به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، سید مصیب لنگری، عضو گردان اخلاص بچه های بجنورد بود و تقریبا اکثرشان دانشجو بودند، سید مرتضی نظم بجنوردی، حمید خیر دستجردی، امیر درتومیان که امروز یعنی در روز دانشجو ادای احترام می کنیم، به شاگرد الفهایی که در سنگر جهاد با شهادتشان برای همیشه نمره 20 گرفتند.
به قول یکی از همرزمان بچه های گردان اخلاص بجنورد، کربلای بچه بسیجی های بجنورد عملیات کربلای 4 بود، اتفاقا سید مصیب هم در این عملیات در جمع بچه های غواص بال در بال ملائک گشوده بود، از یک گروهان بسیجی مخلص فقط چهار یا پنج نفر سالم برگشتند. آخر فرمانده شهید آقا رجبعلی محمدزاده قبل از عملیات گفته بود زمانی ماموریت ما تمام می شود که چهار لیتر خونمان در راه خدا ریخته شده باشد.
مهمان پدر و مادر شهید سید مصیب لنگری شده ایم، خانه صمیمی و قدیمی در نزدیکی بیمارستان امام رضا(ع) بجنورد که تقریبا همه محل این خانواده را می شناسند و آنها را احترام می کنند.
پدر و مادر در کهولت سن به سر می برند و درون منزل منتظر ما هستند، ما هم منتظر دیدن روی این بزرگواران و خاطرات و درد دلهای آنان هستیم.
از جبهه دست نمی کشید
مادر می نشیند و از او در مورد شهید مصیب سئوال می کنیم، شهیدی که در سال های اول تحصیلش در دانشگاه علوم پزشکی یزد به جبهه اعزام می شود و در عملیات کربلای 4 به شهادت می رسد.
مادر با صدایی که حقا و انصافا بسیار محکم و صبورانه است می گوید، از کدام رفتارش بگویم، از نماز شب های با حالش یا از مناجات های سوزناکش با خدای سبحان در دل شب.
درد دلش جریحه دار می شود و می گوید، از جبهه دست نمی کشید...
به رفقا و فرماندهانش سپرده بود هر جا سخت ترین کار جبهه است، مرا در همان جا استفاده کنید، ملاحظه ام را نکنید...
آنها نیز او را کمک آر پی جی زن در خط مقدم گذاشته بودند، مادر می گوید مصیب دفعات اول دوبار هم بدون اینکه به ما بگوید پنهانی جبهه رفته بود، از همان موقع خیلی حال و هوایش تغییر کرده بود و معلوم بود تحولاتی برایش رخ داده است.
سید محمود پدر شهید مصیب کمی گوشش سنگین است؛ اما وقتی درباره اخلاق شهید سئوال می کنم، بلافاصله می گوید هر جا شهید هست اخلاق خوب هم با اوست.
مادر همان حرف همیشگی را در مورد شهیدش می گوید، اینکه به او گفته بود «مادر دعا کن شهید بشوم، اگر هم شهید شدم مبادا در فراق و مراسم خاکسپاری ام شیون کنی تا دشمن شاد بشویم».
درست است این جمله را تقریبا از زبان تمام مادران شهید شنیده ام و شاید تکراری به نظر بیاید؛ اما چه کسی می تواند علاقه مادر به فرزند دردانه اش که شبها سرش را به دامان گرفته و به گیسوانش شانه کشیده است و با خون جگر آن را پرورده، چقدر است.
چه کسی درک می کند چگونه مادری اذن شهادت به فرزند عزیز تر از جانش بدهد، راستی علاوه بر اذن برای شهادتش دعا هم بکند، هیچ کس جز مادران زینبی شهدا این را نمی فهمد.
اگر شهید نمی شد باید تعجب می کردیم
سید محمد برادر شهید نیز این گونه صحبتش را آغاز می کند، مصیب گمنام است، خودش این طور می خواست، او تنها شهید رشته پزشکی در استان است و سالهای سال بود که دانشگاه علوم پزشکی استان و بنیاد شهید نمی دانستند این شهید دانشجوی رشته پزشکی بوده است.
حتی دانشگاه علوم پزشکی یزد هم که محل تحصیل شهید مصیب بود تا سال های سال نمی دانستند این دانشجویشان کجا رفته است و چه سرنوشتی پیدا کرده و اینکه چرا بی خبر دانشگاه را ترک گفته است.
شهید مصیب بسیار اهل مطالعه بود و تمام کارهایش را آگاهانه انجام می داد، حتی انتخاب جهاد و جبهه را هم بدور از احساسات انجام داده بود.
معتقدم امثال مصیب شهادت حق شان بود و اگر شهید نمی شدند، باید تعجب می کردیم، ایشان به سمت و سویی حرکت می کرد که انتهایش قطعا شهادت بود.
بسیار اهل نوشتن و شعر بود، از زمانی که یادم می آید خاطراتش را می نوشت و در روزهای چند جلد از آن ها را سوزاند تا چیزی از خودش باقی نگذراد، یا شاید به این دلیل بود که در نوشته هایش چیزهایی داشته باشد که بوی خودستایی و غرور بدهد.
کسی که اهل علم و دانش بوده بخصوص اینکه دانشجوی پزشکی آن دوران باشد و به جبهه برود یقینا با بقیه فرق می کند، اینکه از تحصیلات عالیه، درآمد بالا و زندگی راحت صرف نظر کند با وجود اینکه به سادگی می توانست با این جملات که با علمم به جامعه کمک می کنم خود را توجیه کند و جهاد را کنار بزند، متفاوت است.
