به گزارش خبرگزاری دانشجو، سرلشگر فیروزآبادی در گفت و گویی به برخی مسائل مهم دوران حضور خود در ستاد کل نیروی ها مسلح اشاره کرد. خلاصه ای از این گفت و گو را در ادامه می خوانید.
حضرتعالی طولانیترین دوران خدمت در نیروهای مسلح را در کارنامه خود دارید، در ابتدا پیرامون جابجاییتان از سمت ریاست ستاد کل نیروهای مسلح و دلایل این جابجایی بفرمایید؟
سرلشکر فیروزآبادی: در ابتدا قرار بود من برای چند سال در این سمت مشغول باشم اما بعد از 15 سال به خاطر بیماری قلبی و کلیوی به حضرت آقا عرض کردم، بدنم ضعیف است و 10 نفر را برای این مسئولیت به ایشان معرفی کردم اما حضرت آقا فرمودند شما هنوز جوانید و باید مقاومت کنید. 5 سال گذشت و نامهای تنظیم کردم و 10 نفر را با کارنامههایشان خدمت آقا معرفی کردم اما باز هم ایشان گفتند فعلا شما بمانید.
بار آخر نیز با توجه به اینکه در شرایط عادی مشکلی در اداره این ستاد نداشتیم اما بنده جانشین حضرت آقا در قرارگاه خاتم (ص) بودم، محاسبه کردم که اگر شرایط بحرانی پیش بیاید شاید توان حضور فعال در مناطق عملیاتی و اداره قرارگاههای فرعی در جبههها را نداشته باشم و لذا مجددا نامهای به حضرت آقا نوشتم و گروهی را به ایشان معرفی کردم و گفتم در صورت صلاحدید یکی از این گروهها را در فرماندهی ستاد کل قرار دهید که باز هم ایشان موافقت نکردند.
لذا یک تغییر ساختار موقت در ستاد کل دادم و معاونت ارکان را ایجاد کردم و سردار باقری مسئول این معاونت شد. سپس به حضرت آقا اعلام کردم که این معاونت، جانشین من و با اختیارات من، ستاد را اداره میکند و آقا این را پذیرفتند. به همین دلیل بنده 4 سال در کنار آقای باقری بودم و ایشان کارها را انجام میدادند و جلسات را برگزار میکردند تا اینکه حضرت آقا تصمیم گرفتند در تیر ماه این جابجایی صورت گیرد. این یک جابجایی صد در صد آرام بود و آب از آب تکان نخورد و حاصل یک کار مدبرانه، برنامهریزی شده، هوشمندانه و دینی بود.
مقام معظم رهبری اخیراً در سخنانشان علاوه بر افزایش توان دفاعی لزوم توجه به توان تهاجمی را به نیروهای مسلح متذکر شدند،با توجه به تهدیداتی که متوجه جمهوری اسلامی ایران چه در منطقه خاورمیانه و چه خارج از آن است، لزوم توجه به داشتن توان دفاعی و نظامی را چگونه ارزیابی میکنید؟ اساساً مطرح شدن بحث توان تهاجمی از سوی رهبری به چه معناست؟
سرلشکر فیروز آبادی: لزوم داشتن توان دفاعی مسئله روشنی است. همانقدر روشن است که هر فردی که از خانه بیرون میآید برای سلامتی و امنیت خود امکاناتی را فراهم میکند. دفاع یک مساله عقلانی و فطری است.
* دفاع یک مساله عقلانی و فطری است
من چون پزشک هستم این مثال را میزنم: هر موجود زندهای در عالم در بدنش چند سیستم دارد که یکی از مهمترین این سیستمها، سیستم دفاعی است. اگر سیستم دفاعی انسان را بررسی کنید میبینید که هنوز سیستم دفاعی هیچ کشوری در جهان به پای سیستم دفاعی بدن انسان نرسیده است.
