به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی سر به مهر عصر امروز با حضور هادی مقدم دوست، کارگردان این فیلم و مسعود فراستی، منتقد سینما در محل لانه جاسوسی سابق برگزار شد.
در نشست نقد و بررسی فیلم سر به مهر یکی از دانشجویان پرسید: این فیلم کمبود اعتماد به نفس را نشان می دهد و دختر داستان در ادامه در نماز خواندن تردید پیدا می کند. دقیقا مدل ذهنی شما برای این فیلم چه بود؟ چون می توانستید مثلا کسی را نشان دهید که برای ترک سیگار نیز تردید دارد. آیا چون نماز المانی در دین است این مساله را مطرح کردید؟
مقدم دوست در پاسخ گفت: چیزی که دنبال آن بودیم این بود که یک آدمی از نقطه ای حرکت می کند و به نقطه دیگری می رسد. وقتی دختر مرحله به مرحله پیش می رود و به این نقطه مقصد می رسد باید در تماشاچی احساس شعف به وجود آید و این عبور برای او شیرین باشد. قصد ما این بود که تماشاچی این عبور را بپسندد که این مساله با نماز حاصل می شود. نماز واجب است و انسان باید از آن مواظبت کند. وقتی از آن مواظبت کنی حاصل این کار اعتماد به نفس و ... است.
دانشجوی دیگری سوال خود را این گونه مطرح کرد: موضوع فیلم نماز است اما من حس کردم نماز در این فیلم غریب است. ما در کشوری اسلامی هستیم اما در این فیلم المان مشخصی از نماز مانند مسجد و ... ندیدیم. چرا این اتفاق افتاده است؟
فراستی گفت: حس من هم همین است. باید این حس به مخاطب منتقل می شود که از چه زمان نماز مساله او می شود و چگونه با آن کلنجار می رود و قدمی به جلو بر می دارد. مشکل این است که این مساله، مساله فیلمنامه نویسان نبوده است. اگر هم مساله یکی از آنها بوده از دو موضع به مساله نگاه شده و موضوع خنثی شده است. یکی نگاه روانشناسانه و یکی نگاه دینی داشته که حاصل آن امری خنثی شده است. مساله نماز خواندن مساله این شخصیت نیست و به او تحمیل شده است. نماز برای او مانند یک خرافه است و تمام قصدش از نماز خواندن این است که شوهر و کار پیدا کند و این مساله را سطحی کردن و دم دستی کردن است.
وی افزود: این تردید فضای خودش و آدم خودش را می خواهد و این مساله در تبدیل به فیلم اصلا در نیامده است. حالا اسمش را بگذاریم سر به مهر و نیت یکی از نویسندگان هم این باشد که تبلیغ پیروزی بر این تردید را بکند اما این کافی نیست. فیلمنامه خالی و یک خطی است که قصه و موقعیت پیدا نکرده است. فیلم، ما قبل فیلمنامه است.
مقدم دوست گفت: در تعریفم از سینما نمی توانم بگویم که سینما فقط بصری است. اگر چیزی واقعیت داشته باشد صورتی از هستی و چیزی است که هست. مثلا حرف زدن ما تصویری از زندگی ماست. به عنوان مثال لحظه ای که یک دختر با مادرش دعوا می کند یک لحظه واقعی است یا آدمی که رجز می خواند چون مربوط به سنت صدر اسلام است و مرتبط با واقعیت است پس واقعیت دارد.
فراستی در ادامه اظهار داشت: به کل مخالفم. سینما با کلام داشتن یا نداشتن تعریف نمی شود. انسان سنتی با کلمه و انسان مدرن با تصویر فکر می کند. سینما هنر مدرن و محصول مدرنیته است. ملت ما تصویری فکر نمی کنند. انسان ما قبل تکنولوژی با کلمه می اندیشد. تصویری اندیشیدن برای بعد از مدرنیته است. من معتقد نیستم سینما زبان است. ما بسیاری چیزها را با تصویر نمی توانیم بگوییم مگر این که با آن تصویر اندیشه کرده باشیم، نه این که ترجمه کنیم. به همین دلیل ما هنوز سینمای ملی نداریم. بحث جدی ما این است که بگردیم فرم ملی سینمایمان را پیدا کنیم.
این منتقد سینما اضافه کرد: ما باید قواعد کلی را برای رسیدن به فرم های معین ملی مشخص کنیم. تمام این سی سال مشغول قصد دینی و موضوع دینی بودیم که دائما هم عقب می رویم. فرم دینی باید از ادبیات، موسیقی و نقاشی استخراج شود. 4 یا 5 فیلم بعد از انقلاب ساخته ایم که حس خوبی دارد اما با آگاهی به آنها نرسیده ایم. اگر به چیری اعتقاد داشته باشی می شود دیده بان و مهاجر اما اگر اعتقاد نداشته باشی می شود گزارش یک جشن که فاجعه است. ما باید سخت بگیریم، تیم تحقیقاتی برای این کار به وجود بیاوریم و سیستماتیک فیلم ببینیم.
در ادامه، دانشجویی از مقدم دوست پرسید که آیا فیلم شما درباره نماز بود یا تردید؟ که مقدم دوست پاسخ به آن اظهار داشت: موضوع این فیلم نماز است؛ روحیه این فیلم این است که مذهبی، روانشناسانه و اجتماعی باشد. آیا این که آدمی در نهایت به نماز برسد و این بردار جابجایی را طی کند چیز کمی است؟ آیا در این فیلم شوهر کردن بد است؟ آیا حاجت گرفتن بد است؟ آیا نباید ازدواج را از خدا بخواهیم؟ دختر از خدا می خواهد ازدواج کند و یک زندگی معمولی داشته باشد، اینها واقعیت است. اما در انتها بدون توجه به چیزی که ابتدا می خواسته نمازش را می خواند و این یک حرکت به درون است. فیلم نمی خواهد به سمت دلیل آوردن برود که چرا این دختر خجالتی است و مقصر این خجالتی بودن کیست.
فراستی در ادامه گفت: هادی می گوید مایل بودم فیلمی دینی، روانشناسانه و جامعه شناسانه بسازم. اما این فیلم نه دینی است، نه جامعه شناسانه و نه روانشناسانه. خود این نیت هم برای ساخت فیلم غلط است. هر قدر هم که روانشناسی فهمیدیم باید در اثر در بیاید. برگمان که بزرگترین فیلمساز روانشناس تاریخ سینماست این حرف را نمی زند. جان فورد می گوید: من نانوا هستم. بعضی وقت ها همه چیز خوب است و خمیر، نان خوبی می دهد اما گاهی هم نمی دهد.
دانشجوی دیگری گفت: من کاملا توانستم با صبا همذات پنداری کنم چون ما در جامعه دو پاره ای زندگی می کنیم و با مساله تردید مواجه هستیم.
مقدم دوست گفت: قائل نیستم که همه باید یک فیلم را بپسندند. از سوی دیگر، به چیزی هم که ایراد فنی داشته باشم نمی گویم بد است، می گویم ضعیف است. کلمه بد چیزهایی را در حوزه اخلاقیات به ذهن متبادر می کند. گروهی از مخاطبین این مساله را می پذیرند که آدم هایی هستند که خجالت می کشند. اگر بگوییم چرا خجالت می کشند فیلم شبیه رفتار آدم هایی می شود که بیش از این که به تکلیف خود فکر کنند به علل خجالتشان فکر می کنند. رویه فیلم ما بر این بود که تماشاچی ببیند کسی درگیر عهدی شده و با مقاومت بر این عهد می تواند مسئولیتش را نشان دهد.