به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، زمستان در سکوت دی ماه خود هنوز از خواب صبحگاهی بیدار نشده بود. علیرضا آن روز شاید قول خرید یک اسباب بازی را از پدرش گرفته بود و شاید.. اصلا کسی چه میداند دنیای بین یک پدر و پسر چگونه میگذرد؟ شاید علیرضا به پدرش قول داده بود؛ که دیگر مرد خانه باشد و راه او را ادامه دهد..... کسی چه میداند...؟!
صبح روز چهارشنبه ساعت 8:20 بیست و یکم دی ماه سال ۱۳۹۰، یک خودروی پژو ۴۰۵ در خیابان گل نبی در منطقه سید خندان تهران منفجر و باعث به شهادت رسیدن دو نفر شد. یکی از آنان کسی نبود جز مصطفی احمدی روشن دانشمند هستهای نیروگاه نطنز و دیگری دوست او رضا قشقایی فرد که به شهادت رسیدند. این حادثه به قدری برای همه مهم بود که به سرعت تیتر یک همه خبرها و رسانهها شد و زمزمه و کلام همه مردم در ان روزها از این دو شهید بود. اینکه چرا اینطور شد، دُرست در شب سالگرد شهادت دکتر علیمحمدی و دستان چه کسانی در پشت پرده دخیل بود... بماند، چرا که از چشم تیز و ذهن هوشیار ملت دور نخواهد ماند.
مصطفی احمدی روشن در ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ به دنیا آمد. در سال ۱۳۷۷ در رشته مهندسی شیمی وارد دانشگاه صنعتی شریف شد. از بسیجیان فعال بود و در دوران دانشجویی به عنوان معاون فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه شریف فعالیت میکرد. شهید احمدی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بوده است. در سال ۱۳۸۱ در رشته مهندسی شیمی موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد. وی دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار میرفته است. این شهید که به عنوان استاد دانشگاه نیز فعالیت میکرد دارای چندین مقاله ISI به زبانهای انگلیسی و فارسی بوده است.
شهید احمدی روشن عضو هیئت مدیره یکی از شرکتهای تامین کالای نیروگاه هستهای نطنز اصفهان بود که در زمینه تهیه و خرید تجهیزات هستهای فعالیت داشت. این شهید بزرگوار در هنگام شهادت معاون بازرگانی سایت نطنز بوده است. معاون بازرگانی سایت نطنز شخصی شوخ و باصفا و در عین حال در مدیریت جدی و قاطع بوده است.
به گفته دوستان وی، شهید احمدی روشن فردی ولایتمدار، اخلاق مدار و شوخ طبع بود، شهادت آرزوی شهید احمدی روشن بود، او از شهادت نمیترسید و امروز به آرزویش رسید. شهید احمدی همیشه میگفت دعا کنید تا من شهید شوم و اگر شهید شدید دست من را هم بگیرید.
پس از شهادت احمدی روشن هیچ کس ساکت نماند و شاعران در وصف او شعرها سرودند:
غزل میلاد عرفانپور برای شهید مصطفی احمدی روشن
امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است، آری وضع کنعان، روشن است
گرچه در بزم حماسه، هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعلهها، تکلیف باران، روشن است
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن، با نورایمان روشن است
کی میان ابرهای تیره پنهان میشود؟
آسمان ما که با خون شهیدان، روشن است
مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان، روشن است
غزل علی محمد مودب تقدیم به شهید احمدی روشن
اگر چه غرقه در خون شد تن تو
نخواهد رست هرگز دشمن تو
تو افتادی به خاک اما دل ما
پر است از آفتاب روشن تو
به یمن خون تو جوشیده هر سو
هزاران گل به باغ میهن تو
تو فهمیدی حسینی زیستن را
جهان وا مانده در فهمیدن تو
مبارک باد میگوید به هستی
شهیدی تازه در پیراهن تو
رضا شیبانی
نفرین به تو تندیس آزادی
دیدند دست افشان و پاکوبان تو را امروز
بر نعش خونین یلی از خطه ایران
زان پس که آشفتی
خواب هزار و یک شب بغداد را دیروز
نفرین به تو تندیس آزادی
هرجا که قلبی پاره شد هرجا دلی لرزید
هرجا که نعش بیگناهی بر زمین غلطید
تو ایستاده بودی آنجا میزدی لبخند
با آن نگاه خیره و مرموز
در چشمها کابوس کشتن آتش افروزی
نفرین به تو تندیس آزادی
شعر و یادداشت سید حبیب نظاری
زیاد گریه میکنم. گاهی با بهانه، گاهی بیبهانه. هر چند معتقدم که برای گریه همیشه بهانه هست، در روزگاری که هستیم. گاهی که بهانه کم دارم کافی است فقط به عکس کودکی کنار پدر شهیدش نگاه کنم تا چشمهایمتر شوند. به همین راحتی!
