند
افرادي كه درنسبت بامكاني كه براي پركردن شكمشان برمي گزينند ، شانشان تعيين ميشود چقدرحقيراند