عباس به سال ۱۳۳۶ (ه.ش) در قهرود کاشان چشم به جهان گشود. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. دوران سربازی او مصادف با شروع انقلاب اسلامی بود، لذا عباس پس از فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر ترک پادگان ها، خدمت سربازی را رها نمود و به صف مردم مبارز و انقلابی پیوست.
در بهار ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران کاشان درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول شد.
تابستان ۵۹ به کردستان رفت و مسئولیت اطلاعات عملیات پیرانشهر را عهده دار شد و در آزادسازی دزلی از دست گروهک ها و ضد انقلاب نقش مؤثر ایفا نمود.
شهید کریمی سپس همراه شهید متوسلیان و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت نمود و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات لشگر محمد رسول الله (ص) فعالیت داشت.
عباس در عملیات های فتح المبین، والفجر مقدماتی، خیبر نقش مؤثر داشت و در عملیات خیبر با شهادت شهید همت، فرماندهی لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) را برعهده گرفت.
وی در عملیات بدر حماسه آفرید و سرانجام در روز ۵ شنبه ۲۳ اسفند ۶۳ در حالیکه آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (شرق دجله) اجرا می کرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه ای سرش مجروح شد و به لقای حق پیوست و شربت شهادت را نوشید.
_ خاطره ای از شهید:
تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها ميشد. غالبا هم تنها ميرفت و بدون اسلحه. مثلا يك گردن كلفتي به اسم «علي مريوان» دار و دسته مسلح سي _ چهل نفري راه انداخته بود. عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند. اراده كرد و رفت پيش شان. اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نميتوانستيم بگيريم. تصميم كه ميگرفت ديگر تمام بود. هرچه ميگفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، ميروي، سرت را برايمان ميفرستند، عين خيالش نبود. مدتي با آنها رفت و آمد ميكرد، با آنها غذا ميخورد، حتي كنارشان ميخوابيد!
اينها عباس را ميشناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نميگفتند. بالاخره «علي مريوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسليم شدند. دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچهها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كا ناجوانمردانهاي است. عباس بدون اسلحه و آدم ميآيد. اين ها همه حسن نيت او را نشان ميدهد. كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم...».
«عثمان فرشته» هم از كردهاي ضدانقلابي بود كه تحت تاثير عباس تسليم شد و اتفاقا خودش از مريدهاي حاج احمد متوسلیان شد و بالاخره هم در جنگ با ضدانقلاب به شهادت رسيد و سپاه، تشييع جناز باشكوهي برايش ترتيب داد.
بعضي از اين آدمها هم تسليم نميشدند اما تحت نفوذ عباس بودند. يك بار در جاده با گروه ضدانقلاب «صالح صور» برخورد كرديم. ديديم كاري با ما ندارند. پرس و جو كه كرديم گفتند: «كاك عباس گفته كه با شام كاري نداشته باشيم، و الا جان به در ميبريد.» بعضي از اينها هم مثل «عبدالله دارابي» زير بار عباس نميرفتند ولي منطقه را ترك ميكردند تا يك وقت رو در روي او قرار نگيرند.
عبدالله دارابي بعد از مذاكره با عباس مريوان را ول كرد و با دار و دستهاش رفت سردشت. واقعا عجيب بود. اين بچه شهرستاني كم حرف كه همه را با پسوند «جان» صدا ميكرد و آن قدر دوست داشتني و ناز به نظر ميرسيد، چنان تصرفي در روح و جان دشمن ايجاد ميكرد كه كمتر در برابرش مقاومت ميكردند. حاج احمد هم به او اطمينان كامل داشت و خيلي هم دوستش ميداشت. عجب از پسر كربلايي احمد ...
_ بخشی از وصیتنامه شهید کریمی:
* همیشه با توکل به خدا و توجه به ائمه معصومین(ع) و اطاعت از دستورات رهبر عزیز و عالیقدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزی هایتان مغرور نشوید.
* در شهادتم صبر را پیشه کنید، صبر به معنای تسلیم شدن در مقابل باطل و ناحق نیست، بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات، سختی ها و گرفتاری ها، همچنین مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی، مبارزه با هوای نفس و اجرای کلیه دستورات امام است.
شادی ارواح شهدا صلوات
قشنگ بود.
عشاق حق رنگ وبوی حضرت حق رادارند...