این عکس و این عکس همیشه بهانههای خوب من بودهاند.
این روزها اما بهانهٔ جدیدی به مجموعهٔ بهانههای من افزوده شده است برای اینکه به حال خودم گریه کنم.
شهید احمدی روشن و گنجشکش
من و تکراری از «من، من…» مسافر!
من و آواری از ماندن مسافر!
تو و پرواز با بال شکسته
دل گنجشکها روشن مسافر!
غزل سید محمد مهدی شفیعی پیشکش به همه شهدای جهاد علمی
سهم تو از بهار اگر غم شود چه باک؟!
چشمت اگر که چشمهٔ شبنم شود چه باک؟!
ای خاک! ریشههای تو با خون عجین شده ست
سهمات اگر که خون دمادم شود چه باک؟!
از تو هزار سیل خروشان گذشته است
حالا اگر که بارش نم نم شود چه باک؟!
دست تبر رسید و درختی بریده شد
از باغ ما درختی اگر کم شود چه باک؟!
با مستی شراب نه، با تلخیاش خوشیم
پیمانهها تمام اگر سم شود چه باک؟!
شهری که گوشه گوشهٔ آن مجلس عزاست
یکسر اگر که خیمهٔ ماتم شود چه باک؟!
تقویم عشق، دم به دماش وقت روضه است
هر روز اگر که وقف محرم شود چه باک؟!
غزل امیر علی سلیمانی تقدیم به شهدای دانش
بگو به مردم کنعان … به شهدای دانش
دیگر صلاح نیست پریشان بایستند
مردان شهر تشنهٔ باران بایستند
مردان شهر آمدهاند از بهار خون
تا روزهای مرگ زمستان بایستند
همدوش با سه رنگ، سپیدند و سبز و سرخ
پای شکوه پرچم ایران بایستند
از نقشههای روشن اینجادههای دور
در ابتدای راه خراسان بایستند
از شهریاری همه عالم گذشتهاند
تا پای شهریار جماران بایستند
این خرقههای سرخ برازندهٔ گل است
شایسته است سوی گلستان بایستند
شایسته است مثل تمام شهیدها
بر شانههای مردم تهران بایستند
سنگر هنوز تشنهٔ این ایستادگی ست
باید که لالههای فراوان بایستند
این لالهها به عطر اذان فکر میکنند
یارب مباد در شب زندان بایستند
ای داسها! هراس ندارند لالهها
از اینکه در کنار خیابان بایستند
حتی اگر بهار نیاید به باغشان
آمادهاند سمت بیابان بایستند
فرصت شده است راهی هفت آسمان شوند
امروز در کنار شهیدان بایستند
یوسف عزیز ماست که از راه میرسد
باران بگو به مردم کنعان، بایستند!
غزل جواد شیخ الاسلامی
نوشتهاند: «فقط سنگ میکُشد ما را
کبوتریم و دم از جنگ میکشد ما را»
کبوتریم و کبوتر همیشه دلتنگ است
غم بزرگ و دل تنگ میکشد ما را.
کنار آمدن با قفس؟ من و تو؟ مباد!
