به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، در میان بازارهای فصلی ، بازار شب عید و بازار مهر ماه در ایران از اهمیت و رونق خاصی برخوردارند. حال و هوای بازار اول مهر دانش آموزی و دانشجویی نزدیک تر است و با وجود کستردگی طیف مخاطبین، باز هم اقشار خاصی با این بازار سر و کار دارند، ولی ویژگی بازار شب عید عمومی بودن است. بازار شب عید به نوعی نوید دهنده رسیدن بهار و تازه شدن است و بخاطر اهمیت آن سری زدیم به یکی از بازار های شلوغ و پر رونق شب عید در شرق تهران...
ترافیک انسانی
همه آمده بودند، زن و مرد، پیر جوان، کارگر و کارمند، دانشجو و انش آموز... از همه قشری آمده بودند برای خرید عید.. دست فروشها در کنار پیاده رو و کنار خیابان ، بعضا تا وسط خیابان پیش رفته بودند و تقریبا خیابان مسدود شده بود و تردد اتومبیل ها انجام نمیشد. آنقدر جمعیت زیاد بود که حتی نمیشد از وسط خیابان با سرعت معمولی قدم زد، ترافیک انسانی موجب تماشای اجباری اجناس دست فروشها و تبلیغات بازرگانی و غیر بازرگانی آنان میشد.
بدو بیا ضد مادر شوهر
از جلوه های جالب و دیدنی بازار شب عید ، تبلیغات ابتکاری و جذاب دست فروشان می باشد. از این میان هر کس توان انجام تبلیغ بهتر و جذابتر اجناس خود را داشته باشد ، قائدتا فروش بهتری هم خواهد داشت. از اداو اطوار های عجیب و غریب که بگذریم صداهای مختلف جذابیت خاصی دارند؛ " خانومای خوش سلیقه بیان این ور بازار" ، بدو بیا نگاه کردن این روسریا مجانیه و ...
همینطور که داشتم جملات دستفروشهارا به خاطر میسپردم ، صدای یک دوره گرد که جوراب زنانه میفروخت توجهم را جلب کرد: "بدو بیا ضد مادر شوهر!!!" و در این میان خانم میان سالی که گمان کنم خود را تنها مادر شوهر آن جمع چند هزار نفری می دانست ، ایستاده بود و با فروشنده بی نوا به مشاجره می پرداخت تا مگر او از گفتن ان جمله صرف نظر کند و جالب اینکه دستفروش وسط مشاجره با او برای نفس گرفتن هم که شده به طرفین نگاه میکرد و فریاد میزد " بدو بیا ضد مادر شوهر!!!"
نظم در عین بی نظمی
از دست فروشها راجع به ساعت کاری شان در شب عید سوال کردم و متوجه نظم در ساعت کاری ایشان در عین بینظمی ظاهری شدم. با شروع غروب جا میگرفتند، هنگام غروب بساط پهن می کردند و شب عید بجز ساعت سال تحویل که اکثرا برای کنار خانواده بودن به منزل میزفتند، تا ساعت 3 بامداد به کسب و کار مشغول می شدند. جالب است بدانید مرزبندی های نامرئی محدوده بساط ها و فروش را مشخص میکرد و این نمونه نظم در عین بی نظمی میتواند باشد.
در این میان مغازه دار ها هم که حریف جماهت دست فروش نشده بودند، خود نیز با انتقال اجناس داخل مغازه به مقابل درب آن، به خیل دست فروشان گرامی پیوسته بودند.