در بقیه موجودات هم همین گونه است، اصلاً هیچ موجود زندهای بدون وسیله دفاعی وجود ندارد؛ چطور اجتماع موجودات زنده به دفاع نیاز ندارند؟ اگر یک فرد نیاز دارد اجتماع به طریق اولی نیاز دارد. هم آفرینش به ما میگوید دفاع امری واجب و جزء سیستمهای لازم هر مجموعهای است، هم فطرت و عقل و هم تجربه بشری میگوید.
در حال حاضر بدترین بیماریها، بیماریهایی هستند که امنیت بدن را از بین میبرند. تقریباً بدنامترین بیماری که در جهان وجود دارد بیماری ایدز است که همه جوامع بشری از آن میترسند و دنبال این هستند که به طریقی بتوانند واکسن و دارویی برای درمان آن پیدا کنند. بیماری ایدز از بین رفتن قدرت دفاعی بدن است. وقتی قدرت دفاعی بدن از بین میرود، بدترین بیماری ایجاد میشود برای یک کشور نیز همینطور است، اگر قدرت دفاعی نداشته باشد دچار بدترین گرفتاریها میشود.
*حتی اگر امنیت شما با ثبات بود باید قدرت دفاعی شما روز افزون باشد
تاریخ نشان میدهد هرگاه ملتی قدرت دفاعی قوی و امنیت داشتند پیروز شدند و هرگاه در قدرت دفاعی تضعیف شدند، شکست خوردند. ما یک سابقه تاریخی در خود ایران داریم و در همه مقاطع تاریخی میتوان آن را مشاهده کرد.
زمانی صفویان به دلیل دارا بودن قدرت دفاعی قوی در آذربایجان، تهدید عثمانی محسوب میشدند و در جنگ هم پیروز شدند و پایتخت را به قزوین و از قزوین به اصفهان آوردند، آنها ایران را قدرتمند و مرزهایش را مستحکم کردند، ایران آباد شد و هر کجا آبادی از 300 سال اخیر میبینید از آن زمان باقی مانده است.
اما همین که صفویان در اصفهان استقرار پیدا کردند؛ حرمسرا و بساط و ... به راه انداختند و گمان کردند دیگر مستحکم شدند و امنیت دارند و خاطر جمع شدند که قضیه شاه سلطان حسین پیش آمد. یکی از لشکرهای خود صفویان از افغانستان آمد و کل ایران را تسخیر کرد و بر پایتخت صفویان مسلط شد. یعنی حتی اگر مقتدر بودی و امنیت شما با ثبات بود باید قدرت دفاعی شما روز افزون باشد. لذا همیشه باید به فکر وضعیت قرمز بود و نمیتوان تنها به وضعیت دفاعی تکیه کرد.
* ماجرای حضور سفرای دولت اصلاحات در ستادکل
مثالی دیگر برای شما بزنم که جالب است: در دولت دوم خرداد به این استراتژی فکر میکردند که اگر ما تعامل سیاسی را قوی کنیم، امنیت برقرار میشود و دیگر مشکلی نیست، وزارت خارجه جلسهای با ستاد کل گذاشت، به من گفتند ما میخواهیم سفرای ایران از سراسر جهان را به تهران و ستاد کل بیاوریم و شما صحبتی برایشان کنید. (آنها برنامه داشتند بعداً معاون وزیر خارجه به من گفت).
من در آن جلسه گفتم دوستان عزیز! وزارت خارجه و نیروهای مسلح هر دو یک مسئولیت دارند و آن برقراری امنیت کشور است. باقی دستگاههای اجرایی کار میکنند اما نیروی خط مقدم، وزارت خارجه است. وزارت خارجه باید از طریق تعامل، مذاکرات سیاسی و گفتوگو و رفتوآمدها اجازه بروز تهدیدی را ندهد ولی اگر تهدیدی واقع شد، وزارت خارجه دیگر نمیتواند کاری انجام دهد. زمانی که تهدیدی پیش آمد باید شمشیر نیروهای مسلح تیز و بُرنده و آماده کار باشد.