مباد و فکر به این ننگ میکشد ما را
کنار هم هستیم و هنوز هم حرف از
«فراق فاصله فرسنگ» میکشد ما را
کبوتریم و دل تنگ ماست قاتل ما
نگو که «سنگ» و نگو «جنگ» میکشد ما را…
غزلی از محمد رضا وحیدزاده تقدیم به خون پاک شهدای علم و همه شاهدان راه حقیقت
اگر که شوکت این باغ، به چشم تنگ تو خار است
به گوش خود بسپار این فقط شروع بهار است
به تیغ و دشنه تن ما نکرده پشت به میدان
و نیز جای سر ما، نه شانه که سرِ دار است
از آن گلی که شکستید هزار غنچه بروید
مباش در پی شاهد، فزون ز حد شمار است
به شهریاری شهر شرف رسیده و روشن
دو چشم عشق که مردن به جز به معرکه عار است
به تشنه کامی این خاک جواب سرخ و صریحی است
رگ گلوی من و ما که شکل حرف قصار است
هلا سیوف برهنه، شما و سینه چاکم
که بیقراری ایل از صدای پای سوار است
شکستن گل اگرچه نشانده غم به دل باغ
به جاده لاله نشاندن به پیشوازی یار است
غزل مهرداد قصری فر به یاد شهید مصطفی احمدی روشن
یک لحظه چشم دیدن خود را به من ببخش
آیینههای روشن خود را به من ببخش
پرواز را تو تجربه کردی…مبارکت
حالا پر پریدن خود را به من ببخش
این گامهای خسته در آغاز راه تو
وامانده اند…توسن خود را به من ببخش
من مردهام تو زندهتر از قبل خود شدی
برخیزو زود مدفن خود را به من ببخش
…
این شعر را بگیر ولی در ازای آن
آیینههای روشن خود را به من ببخش
غزل مرتضی جعفری تقدیم به شهدای علمی
این نخلها بر پای تو برپاست تا صبح
این بیدها با بود تو شیداست تا صبح
طوفان اگر از شش جهت هر شب بتاز
این نخلها، این بیدها برجاست تا صبح
اینجا اگر نخلی بمیرد ایستادست
این شیوهٔ مردانگی با ما ست تا صبح
حتی اگر بیدی بیافتد، اوفتادست
یک بید دیگر جای او برخواست تا صبح
جز در نماز صبحمان سر خم نکردیم
این پیله تا پروانگی زیباست تا صبح
ما شهرهایم از ابتدا در شهریاری
دلهای روشن بیقرار ماست تا صبح
یادداشت و شعر زهرا بشری موحد تقدیم به شهدای علمی
سرش بر پای ارباب است، حر شد
دوباره جامهای سرخ پر شد
در باغ شهادت باز، باز است
که لاله سوخت، پرپرشد، ترور شد
چند خط به احترام خون شهید مصطفی احمدی روشن
کنت معک برای تو تکرار میشود
آیینههای روشن خود را به من ببخش
از باغ ما در ختی اگر کم شود چه باک؟
سیاه پیرهنت داغدار عاشوراست
آقایان به خاطر رد صلاحیت شدن جنجال میکنند
اما مردان خیلی زود تایید صلاحیت میشوند
باخون!
رباعی بهمن نشاطی تقدیم به شهید احمدی روشن
سرویم وهوای باغ و گلشن داریم
خون جامهٔ نو همیشه برتن داریم
تاکور شود هرآنکه نتواند دید
یک کشور، احمدی روشن داریم
غزل محمد مهدی خانمحمدی تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
پیشکشی ناقابل
به کاروان شهدای انقلاب
و به یاد شهید مصطفی احمدی روشن
که با خون خود راه سید الشهدا در تاریخ ادامه دادند
دست تبر رسید و درختی بریده شد
روحی جدید بر تن جنگل دمیده شد
هر چند استوار ولی باز کوه پیر
زخمی عمیق خورد، کمی هم خمیده شد
رازی است در میان درختان که سیب سرخ
وقتی رسیده شد که غریبانه چیده شد
گفتند: «در غروب هوا سرخ میشود»
گفتیم در جواب: «چرا پس سپیده شد؟»
ما مرغ حق، جهان هم خوابند گوش کن
از نالههای ماست که خونی چکیده شد
شعر سید علی لواسانی تقدیم به شهید روشن
تا قیامت نمیرود از بین
کشتهٔ یاری ندای حسین
نگرفته است ظلمِ شب از ما
مصطفی احمدیّ روشن را
مصطفی بود و برگزیده شده
از ازل روشن آفریده شده
احمدی بود و بانگ توحیدش
در زمین و زمان شنیده شده
کهکشان بود او که در خونش
روح خورشیدها دمیده شده
صبر کن، خون او طلوع کند
صبح موعود را شروع کند…
میدهد مژدهٔ تداوم راه
نغمهٔ لا اله الا الله
چند شعر سپید تقدیم به شهید احمدی روشن از محمد مهدویاشرف
۱
نشانِ راهیست که درستْ رفتهایم،
پیرهنِ شهیدی که توی
۲
شهیدِ استواریهای ایران،
شهیدِ تحریمها و قطعنامهها،
قابِ عکست میانِ گریههای ما میخندد.
۳
خونی که از غیرتِ پیراهنت بر خیابان ریخت
-شهیدِ درستیِ این راه- مصطفی!