از سید محمد سئوال می کنم برخی شهدا به یکباره و سر یک اتفاق روحی متحول شده اند، مصیب اینگونه نبود، بدون معطلی می گوید، او از همان ابتدا با بقیه بچهها فرق می کرد؛ البته زمینه خانواده ما که بسیار مذهبی بود، هم خیلی موثر بود.
او از همان ابتدای انقلاب قدم در این وادی گذاشته بود و خانواده فضای عروج او را فراهم کردند، این را هم بگویم که پدر و مادرم تا سال های سال بنیاد شهید و حقوق ماهیانه آن را ندیده بودند، حتی لباس ها و پول تو جیبی اش که بعد شهادت از جبهه آمد، پس دادند.
هر دوی ما کلاس های حزب جمهوری اسلامی را شرکت می کردیم و سعی می کردیم خود را به منبر مقام معظم رهبری در مسجد کرامت مشهد برسانیم، نمی دانم چرا جوانان امروز ما اینقدر کم اهل مطالعه هستند و با اینترنت و غیره خود را راضی نگه داشته اند.
فرزند زمانش بود
شهید مصیب به سبب همین مطالعات هر کاری می کرد از روی آگاهی کامل بود و نه سطحی و احساسی، می دانست چه می گویند و چه اتفاقاتی می افتد، مسائل را تحلیل می کرد و فرزند زمان و زمان شناس بود.
یادم هست یک بار با قطار به جبهه اعزام شدیم و در یک کوپه 6 نفر بودیم که تنها 2 نفرمان زنده ماند، مصیب هم آنجا با ما بود، وقتی رسیدیم خط به او گفتم بیا هر دو برادر در یک گردان نباشیم که اگر خدا فیض شهادت عطا کرد همزمان در فرزند یک خانواده شهید نشوند که داغ تحمل ناشدنی ای به آنها وارد شود.
او پذیرفت و گردان عملیاتی شهید رجبعلی محمد زاده را انتخاب کرد، گردان عملیاتی خطرش خیلی بالاتر از پدافندی بود، با وجود اینکه به او سفارش کردم گردان پدافند را انتخاب کند خیلی خوشحال و با اشتیاق گفت من تحمل ندارم و می روم گردان عملیات.
من سه ماهی بود شلمچه در گردان محمد رسول الله(ص) بودم و خبری از شهید مصیب نداشتم، گویا آنها چند ماهی آموزش دیده بودند و در عملیات کربلای 4 یعنی دومین بار اعزامش به جبهه به شهادت رسیده بود و من اینجا کاملا بی خبر بودم، خیلی دوستش داشتم.
وصیت ۶ خطی
سید محمد می گوید، وصیت نامه شهید مصیب 6 خط است؛ اما به واسطه اینکه قلم شیوایی داشت خیلی ناب و دلنشین بوده و اینگونه است.
« بسم الله الرحمن الرحيم، عزيزان، وقتى فكر كردم متوجه شدم كه تمام آنچه را مى خواهم بگويم از عشق به امام، حفظ ارزش هاى اسلامى، تقواى اسلامى و دهها مورد ديگر را مى توان در يك كلمه خلاصه كرد و سعى كنيد كه آن را بدست آوريد و همه اين موارد در آن خلاصه است و آن عشق به حضرت حق است.
در واقع دعوت به اين عشق، دعوت به همه آن موارد است؛ چرا كه آن موارد همه مقدمه اين عشق الهى هستند و بدانيد كه بدست آوردن اين عشق بسيار سخت و مشكل است؛ من كه مدتى تلاش كردم و نتوانستم مقدار قابلى از اين عشق را بدست آورم، اميدوارم كه شما عزيزان با حفظ و نگهدارى و خويشتن دارى بتوانيد به اين آرزوى من برسيد.
ّدر آخر از تمام عزيزانى كه از طرف من به آنها اذيت و ستمى رسيده طلب عفو مى كنم اميدوارم كه اين گناه كار را ببخشند در ضمن كتابهاى درسى مرا، به كسانى كه به اين كتب احتياج دارند، بدهيد. والسلام».
در انتها شعری زیبا از این شهید بزرگوار را تقدیم حضورتان می کنیم:
یک عمر کشید این دل، غمدیدن تنها را
با گوش هوا مشنو، نالیدن تنها را
در شهر صفا گشتم تا همسفری یابم
بی فایده اش دیدم گردیدن تنها را
کو دوست که برگیرد دست من نابینا
فریاد و فغان سازد خوابیدن تنها را
از ما چو سخن گفتم یکپارچه خود دیدم
با نیست شدن بشکن خود دیدن تنها را
در باغ خیالاتم گلهای وفا چیدم
ای دل تو روا بنما گل چیدن تنها را
باران گهر بارد در شوق بهارانم
چون صاعقه می غرم باریدن تنها را
با حال پریشانم بر درد چو خندیدم
با گریه تماشا کن خندیدن تنها را
دور از تو چه ها کردم رو سوی تو آوردم
شرمنده همی خواهم بخشیدن تنها را
بی دوست ز تنهایی چون صاعقه لرزیدم
از لطف و کرم بنگر لرزیدن تنها را
نومید زهر جایی بر میکده رو کردم
تنها تو عطایی کن نوشیدن تنها را
----