گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ آنقدرها هم که فکر می کنیم راحت نیست. سخت است تمام هستی ات را در دست بگیری و پای مردمت بایستی. سخت است برادرت مقابل تو تکه تکه شود، اما برنگردی. سخت است در رفت و آمدهای خط مقدم گوشت سوخته ببینی و بوی کباب استشمام کنی، اما راهت را کج نکنی. باید مجنون باشی.
جنون نیز حرمتی دارد که مقدس است. حرمتی دارد که هر کسی را راه نمی دهند. حرم جنون گنبد و بارگاه دارد و بی اذن دخول اجازه تشرف نمی دهند. یک هفته ای را قرار است در ستایش جنون بسراییم. در حرمت جنون ...
سید حمیدرضا برقعی
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد ، و این یعنی
روضهخوان گفت از شب آخر
گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک میشد گلوی او کمکم
روضهخوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد، ولی
عکس یک مشک روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کمکم
اشک سید که توی آب افتاد
نفست گرم روضهخوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
هادی فردوسی
ما گرد مداری از خطر میگردیم
تا صبح به دنبال سحر میگردیم
سوگند به لالهها، که همچون خورشید
زرد آمدهایم و سرخ برمیگردیم