گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ آنقدرها هم که فکر می کنیم راحت نیست. سخت است تمام هستی ات را در دست بگیری و پای مردمت بایستی. سخت است برادرت مقابل تو تکه تکه شود اما برنگردی. سخت است در رفت و آمدهای خط مقدم گوشت سوخته ببنی و بوی کباب استشمام کنی، اما راهت را کج نکنی. باید مجنون باشی.
جنون نیز حرمتی دارد که مقدس است. حرمتی دارد که هرکسی را راه نمی دهند. حرم جنون گنبد و بارگاه دارد و بی اذن دخول اجازۀ تشرف نمی دهند. یک هفته ای را قرار است در ستایش جنون بسراییم. در حرمت جنون ...
سعید بیابانکی
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده
نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده
تویی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده
شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده
پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده
قیصر امینپور
گفتم که : چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که : چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که : وصیّتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