قطراتش بر همهجا پاشید؛
خیابان،
دانشگاه،
اشکهای همسرت،
ایمانِ دوستانت،
و این شعر
که مرثیّهٔ لبخندِ قابِ عکسِ توست
از زبانِ گریههای ما.
۴
جبههای که تو بودی،
خطِّ مقدّمِ شهادت بود
در جنگِ جهانیِ سازمانِ ملل!
۵٫
ای کاش درختِ خیابانی بودم
که آغازِ پروازِ تو شد؛
اینهمه بال که تو داشتی،
زیاد بود از سرِ زمین.
۶
حالا که در افقی دیگر طلوع کردهای،
پایانِ روشنت
اندوهْ را و حرمانْ را -هرچند سخت- میگذراند؛
وَ از همهٔ گریههای جهان،
خاطرهٔ لبخندِ آخرِ توست
که در حافظهٔ چشمانِ کودکت خواهد ماند.
شهیدْ،
در آغوشِ پروردگارت آرام گیر و دعایمان کن
غزلی از پروانه نجاتی تقدیم به شهدای علمی
خفاشها که نور تورا برنتافتند
درکشتنت زهرسوی عالم شتافتند
بیاعتنا به اینکه تو یک صبح روشنی
قلب تو را به خنجر ظلمت شکافتند
در انتشار داغ تو جوشید آسمان
باران وابر گیسوی اندوه بافتند
دستان بیقرار تودر خاک سوگوار
ریشه زدندو راه به خورشید یافتند
چشم حسود کور که مردان آفتاب
ذرات را به بارقهٔ جان شکافتند
غزل مظاهر کثیرینژاد تقدیم به شهید بزرگوار احمدی روشن
دوباره شد سبب خیر تیر دشمن من
خطا گرفت و پراند آتشی به دامن من
یکی اگر برود صد هزار میروید
نگاه کن که گلستان شده ست مدفن من
بدا به حال شما که ز نور میترسید
خوشا به حال ضمیر همیشه «روشن» من
یکی یکی همه عاشقان شهید شدند
که سایه سار بسازد درخت میهن من
ز پای جهد به این سادگی نمیافتم
شرار شمع کجا و ضمیر آهن من
همین بس است برایم، همین که مظلومم
همین که از مو نازکتر است گردن من
همین که گردنتان را شکستهام کافیست
چه باک اگر که به غارت برند جوشن من
چه خوب شد که نظر میکنم به وجه الله
خوشا به حال ضمیر همیشه «روشن» من
شعر سپید حبیب محمدزاده تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
این را همه میدانند که آدمها از برجها مهمترند
و تروریستی که برجها را فرو بریزد
حتمن آدمها را فرو خواهد ریخت
یازده / سپتامبر / دو هزار و یک
تمرین آدم کشی بود
فرانسه
بعد از سقوط ژیروندنها
تمرینهای سیاسی فراوانی انجام داد
از بزلان روسیه هم کشتههای بسیاری بر جا نمانده است
این را هم همه میدانند که زندهها بر جا میمانند
و کشتهها بعد از مدت کوتاهی
در طبیعت جذب میشوند
***
اسراییل با پشتکار بالا
هر روز تمرین و اجرا میکند
و انگلستان با اخبار بیبی سی
با تکرار اسراییل در بخشهای مختلف خبری
خودش را بیشتر آماده میکند
***
دولتها برای سیاست آدم میکشند
برای اقتصاد آدم میکشند
برای فرهنگ آدم میکشند
برای پزشکی آدم میکشند
برای فیزیک، گرایش هستهای آدم میکشند
***
راویان اخبار و علم الرجال گفتهاند که
مداد العلماء افضل من دماء الشهداء
عقلمان باور کرد
در خواجه نصیر درس خواندیم
در شریف درس خواندیم
در علم و صنعت درس خواندیم
در امیرکبیر درس خواندیم
از شهرستان آمدیم و در تهران درس خواندیم
اما دلمان باور نکرد
به همین خاطر هم پشت سر هم ترور میشویم
***
دولتها سالهاست که جنگ جهانی سوم را شروع کردهاند
و هواپیماهای جنگیشان را به عراق فرستادهاند
به افغانستان
به سازمان تجارت جهانی
هواپیماهای جاسوسیشان را به همه جا
حتی اتاق خوابها
همین شبهاست که یک هواپیما، پتو را از روی ما کنار بزند
دولتها سالهاست که جنگ جهانی سوم را شروع کردهاند
و موتورسیکلتهایشان را به ایران فرستادهاند
آنها نطنز را از دور
از تهران
زیر نظر دارند
مثلن از سید خندان
که دل پر خونی دارد
که آسفالت پر خونی دارد
و از نزدیک
از سازمان ملل متحد
کنوانسیون و پروتکل و قطعنامه و اعلامیه و بیانیه صادر میکنند
اگر چه این همه برای حفظ صلح و امنیت بین المللی، کم است
چون ما در جنگ جهانی سوم به سر میبریم