* اگر قدرت دفاعی را تعطیل کنید، حرف شما را نخواهند شنید
یکی از آقایان گفت چه لزومی دارد نیروهای مسلح شمشیرشان تیز و برنده و آماده به کار باشد؟ هروقت لازم شد نیروهای مسلح را آماده میکنیم. گفتم اشتباه سیاست خارجی این است که فکر کند اگر سیاست خارجی فعال شد دیگر نیروی مسلح لازم نیست، من به شما میگویم که سیاست خارجی در صورتی میتواند فعال و موثر واقع شود که نیروی مسلح آماده باشد. اگر قدرت دفاعی شما را دیدند حرف شما را میشنوند، اگر شما بخواهید که قدرت دفاعی را تعطیل کنید آن زمان دیگر حرف شما را نخواهند شنید.
* بنیان استراتژی سیاست خارجی دوم خرداد خراب بود
معاون وزیر خارجه وقت، که آنجا بود رو به سفرا گفت: آقا کافی است! بعد به من گفت که آقای دکتر! ما گفتیم اینها را بیاوریم شما را درست کنیم، فهمیدیم که شما باید اینها را درست کنید. این یعنی بنیان استراتژیشان خراب بود، نمیشود که نیروهای مسلح تعطیل باشد و سیاست خارجی را فعال کرد، نیروهای مسلح قوی و پای کار است که سیاست خارجی را میسازد. این نکته مهمی در ضرورت تقویت نیروی دفاعی است.
در مورد این مسئول نظام که فرمودید حرفهایشان را با هم مقایسه کنیم، مصداق متناقضی وجود دارد که محل شبهه و بحث بسیار شده است، مرحوم سید احمد خمینی در کتاب خاطراتشان نقل میکنند که بعد از پذیرش قطعنامه 598 خدا میداند که به امام چه گذشته، هیچکس جرأت نمیکرد خانه امام برود و حتی بعد از پذیرش قطعنامه امام تا چند روز نمیتوانستند به درستی راه بروند و این را صریحاً نقل میکنند که تلخترین خاطرهای که از امام به یاد دارند پذیرش قطعنامه 598 و شیرینترین خاطره فتح خرمشهر است. روایت دیگر از مرحوم توسلی است که در دفتر امام (ره) کار میکردند و میگفتند بعد از پذیرش قطعنامه من دیگر خنده را به لب امام ندیدم. حالا میبینیم که آقای هاشمی اخیراً نقل قول دیگری عنوان میکنند و میگویند که امام به این نتیجه رسیده بودند که باید تا قبل از فوتشان جنگ را تمام کنند، البته گفتند که جام زهر را نوشیدند اما 2-3 ماه بعد از جنگ به خود من گفتند که جام زهر برای من شیرین شد. شما به عنوان یکی از مسئولان ارشد نظامی کشور اندکی در خصوص تفاوت این روایتها و تناقض آنها توضیح دهید.
سرلشکر فیروزآبادی: اولاً در مورد شخصیت جناب آقای هاشمی نکتهای را عرض کنم، آقای هاشمی جزء یاران انقلاب اسلامی و مبارزین بودند، در مبارزه هم جدی بودند، جزء یاران امام بودند و جز در تحصن قبل از انقلاب دانشگاه، در همه جا حاضر بودند.
تا زمان حضرت امام(ره) هم برداشت عمومی از رفتار ایشان این بود که سعی میکنند منویات حضرت امام را عمل کنند. البته در طیف خودشان حرکت میکردند، زمان حضرت امام هم در خط امام، طیفهای مختلفی بود که آقای هاشمی در طیف خودشان حرکت میکردند.
* طرح هاشمی برای پایان جنگ چه بود؟
در زمان جنگ ایشان فرمانده جنگ بودند، یعنی امام ایشان را به عنوان فرمانده اجرایی جنگ قرار دادند، مانند الان که سردار رشید فرمانده قرارگاه خاتم(ص) هستند. آن زمان آقای هاشمی فرمانده جنگ بودند و در جنگ مسئولیت داشتند، بالاخره یک ملتی در حال دفاع از حقوق خودش بود و دشمن متجاوز باید خارج میشد، ایشان هم فرمانده بودند و باید جنگ و قرارگاه خاتم را اداره میکردند لذا با دلسوزی و جدیت کار را پیش میبردند البته تحلیل خودشان را هم داشتند.
