گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، بهروز جلالی؛ حوالی سال 64، سالن متروکهای در خیابان امام خمینی اهواز بود به اسم «سینما دنیا» که محلی شده بود برای اجتماع شاعران و شعرخوانی و گفت و گو درباره شعر. ما هم میرفتیم آنجا؛ با دوستان شاعر همسنوسالمان. شاعران بزرگی هم میآمدند مثل «هوشنگ چهالنگی»، «هرمز علیپور»، «محمود نائل»، گاهی، صاحب نام ترها هم می آمدند مثل «سیدعلی صالحی» و دیگران.
آنوقتها کشور درگیر جنگ بود، و شعر و ادبیات دغدغه اول جوانها نبود. بیشترشان رهسپار جبهه میشدند. با این وجود یک نگاه هم این بود که ادبیات میتواند از جهت روحی و روانی به رزمندگان و مردم پشت جبهه کمک کند. برای همین گاهی شبِ شعرهایی در قرارگاهها یا پشت جبهه برگزار میشد. شاعران میرفتند و شعر میخواندند.: مرحوم استاد قناد دزفولی، زنده یاد بهزادمنش، (گِشی)، محمد بقالان، بهمن ساکی، کریم خسروی، محمد شیدای دزفولی، هرمز فرهادی، سلیمان هرمزی و....
قطعنامه که صادر شد، به جنگرفتهها -اگر شهید نشده بودند- برگشتند. دو سالی گذشت، اوایل دهه هفتاد همزمان شده بود با گسترش فعالیت نشریات روشنفکری مثل «آدینه»، «دنیای سخن»، «گردون» و...( نشریاتی که اغلب موافق و همسو با ادبیات مدرن حرکت می کردند.) البته این به آن معنا نبود که ادبیات کلاسیک ایران در این نشریات جایی نداشته باشد.
فضای ادبی خوزستان هم به دلیل نگاه خاص شاعران و نویسندگان اش در آن روزگار که البته ریشه در سال های دور داشت؛ متمایل به تولید و پیگیری متون- به تعبیر آن روز- مدرن بود.
همانگونه که در عالم فوتبال، خوزستان را با برزیل مقایسه میکنند؛ برخی فعالان حوزه ادبیات، این خطه را «آمریکای لاتین» کشور می دانند. البته همان طور که پیش تر اشاره کردم، دلیل این نگرش به رخدادهای یک قرن گذشته و بافت صنعتی خوزستان بازمیگردد. خوزستان سرزمین نفت بود. این جنبه صنعتی خوزستان نیز گره خورده بود با رفت و آمد کارشناسان انگلیسی و بعدها امریکایی.
خیلی از اولینهای خوزستان به صنعت نفت ارتباط داشت. طبیعتاً اروپاییها روی غزل ما که نمیتوانستند تأثیر بگذارند، به همین دلیل بخش عمده ای از تأثیر ادبیات اروپایی و امریکایی در مطالعات و تولید آثار جوانان نمود پیدا می کرد. از این رو در «مسجدسلیمان» که زادگاه نفت خاورمیانه به شمار می رود، نحله های تازه و جدید از شعر در قالب شعر موج ناب، شعر گفتار و ... در آنجا زودتر از مناطق دیگر متولد و بعدها متبلور می شود. می بینیم، اغلب شاعرانی که با «شعر ناب» یا «شعر گفتار» شناخته میشوند متولد و رشدیافته در مسجدسلیمان هستند؛ افرادی مثل سیدعلی صالحی، رستم اله مرادی، منصور مُلمُلی، هوشنگ چالنگی، هرمز علیپور. البته نباید از نظر دور داشت که ممارست شاعرانی چون سیدعلی صالحی در تثبیت «شعر گفتار» غیر قابل انکار بود.