و خاموش کردن سیگار در پمپ بنزین
دردی را دوا نمیکند
غزل حسین سنگری تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
صدای پای تو در گوش آسمان پیچید
نسیم نام تو در گیسوی جهان پیچید
خبر به هیئت داغی بزرگ میآمد
خبر چقدر سریع و چه ناگهان پیچید
خبر دهان به دهان، تلخ تلخ جاری شد
وَ قند نام تو در تلخی دهان پیچید
شکست آینه، تکثیر شد هزار «احمد» ۱
صدای آینه تا اوج کهکشان پیچید
زمین وجب به وجب عاشق نگاهت شد
بهار، روی زمین بیتو تا خزان پیچید
کرانههای غزل رنگ و بوی غربت داشت
تو پر زدی و نگاهم به بیکران پیچید
***
همیشه عشق به خون شهید مدیون است
شکوه عشق تو در وسعت زمان پیچید
شعر حامد حجتی تقدیم به شهید روشن
باید به بادهای مجاور خبرنوشت
از داغهای کهنه و از داغِ سرنوشت
داغی به روی شانهام از شهر مانده است
فُزتُ وَ رَبِ کعبه در این «دهر» مانده است
هرروز کربلاست علیاکبرم تویی
ای داغ سربه مُهر گلِ پرپرم تویی
پیچیده در سکوت من آوای نای تو
سهم تمام پنجرهها هایهای تو
شمر سیاه نعره برآورده در زمین
هفتاد و دو ستاره سر آورده در زمین
هفتاد و دو برای ابد بینهایت است
هر روز نینوای تو در خون روایت است
کوفه هنوز شهر پُر از مکر و حیلههاست
کوفه هنوز تشنه خونهای کربلاست
چون روبهان تشنه به خون مست کردهاند
مانند هنده در جگرت دست کردهاند
خفاشها که طاقت دیدن نداشتند
فانوسی از نگاه تو «روشن» نداشتند
خون خوارها برای سرت سکه دادهاند
یک شهر را به پای سرت سکه دادهاند
دجّالهای هرزه به بازار آمدند
با شیشه شکسته خریدار آمدند
خون زلال حنجرهات را کسی ربود
سوغات برده است به مهمانی یهود
غافل از اینکه خون تو آتشفشانی است
غافل از اینکه نام تو در عرش فانی است
غافل از اینکه دار به دوشاند شهر ما
غافل از اینکه باده فروشاند شهر ما
***
وقتی که نام «روشن» تو در زمان دوید
خواب تمام گله خرگوشها پرید
خوابی که مثل سایه سنگین ابرهاست
خوابی که بغض حنجره شهر را درید
ما در پی معامله بودیم و دست هات
روی تمام فاصلهها خط خون کشید
تا کی اسیر چنبره عافیت …؟ چرا؟
پس کی به شهر پاک خدا میتوان رسید؟
مثل کبوتری که به پرواز دلخوش است
هر روز یک کبوتر زیبای پر سپید؛
پرواز میکند که پر از حسِّ نو شود
پرواز میکند به فراسوی ناپدید
ما روسیاه عافیت زندگی شدیم
جاماندگان قافله عشق؛ روسپید!
آب و هوای شهر چه سرمست میکند
پیچیده است در نفس کوچهها شهید
میگفت باغبان به من خسته گوش کن
هر چشمه است عصاره یک قله رشید
***
مادر هزار بار تو را بوسه داده است
تا اینکه قامت تو چنین ایستاده است
مادر به کوچه گفت که این باور من است
این شاخه نبات علی اکبر من است
وقت سفر رسیده برایم اذان بگو
از شوق پر کشیدنت از آسمان بگو
در چله مانده است چنین دلنشین شده است
با من دوباره باز بگو اربعین شده است
کنت معک برای تو تکرار میشود
نعم الامیر در تو پدیدار میشود
***
ناقابل است هدیه ما یا حسین جان
این یک دل است هدیه ما یا حسین جان
شعری از سارا جلوداریان تقدیم به شهدای ترور
نوشتم اسمتو رو آینهٔ دل
نوشتم اسمتو رو موج و ساحل
تو رو با لهجهٔ بارون سرودم
تو رو با هق هق مجنون سرودم
صدات سمفونی ترانهها بود
نگات نت دل انگیز خدا بود
نفسهات شمهای از کربلا داشت
لبات زخم هزاران ماجرا داشت
تو رگهای وطن، عشق تو جاری
چه عطری مونده از تو یادگاری…
به این خاک مصیبت دیده سوگند
به این صید به خون تپیده سوگند
به این پایان، به این آغاز سوگند
به شور لحظهٔ پرواز سوگند
نمیذاریم که روح سرکش باد
شکوه ردپاتو پس بگیره
نمیذاریم که سرمشق شهادت
تو متن خاطرات ما بمیره
غزلی از زهرا علیشاهی تقدیم به شهدای علمی کشور
تقدیم به» الراسخون فی العلم» ….