همان ایام روزی به همرا ایشان با هواپیما به جنوب میرفتیم، از ایشان راجع به پایان جنگ سوال کردم، ایشان تحلیلشان این بود که ما باید یک پیروزی مهم به دست بیاوریم و با تکیه به آن پیروزی مهم جنگ را تمام کنیم، پس یک طرح برای اینکه جنگ تمام شود، داشتند.
* حرفی را میگویم که بنا نبود گفته شود!
اما قطعنامه 598 چطور شکل گرفت؟! من را در فازی بردید که مجبور میشوم حرفی را بزنم که بنا نبود گفته شود. بالاخره سرنوشت کشور به سرنوشت جنگ ارتباط داشت و فرمانده جنگ هم آقای هاشمی بود. آقای هاشمی هم می خواستند جنگ با پیروزی تمام شود.
فتح فاو اتفاق افتاد، تلقی هم این بود که با فتح فاو جنگ را تمام کنیم. یک عملیات سیاسی باید اتفاق میافتاد، من الان به عنوان عضو قرارگاه خاتم آن روزها و معاون دولت در جنگ تحلیل نظری خودم را عرض میکنم: باید یک برنامهریزی میشد برای اینکه بتواند بهانهای برای خاتمه جنگ باشد. اتفاقی که در جانب عراق افتاد این بود که آمریکاییها آمدند و صدام را تجهیز و او را تشویق به عملیاتهای پی در پی کردند او هم شروع به شکستن مرز از جنوب و پیشرفت کرد و یک حالت فعال به خودش گرفت.
* هاشمی برای پایان دادن به جنگ یک «بنبست» برای امام ترسیم کرد
در سمت ایران به نظر بنده امری سیاسی و تئوریک اتفاق افتاد و آن این بود که آقای هاشمی از فرماندهان جنگ خواستند که بگویند برای ادامه جنگ چه امکاناتی نیاز دارند؟ خب فرماندهان نشستند و نوشتند که چه چیزهایی میخواهند، چه تجهیزاتی، چه امکاناتی، چه پولی، چه پشتوانهای و چقدر باید برای بسیج و آموزش نیروها و ... سرمایهگذاری شود.
از آن طرف به رئیس سازمان برنامه که آقای روغنی زنجانی بودند گفتند شما بگویید که چقدر پول دارید و چقدر میتوانید پول فراهم کنید؟ آن موقع با آن قیمت نفت و وضعیت بد اقتصادی و کمبود بودجه، یک معادلهای روی کاغذ آوردند که فرماندهان نظامی این مقدار نیاز دارند و مسئولان اقتصادی کشور میگویند ما این امکانات کم را داریم و این امکانات کم پاسخگوی این نیاز فراوان فرماندهان نظامی نیست. بنابراین زمان، زمان پایان دادن به جنگ است.
این یک کار سیاسی بود و یک پروسهای هم داشت تا به نتیجه رسید و آقای هاشمی هم مسئولش بودند. بعد اینها را بردند گذاشتند جلوی امام و گفتند حضرت امام! شما فرمانده کل قوا و رهبر کشور هستید، شما صاحب اختیار هستید، اقتصاد کشور هم دست شماست، زندگی مردم هم دست شماست، جواب دشمن هم شما باید بدهید، حالا چه کار کنیم؟ جنگ را خاتمه دهیم یا اینکه باید این امکانات تأمین شود که امکان تأمین آن هم وجود ندارد!
یعنی در واقع دو حرف برای امام مطرح کردند؛ گفتند فرماندهان میگویند اگر این امکانات نباشد امکان ادامه جنگ و پیروزی بر دشمن نیست و مدیران اقتصادی هم میگویند این امکانات نیست یعنی در واقع یک بنبستی برای حضرت امام ترسیم شد.
