گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ آیت الله مجتبی شهیدی کلهری مشهور به مجتبی تهرانی استاد مشهور اخلاق و مرجع تقلید و مدرس حوزه های علمیه تهران(مانند مدرسه مروی) بود؛ وی از محضر اساتید بزرگی همچون ادیب نیشابوری، آیت الله بروجردی، آیت الله حکیم، آیت الله گلپایگانی، علامه طباطبایی و...بهره برد.
این مرجع بزرگوار تقلید و استاد بزرگ اخلاق، پس از 40سال خدمت صادقانه در نشر معارف اسلامی و ترویج مکتب حقّۀ اهلبیت عصمت و طهارت، در دیماه سال 1391هـش؛ دار فانی را وداع گفت؛ در این مجال سعی داریم تا جرعه ای از بیانات ناب اخلاقی ایشان را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
روی عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم قال:
«اَلَا وَ إِنَّ اَعْقَلَ النَّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَاَطَاعَهُ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ وَ عَرَفَ دَارَ إِقَامَتِهِ فَاَصْلَحَهَا وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحِیلِهِ فَتَزَوَّدَ لَهَا».
از پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت است که حضرت فرمودند: عاقلترین مردم کسی است که در او چهار خصوصیت باشد:
چهار خصوصیت عاقل ترین مردم چیست؟
اوّل: پروردگارش را بشناسد و از او اطاعت کند، «عَرَفَ رَبَّهُ فَاَطَاعَهُ»؛ تعبیر به «عَرَفَ» غیر از «عَلِمَ» است؛ عَلِمَ یعنی «بداند»، عَرَفَ یعنی «بشناسد»؛ اینها با هم فرق میکنند؛ موضوع در «عَلِمَ» جنبه مفهومی دارد، امّا در «عَرَفَ» جنبه مصداقی پیدا میکند؛ «عرف» یعنی اینکه شخص، خدا و پروردگارش را احساس کرده باشد، نه اینکه خدا از نظر مفهومی در ذهن باشد.
انسان گاهی در زندگی وقتی با یک سری از مسائل برخورد میکند، میگوید: تازه خدا را شناختم! خود ما هم اینطور هستیم، مثلاً وقتی میبینیم گره خیلی کوری که باور نمیکردیم به طرز عجیب و غریبی باز میشود، میگوییم: واقعاً عجیب است، ما خدا را نمیشناختیم! میگوئیم: نمی شناختم «عَرَفَ»، نمیگوئیم: نمیدانستم «عَلِمَ».
بندهای که پروردگارش را بشناسد یک موجود برتری هست
حضرت میفرمایند: «عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ»، بندهای که پروردگارش را بشناسد؛ یعنی یک مقدار در زندگی هنگام برخورد با برخی از امور، خدا را شناخته باشد که خدایی وجود دارد، یک موجود برتری هست، کارها به دست او است و او است که زندگی مرا میچرخاند؛ حضرت میفرمایند: «رَبَّه»، پروردگارش را؛ یعنی کسی که او را پرورش میدهد بشناسد؛ «عَرَفَ رَبَّه فَأطاعَه»، وقتی پروردگارش را شناخت، پس اطاعتش میکند.
دوم: «وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ»، هم دوست و هم دشمنش را بشناسد؛ بداند چه موجودی دشمن او است؛ بعد هم از فرمانهای او سرپیچی کند، «فَعَصَاهُ»؛ در اینجا «عَدُوّهُ» اشاره به شیطان است؛ هوای نفس افسار گسیخته است؛ حضرت میفرمایند: این را هم بفهمد که چقدر از اموراتی که موافق هوای نفس بوده، انجام داده و بعد هم پسگردنیاش را خورده است؛ «وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصَاهُ»، دشمنش را بشناسد، بعد نسبت به او عصیان کند نه اطاعت.
آباد کردن جایی که همیشگی نیست و گذرگاه محسوب میشود، نشان از بیعقلی است
سوم: «وَ عَرَفَ دَارَ إِقَامَتِهِ فَاَصْلَحَهَا»؛ اقامت یعنی جایی که انسان در آن میماند؛ «اقامت» در مقابل «سفر» است؛ بفهمد جایگاه همیشگیاش کجا است و آن را آباد کند، «فَاَصْلَحَهَا»؛ آباد کردن جایی که همیشگی نیست و گذرگاه محسوب میشود، نشان از بیعقلی است؛ چون اینجا بحث «اَعْقَل النَّاس» است؛ انسان عاقل، گذرگاه را آباد نمیکند؛ این را میگذارد و میرود.
چهارم: «وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحِیلِهِ فَتَزَوَّدَ لَهَا»، و بفهمد که به سرعت دارد کوچ میکند و در حال رفتن است؛ ما آن به آن داریم به مرگ نزدیکتر میشویم! داریم از این دنیا کوچ میکنیم! هر لحظه ای که از ما میگذرد گامی است به سوی کوچ از دنیا.
حضرت نمی فرمایند: بفهمد که از دنیا میرود، بلکه میفرمایند: بفهمد که دارد سریع میرود؛ اگر این را بفهمد و به آن برسد، آنوقت چه میشود؟ «فَتَزَوَّدَ لَهَا»، میگوید: من که دارم میروم پس از اینجا برای خودم توشه بردارم و همراهم ببرم، چون بازگشتی وجود ندارد.
بحارالانوار ج74 ص 181
یکشنبه 18 دی 90 – 14 صفر 1433