دیگر چه فرق میکند آبی، کبود، سرخ؟
وقتی شده است هرچه که بود و نبود، سرخ
گفتن از آتش پر پروانه، ساده است
باید نوشت از دل خونین دود، سرخ
سیر و سلوک ما به «ثریا» رسیدن است
دیبای عزمِ راسخِ کشف و شهود، سرخ
باید به لاله زار، نماز اقتدا کنیم
تکبیر لاله، سرخ؛ رکوع و سجود، سرخ
داغی نشاندهاند دوباره به لاله زار
بالاتر از سیاه و سپید و کبود، سرخ!
ما خو نکردهایم به دشت سپید یاس
تا تارهایمان همه سبزند و پود، سرخ
پرواز، شعر هر شب و روز پرنده هاست
شاعر سرود: روشن و روشن سرود: سرخ….
شعر زیبای مهدی جهاندار با تضمین غزلی از میلاد عرفانپور
تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
» امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است»
تشنه اما مشک بر دوش آمدی نام تو چیست؟
خنده بر لب داشتی آقا و مولای تو کیست؟
بر مزار کشتگان عشق باید خون گریست
«گر چه در بزم حماسه هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعلهها تکلیف باران روشن است»
تک سواران تیز میتازند در صحرا هنوز
از تلاطم باز ننشسته است این دریا هنوز
آتشی پیداست آنسوی بیابانها هنوز
«باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن با نور ایمان روشن است»
کی به اندک بادی اقیانوس لرزان میشود؟
کوه کی با یک خراش ساده ویران میشود؟
عاشق رفتن کی از رفتن پشیمان میشود؟
«کی میان ابرهای تیره پنهان میشود؟
آسمان ما که با خون شهیدان روشن است»
مرتضی تا بود کارش غیر شیدایی نبود
مجتبی میگفت: دیدم غیر زیبایی نبود
شد پشیمان هر کسی اینجا زلیخایی نبود
«مصطفی هم رفت آری او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است»
رباعی عارفه دهقانی تقدیم به شهید مصطفی احمدی روشن
روشن شده تکه تکههای بدنت
تقدیم به محبوب شده جان و تنت
این اجرِ چهل روز عزاداریِ توست
تا پیرهنِ سیاه، باشد کفنت
شعر حسن صنوبری تقدیم به شهید روشن
به خاک افتاد آن سیب رسیده
همه تن خون و پیراهن،تر از خون
میان اینهمه تکذیب و تایید
برای ادعاهایش نمیدید
دلیلی واضح و روشنتر از خون
رباعی مجتبی اصغری فرزقی تقدیم به شهید روشن
به تروریستهایی که با ذات تاریک به جنگ چراغ میروند
با صبح سپید باغ درگیر شدند
با پنجرهٔ اطاق درگیر شدند
آنان که تمام ذاتشان تاریکیست
با روشنیِ چراغ درگیر شدند
غزل پیمان طالبی تقدیم به شهید احمدی روشن
ترسیده این قوم ضعیف روبرو از ما
وقتی که در میدان شنیدههای و هو از ما
از مسجد و میخانه ترساندند مستان را
حال آنکه زاهد هم گرفته صد سبو از ما!
در پیکر این قوم پاکی نیست…باکی نیست!
بگذار بدروها بشویند آبرو از ما
این برگهای زیر پا افتاده، فریادند
بر ما گذر کن بشنوی راز مگو از ما
در دین ما خون، پاکی محض است، بسم الله
شمشیرهای تشنه از آنها، گلو از ما
روزی که عاجز میشود این حنجر از فریاد
ای خون! تو در جان قلم باری بگو از ما