ممکن بود اگر فرد دیگری کارگردانی میکرد اینطور ترسیم نمیشد ولی خب بالاخره آن زمان اینطور ترسیم شد و کارگردان دیگری هم نبود. از آن طرف هم پشتوانه صدام کشورهای عربی و سرمایههای نفتی و تکنولوژی آمریکایی، روسی و فرانسوی و آلمانی و شیمیایی و میکروبی و ... بود.
* متن قطعنامه 598 بسیار سیاسانه نوشته شده بود
در بحثهای سازمان ملل و مذاکرات، وزارت خارجه و آقای ولایتی از اول تحرک خودش را داشت،سازمان ملل هم در حال کار بود و بالاخره متنی به نام قطعنامه 598 تدوین شد، متن قطعنامه 598 هم بسیار سیاسانه نوشته شده بود، متن متنی نبود که در آن بگوید چه اتفاقی افتاده است. متنی بود که اگر ایران و عراق میپذیرفتند جنگ متوقف میشد اما اینکه حالا سایر حقوق چه میشود به تدریج براساس بندهای قطعنامه با فعالیتهای بعدی مشخص میشد.
* تلخی جام زهر امام را فقط رزمندگان و خانواده شهدا میتوانستند بفهمند
حضرت امام(ره) دیدند که در واقع فرماندهی جنگ با دو برنامه دفاعی که از طریق مدیران اقتصادی کشور و فرماندهان نظامی تهیه کرده به ایشان میگوید که امکان ادامه جنگ نیست. دشمن هم دارد بسیج میشود و فشار میآورد. ملت هم 8 سال جنگ را با تمام ایثار و فداکاری و مردانه اداره کردند. لذا امام برایشان حجت تمام شد که باید قطعنامه را بپذیرند تا جنگ خاتمه پیدا کند و این بنبست شکسته شود.
امام همیشه بنبست شکنی میکردند و در پذیرش قطعنامه هم بنبست شکنی کردند منتهی در پذیرش قطعنامه این بنبستشکنی برای امام بسیار تلخ بود، این تلخی جام زهر امام را فقط رزمندگان جبههها و خانواده شهدا و ملتی که بار جنگ بر دوششان بود میتوانستند بفهمند و میتوانند به خاطر بیاورند.
دلیلش هم این است که مردم داشتند به کاستیها، مشکلات، فشارها، خون دادنها، مجروح شدنها و تلاشهایشان با افتخار و شیرینی ادامه میدادند. با شوق و شعف داشتند به این مجاهدت ادامه میدادند، امام این شوق و شعف را قطع کردند و تلخی برای این بود. برای امام تلخ بود که یک ملتی با شوق و فداکاری و با تمام وجود و با حداکثر روحیه جهادی دارد به تکلیفش عمل میکند و حال باید آن را متوقف کند.
* جام زهر دیگری که امام نوشید
امام یکبار دیگر هم جام زهر را نوشیدند و آن توقف بند (ج) واگذاری زمین بود. سال 59 و پس از پیروزی انقلاب ملت به شوق و شعف آمدند، امام فرمودند که به کمک محرومین و سازندگی روستاها بروید و مردم به روستاها رفتند، یکی از مشکلات، مشکل زمین بود، از سویی فئودالیسم و سلطه خانها و اربابها و فئودالها بر زمینها حاکم بود و از سوی دیگر زمینهای زیاد بیمالک و بایری در کشور وجود داشت.
امام آمدند به سه آیتالله (آقای مشکینی، آقای بهشتی و آقای منتظری) مأموریت دادند و فرمودند این 3 نفر برای حل مسئله زمین کشاورزی در کشور طرحی ارائه کنند.
آن گروه سه نفره طرح قانون واگذاری زمین را نوشتند و جوانان بعد از قانون واگذاری زمین، با یک شوقی به آباد کردن زمینهای بایر و دور افتاده پرداختند و البته بعضیهایشان تهدید جانی شدند اما در برابر تفنگ و سختیها مقاومت کردند و مشکل زمین روستائیان داشت به تدریج حل میشد.