آخرش مردم پول دارند یا نه؟
همینطور که در میان مردم شیفته خرید پیچانده و تابانده می شدم ، دو سوال ذهنم را به خود مشغول کرده بود. 1- این مردمی که امده اند برای خرید یکشبه پولدار شده اند یا مثل همیشه ندارند؟ 2- تا همین چند شب منتهی به سال نو ، مردمی که اینطور برای خرید به بازار هجوم اورده اند ، آیا لباسی برای پوشیدن داشتند یا عریان مانده بودند؟
جوابهای دست فروشها و مردم در این زمینه جالب است... برخی معتقد بودند که مردم همچنان ندار هستند و فقط برای تماشا امده اند، برخی هم با واریز یارانه و عیدی و حقوق را دلیل ثروتمند شدن مردم میدانستند و میگفتند با ریختن این پول به حساب مردم ، ایشان قسم خورده اند که تا ریال اخرش را خرج نکرده اند به خانه باز نگردند، برخی هم کلن منکر ندار بودن مردم بودند و معتقد بودند آه وزاری کردن یکی از ویژگی های لاینفک ما ایرانی ها است و اتفاقا هرچه پولدار تر نق نقو تر!!!
در باره سوال عریان ماندن مردم هم بیشتر خنده تحویل گرفتیم تا جواب...
پول توی تهران ریخته، فقط باید دولا شد و جمعش کرد
این جمله را جوانی گفت که میوه درخت کاج را رنگ کرده بود و دانه ای 500 تومان می فروخت... کاج هارا از پارک جنگلی جمع اوری کرده بود و خوش فورمهایش را جدا کرده و رویشان کمی اسپری طلایی و نقره ای پاشیده بود.. کاسبی اش خوب بود ، میگفت شب عید هرچه بیاوری کنار خیابان میتوانی بفروشی.. بی راه هم نمیگفت، از تکه سفالها و کاشی هایی که به عنوان تزئین استفاده میشدند تا تخم مرغ های رنگی و هفت سین های کوچک و حتی سنجد های مانده از سال گذشته در بازار شب عید به راحتی فروخته میشد.
به طر عجیبی مردم ولع خرید کردن داشتندو بعضا هنگام خرید ، دقیقا نمیدانستند چیزی که دارند میخرند به چه کارشان خواهد آمد، نمونه اش خانمی بود که به اندازه نیاز خانم های شهر گل شر داشت و باز هم داشت گل سر می خرید.
باقالی – لبو – چویی
از میان همه خریدار ها و فروشنده ها ،لبو فروشها و باقالی فروشها از هر دو قشر مشتری داشتند، هر فردی از دو قشر فروشنده و خریدار که در ماراتن بازار شب عید کم می آورد به این صنف رجوع میکرد، البته فقط لبو و باقالی نبود، سمبوسه، فلافل و انواع ساندویچ سرد وگرم همانجا در کنار خیابان سرو میشد.
گل سرسبد این قشر هم پیرمردی چای فروش بود روی یک گهواره مندرس کودک دو فلاکس چای گذاشته بود، در طور خیابان قدم میزد و هر از گاهی فریاد میزد "چوییی؛ چوییی داغ بدم " ... البته این فریاد برای عموم مردم بود وگرنه او خودش به صورت خودکار در ساعات معینی برای برخی از فروشنده ها بدون اینکه ازشان سوالی بپرسد چای میریخت و آنها هم میگرفتند، البته ظاهرا پول چای آنها به صورت تجمیعی و در انتهای شب تسویه میشد.
بمب!
شب عید همه هر کاری که داشتند تعطیل کرده بودند و هرچه دم دستشان آمده بود را آروده بودند برای فروش، حتی نانوا ها و آرایشگر ها و لحاف دوز هم از این قائده مستثنی نبودند و جلوی مغازه شان بساط کرده بودندو ماهی قرمز و هفت سین می فروختند، البته یکی از پر سود ترین تجارت های این روز ها و شب ها ، تجارت مواد آتش زا و محترقه بود که کاربردی جر خود آزاری و دیگر آزاری و جیب آزاری نداشت، در میان بساط یکی از همین ترقه فروش ها چشمم به یک شئی به اندازه توپ فوتبال می خورد که یک فتیله هم از ان بیرون زده است، به فروشنده می گویم این چیست؟ ، او هم با لحنی بی تفاوت و سرد پاسخ میدهد " ترقه" ولی من بعید میدانم این ترقه به ظاهر مودب اثری کمتر از بمب داشته باشد.