گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو: سید محمدحسین عظیمزاده اردبیلی- روایت جاده انتظار تا رسیدن به مقصدی که نه پا، بلکه دل آن را سرتاسر با عشقی عظیم طی کرد اینک به شوق وصالی وصف نشدنی تمام مسیر را با سر دوید. در میانه راه، آنچه که چشم را مهمان خود میکرد عشق بود که در تبلور حسی جاودانه زمان را به اربعین متصل میساخت. آنچه که میدیدی جز شور و عشق چیز دیگری نبود.
«جوانی با خنده از پیرمرد کناری من پرسید: حاجی شما اصلاً میدانید عشق چند تا نقطه دارد؟ پیرمرد هم گفت: آره جوون! سه تا! در شلوغی خنده جوانان شنیدم که در دل گفت مگه «حسین» چند نقطه دارد؟ آری... اینان فارغ التحصیلان دبستان معرفتند، آنجا که پای تخته سیاه دل مینویسند عشق، میخوانند حسین(ع)»!
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمه الله و برکاته،
سرانجام رسید روزی که بر لب گفتم؛ رسیدم کربلا، الحمدالله.
کربلا آنجا که دل را چند هواست، هوای حرم سقای کربلاست، هوای حرم عمویی که تاب دیدن کودکان تشنه لب کربلا را نداشت.... عمویی که تاب لب زدنهای بیحال شش ماهه سرباز حسین را نداشت.
حرم عمویی که مشک به دندان گرفته و میتازد،ای مشک! تو لااقل وفاداری کن، مادر اینجاست برایم آبروداری کن!
هوا، هوای تله زینبیه است.... آه از آن لحظه که زینب میدوید پیش این نامحرمان، دنبال قاتل میدوید! زینب آن شیرزن کربلا، آن مهربانترین خواهر در سختترین لحظات زندگی، آن بهترین سیاست مدار جنگ نرم یزید!
امان از دل زینب، امان از دل زینبیه، جایی که لحظه به لحظه میبینید که مادری چگونه بیتاب پرپرشدن پسر تشنه لبش است و ناله «بنی قتلوک»، ذره ذره خاک کربلا را به گریه خون واداشته است.
هوایی هوای خیمهگاه دارد، هوای آتش گرفتن دامن کودکان، هوای گوش و گوشواره، هوای علیکن بالفرار!
هوای سیلی به صورت دختر سه سالهای که از ترس پای فرار به بیابان گذاشت. بابا کجایی که به من سه سالهات هم سیلی میزنند اصلاً اینها دوست دارند به خاندان پیغمبر (ص) سیلی بزنند!
و هوای حرم سلطان عشق، آنجا که دیگر قلبت هم شش گوشه شده، آنجا که وقتی به سمت در میچرخیم و گوشهای از شش گوشه بهشت را میبینیم دیگر تاب نمیآوریم، اشکهایت هم شش گوشه بر گونهات میغلطد، هوای حرم حسین وصف کردنی نیست، تا وقتی آنجایی گویی پردهای از غیب حجاب چشم دلت شده که ندانی کجا هستی، تازه وقتی سفرت تمام میشود و بیرون میآیی میفهمی حالت از حال «آدم و حوایی» که از بهشت رانده شدهاند بدتر است گناهت هم این بار نخوردن سیب است، سیب عرفان و حکمت را نخوردیم تا درک کنیم کجا هستیم!
کربلا سرزمین مردانگی، کلاس درس ایستادگی و پایداری، کربلا را یک صداست؛ عشق، عشق، عشق به معبود از جهت تعلق خاطرمعشوق، عشق به محبوب از جهت سرریز ظرف احساس محب آن موقع است که جان شیرین، نه شیرین است که دادن سر در ره این محبوب و معشوق است که از عسل هم شیرینتر است، محبوب دلهای بندگان، محبوب دلدادگان اهل بیت (ع) محمدی، محبوب عاشقان و فرزندان زهرا اطهر (س) و امیرمومنان (ع)، فرزندانی که هریک دل این عاشقان را از زمین خاکی پر میدهند.
کربلا را از زمان سوختن جگر امام حسن مجتبی (ع) میتوان دید. همان دم که مهربانی کریم اهل بیت در میان دسیسه شوم ابلیس ایستاد و حق را که مکتبی علی (ع) پرچمدارش بود، در زیر سایه ظلم و نفاق پرپر کرد. باز هم حرم حسین (ع)، مرهمی بر دل این عاشقان است، کدام مرهم را بر زخم دلسوختگی از مظلومیت امام حسن مجتبی (ع) بگذارند، غربت امامی که جگرش سوخته از بیوفایی یاران!
آنجایی که از یارانت لبیک را بشنوی و عزم جهاد کنی و چون برگردی ببینی به جای یاران باوفایت بوی پولی از سیاست کثیف دشمن بر جای مانده که دل یاران وفادارنمایت را لرزانده و از گردت رفته است!
غریب است امام حسن مجتبی (ع) سخت است برای این عاشقان، سخت است که محبوبشان حرم ندارد و در بقیع، غریب مانده!
آقا جان! نگران نباش کم مانده انتظار به پایان برسد... مهدی (عج الله) که آمد شیعه برایت حرم میسازد آن موقع است که آنجا شعبه اول کربلا میشود... کربلای دوم عاشقان؛ و دل این دل سوختگان است که به عطر خوشبوی حرمت آرام میشود و تنفس در صحن و صحرایت زخم کهنه این سالیان دراز را مرهم میشود. مهدی منتقم میآید و تمام این انتظارها و دلسوختگیها به پایان میرسد.
:'(
عالی بود...
زیارت قبول کربلایی...