اما گرفتاریهایی پیش آمد و عدهای از علما در آن زمان به امام(ره) پیامهای سختی دادند، برخیهایشان تهدید به کفن پوشی و به صحنه آمدن کردند که آقا این کار را متوقف کنید.
من خودم مسئول هیأت زمین خراسان بودم و همان زمان برادری به نام آقای نارنجی مسئول هیات زمین منطقه شمال خراسان بود و زمانیکه به آنجا رفت فئودالها، زارعی را که به او زمین داده شده بود در باغی به دار آویختند و کیهان عکسش را صفحه اول زد و پس از آن شرایط جوری شد که آقای نارنجی برکنار شد و به جبهه رفت و در عملیات تپههای اللهاکبر شهید شد.
وقتی آن وضعیت در کشور به وجود آمد، امام دیدند که باید برای جلوگیری از اختلاف بین علما کاری انجام دهند و به دلیل ممانعت از تفرقه بین علما و امت، فرمودند بند (ج) را متوقف کنید. یعنی همانی را که خودشان اجازه و دستورش را سه آیتالله داده و جوانهای انقلابی در حال اجرای آن بودند، متوقف کردند. جام زهر از این بابت بود که امام کار مثبتی را که با اشتیاق و تکلیف دنبال میشد، متوقف کردند، این میشود جام زهری که امام نوشیدند و نقشی که برخی آقایان در آن شرایط داشتند حائز اهمیت است.
* اشکال هاشمی این است که در جامعه ولایی به تشخیص خود عمل می کند
راجع به آقای هاشمی جمله آخری را عرض میکنم و آن اینکه بعد از وفات امام(ره) آقای هاشمی مسیری را طی کردند، آقای هاشمی زمانی رئیس جمهور بود و پس از آن نیز به عنوان یک عالم دینی و سیاستمدارِ معتقد به انقلاب اسلامی یک بینش و تشخیصی داشت. دین میگوید که در حکومت اسلامی و حکومت ولایی هرچه که حاکم اسلامی حکم کرد همان باید در جامعه جاری شود و حتی اگر مجتهدین دیگری هستند نمیتوانند خلاف این حکم، عمل کنند، اما اشکال آقای هاشمی این است که به تشخیص خودش عمل میکند.
آقای هاشمی به ولایتِ ولایت فقیه اعتقاد دارد، به شخص حضرت آیتالله امام خامنهای عزیز هم اعتقاد دارد یعنی معتقد است که بهتر از آیتالله خامنهای کسی برای رهبری نیست. معتقد است که حضرت آقای خامنهای، ولی فقیه است، معتقد است که امام(ره) حکومت اسلامی را بر مبنای ولایت فقیه بنا گذاشته و قبول دارد، امّا آقای هاشمی در اداره جامعه آنچه را که باید بر اساس حکم ولایت فقیه عمل شود، براساس نظر خود نظر میدهد.
حکومت اسلامی یک ویژگی مهم دارد و آن این است که میگوید اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی یعنی حکم امامت، تکلیف سیاسی مردم را مشخص میکند. در حکم سیاسی اگر به آقای هاشمی امر بشود تابع است ولی در آنجایی که بخواهد اعمال نظر کند، نظر خودش را میگوید.
* باید مانع جریاناتی که میخواهند نظریات هاشمی را در حکومت جاری کنند، شد
در جامعه ما جریانات سیاسی وجود دارند که تلاش میکنند نظر آقای هاشمی را از شکل نظریه در بیاورند و در حکومت جاری و حکومتیاش کنند، این غلط است و باید مانعش شد. این حالت متناقض در زندگی آقای هاشمی هم وجود دارد. آقای هاشمی با حکم ولی فقیه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است، ایشان به عنوان رئیس مجمع مشروعیت دارد، یعنی بنده وقتی عضو مجمع هستم رئیس مشروع من آقای هاشمی است و باید با اجازه ایشان حرف بزنم و اگر ایشان اجازه ندهد نباید حرف بزنم. ولی اگر آقای هاشمی یک نظریهای بدهد همه اعضای مجمع میتوانند با نظر ایشان مخالفت کنند.