برگردیم به دهه هفتاد خودمان (شمسی)؛ در آن روزها، این بحث مطرح شده بود که اگر قرار باشد شعر دهه هفتاد صاحب مولفه و جایگاه خاص خودش باشد بهتر است سازماندهی فکری در حوزه شعر راه بیفتد و کار برنامهریزی شده برای معرفی شاخصه های شعر این دهه صورت بگیرد. یکی از اولین تلاشها برای اینکار، تشکیل گروهی بود که به زودی با نام «گروه 7» شناخته شد. نفرات اصلی گروه 7 نفر بودند. «بهزاد خواجات»، «محمد هدایت»، «رضا مکوندی»، «کوروش کرمپور»، «بهمن ساکی» ، «علیرضا شکرریز» و بنده. آقای مستور هم با توجه به این که هرگز مایل نبود از خلوت ادبی خودش خارج شود؛ هر از گاهی در جلسات گروه 7 شرکت می کرد. آقای هرمز علیپور هم چند باری در جمع ما حاضر شد. آن زمان، فقط مستور و هرمز صاحب کتاب چاپ شده بودند. و مدت کوتاهی بعد از آن کتاب بهزاد هم منتشر شد. وزن شعری خوزستان در آغاز دهه هفتاد آرام آرام به نشست های اهواز منتقل شد. اگر چه جلسات در فضای کاملا غیر رسمی برگزار می شد اما گاه جمعیتی بیش از 50 شاعر را به خود می دید. شاعران مطرحی از شهرهای مختلف در جلسات گروه 7 به عنوان مهمان شرکت کردند؛ شعر خواندند، نقد کردند و نقد شدند. منوچهر آتشی؛ حافظ موسوی، مهرداد فلاح و... .
مراودات گروه 7 با شاعران پایتخت نشین مثل زنده یاد قیصر امینپور و حافظ موسوی هم اغلب از سوی بهزاد خواجات یا بنده انجام می شد. بهزاد به دلیل حضور گسترده شعرش در رسانه های آن زمان و بنده به دلیل سکونت و فعالیت مطبوعاتی در تهران.
حضور چهره هایی چون مصطفی مستور به واسطه مطالعات گسترده و اشرافی که بر ادبیات مدرن داشت، برای ما غنیمت به حساب می آمد. سنش بیشتر از ما بود و صد البته مطالعاتش هم. مستور هرگز دوست نداشت به صورت رسمی عضو گروه شعری و ادبی خاصی باشد، ولی در جلسات شرکت میکرد. یک جورایی برادر بزرگ تر ما در حوزه ادبیات بود.
ویژگی بارز شاعران دهه هفتاد «فردیت»شان بود. برخی با نگاه بدبینانه می گفتند: در دهه هفتادی ها هیچکس، دیگری را قبول ندارد، با این حال در جمع، شعر همدیگر را میشنیدیم ، دربارهاش با هم بحث میکردیم و نقدهای جدی صورت میگرفت. برای همین کسی که در نشست های ما شرکت میکرد و میخواست شعر بخواند، حداقلش این بود که قبلش باید سبک سنگین میکرد که شعرش استاندارد کافی را دارد یا نه؟ تیغ تیز نقد با کسی شوخی نداشت. همه این را میدانستند. فکر میکنم اگر توفیقی در شعر دهه هفتاد دیده می شد، به خاطر همان نقدها و ترسی بود که از آن نقدها داشتیم. ترسی که باعث میشد با حساسیت و دقت بیشتری شعر بگوییم.
گروه 7 تا سال 80 برقرار بود. اوایل دهه 80 تقریبا همه اعضای گروه کتاب های شعر خود را منتشر کرده بودند. برخی کتاب های دو و سوم و چندم را. این باعث شناخت اعضای گروه در کشور شد. به واسطه همین شناخت دعوت میشدیم به شهرهای مختلف برای شعرخوانی و نقد کتاب. شاید همین باعث شد که برخی از ما خود را نیازمند هم نبینیم. این آغاز تجزیه گروه 7 و بعد پایان کار آن بود. بعدتر گروهها و انجمنهای مختلفی متأثر از گروه 7 تشکیل شد. گرچه شاید خودشان این تأثیرپذیری را نفی کنند.