اگر آقای هاشمی بگوید (آقا این را فرمودند) هیچکس مخالفت نمیکند. اما اگر بگوید این را من میگویم و اگر کسی نقد دارد، نقدش را مطرح کند. وظیفه رسانهها این است که این را برای مردم روشن کنند.
یکی از موضوعات سیاسی پیش آمده این است که آقای هاشمی نفی میشود، آقای هاشمی که نباید نفی شود، آقای هاشمی هم یک سرباز انقلاب است، آقای هاشمی هم یک عنصر انقلابی کشور است اما بعضیها میخواهند از همین عنصر انقلابی استفاده کنند برای اینکه سنگ سر راه ولایت فقیه بگذارند، میخواهند چوب لای چرخ امامت بگذارند، این ظلم و انحراف است، این نباید اتفاق بیافتد حالا چه این افراد از خانواده آقای هاشمی باشند و چه خارج از خانواده آقای هاشمی و جریانهای سیاسی مختلف. این امری غلط و اشتباه است.
اما آقای هاشمی به عنوان یک عنصر انقلاب، به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، به عنوان یکی از اعضای کشور، به عنوان یک سیاستمدار، انسان مثبت و خوب و با ارزشی در جایگاه خودش است، همانطور که هرکدام از شخصیتهای سیاسی ما در جایگاه خودشان ارزشمند هستند، بنابراین نمیشود به دلیل مخالفت سیاسی با یک شخصیت سیاسی او را حذف کنید، او باید سرجای خودش باشد.
اساساً از تبادل افکار است که فکر نو بوجود میآید و از برخورد افکار است که جوانه جدید زده میشود، نمیشود که همه یک چیز بگویند و یک جور فکر کنند و به یک سمت نگاه کنند، پس مغزها باید تعطیل شود؟ نه مغزها همه باید روشن باشد، باید فکر کنند، کار کنند، نظر بدهند، منتهی خدای متعال امام و ولایت فقیه را قرار داده تا از سویی جهتگیری فکری پیدا شود و از سوی دیگر اگر در این مسیر فکری اجتماعی، انحرافی به وجود آمد ولی فقیه براساس موازین اسلام آن را اصلاح کند و به خط صحیح برگرداند.
رهبری نیز اینگونه جامعه را اداره میکنند، میفرمایند که هرکسی هرجا هست خودش فکر کند، کار علمی، بررسی، مطالعه و کار دقیق و تخصصی انجام دهد، اما بر طبق موازین انقلاب اسلامی حرکت کند.
نقش دولتها و جریانات سیاسی در پیشرفت یا جلوگیری از رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی در طول این سه دهه چیست؟
سرلشکر فیروزآبادی: موضوعی که میخواهم به آن اشاره کنم تحرکات دشمن در داخل کشور بود. متأسفانه باید بگویم یکی از آفتها یا بیماریهایی که سیاست در کشور ما دارد این است که تجدید نظر طلبی با اصلاحطلبی در هم آمیخته شد.
* برخی سیاسون تجدیدنظر طلبی را اصلاحطلبی نام گذاری کردند
این نکته خیلی مهمی است. ببینید اصلاً انقلاب ما انقلاب اصلاحات است. انقلاب اسلامی از بعد اجتماعی و سیاسی همه را به اصلاحات تشویق و به سمت آن فرا میخواند، از اصلاحات فردی و خانوادگی تا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و دانشگاهی و حوزوی و ...، این پیام انقلاب ما است.
اما متاسفانه از روز اول انقلاب از داخل دولت بازرگان سیاسیونی پیدا شدند که اغراض دشمن و سیاستهای آمریکایی و غربی را دنبال کردند آنها اصلاحطلب نیستند بلکه تجدیدنظر طلبند، آنها میخواهند انقلاب را برگردانند. اصلاحات یعنی انقلاب را رشد دهیم اما این سیاسون اغراض تجدیدنظر طلبانه خود را اصلاحطلبی نام نهادند.
* در دولت بازرگان می خواستند با مذاکره با آمریکا مشکلات کشور را حل کنند
اکثریت وزرا در دولت بازرگان اینگونه بودند و با مذاکره و رفت و آمد به سفارت آمریکا میخواستند که مشکلات کشور را حل کنند در حالیکه اساسا انقلاب صورت گرفته بود که آمریکا و ارزشهای آمریکایی طرد شود.
بعد همین مسائل را گروهکهای سیاسی که در دولت نفوذ کرده بودند مانند جنبش مسلمانان مبارز، گروهک منافقین دنبال کردند، اینها در زمان خود امام هم برخی جریانات سیاسی را با تجدیدنظر طلبیها به عنوان خط سیاسی مطرح کردند اما در زمان حیات حضرت امام(ره)، چندان قدرت ظهور و بروز پیدا نکردند.
* سازندگیِ دولت کارگزاران عدالت اسلامی نداشت
بعد از جنگ ما دیگر آن هیجانات مربوط به انقلاب و جنگ را نداشتیم. جریان انقلابی مسیر خودش را طی میکرد و در کنار آن نیز جریانات سیاسی که دنبال فرصتهای بیشتری بودند در هر مرحله این افکار تجدیدنظر طلبانه را بیشتر کردند.
در دولت کارگزاران افکار تجدیدنظر طلبانه در کنار سیاست سازندگی آقای هاشمی مطرح شد، کسی به سازندگی اعتراضی نداشت منتهی این سازندگی عدالت اسلامی و فرهنگ اسلامی را در کنار خود نداشت و امثال عطاءالله مهاجرانی و برخی دیگر از دولتمردان سیاستهای تجدیدنظرطلبانه را دنبال میکردند.
* دوم خردادیها رسماً تجدید نظر طلب بودند
بعد از آن هم که دولت را تحویل دوم خردادیها دادند و دوم خردادیها رسماً اعلام کردند که تجدید نظر طلب هستند. منظور من جریان عمیقی است که در دولت آقای هاشمی و در مرکز تحقیقات استراتژیک به وجود آمد، آقای خوئینیها مسئول این مرکز شد که چند معاونت داشت، یکی از آنها معاونت دفاعی بود و حضرت آقا فرمودند که این مرکز یا معاونت دفاعی نداشته باشد یا آقای دکتر فیروزآبادی که رئیس ستاد کل است معاون دفاعی شود. به این ترتیب من معاون دفاعی مرکز تحقیقات استراتژیک شدم.
* با طرح ضد انقلابی بهزاد نبوی و سعید حجاریان مخالفت کردم
آقای بهزاد نبوی و سعید حجاریان در آن مرکز تحقیقات طرحی به نام «طرح جمهوری اسلامی» آوردند و میخواستند روی آن پژوهش استراتژیک کنند، آن طرح را به جلسه معاونین آوردند تا بودجهاش تصویب شود، بعد از ارائه طرح بنده گفتم که این طرح را تحلیل کردهام و این طرحی ضد انقلابی و ضد جمهوری اسلامی است.
بعد از حرفهای من، آن جلسه بهم خورد. مصلحت خودشان هم این بود که جلسه برهم بخورد و جلسه بعد را یا بدون من تشکیل دادند یا دیگر اصلاً جلسهای تشکیل نشد و بودجه آن طرح را در سال 1370-1371 تصویب کردند و به بهزاد نبوی و سعید حجاریان دادند، که نتیجه آن پروژه تحقیقاتی شکل گیری دوم خرداد بود.
طرح انقلاب اسلامی آنها طرح جمع کردن انقلاب اسلامی بود. آن طرح را تهیه کردند و بر مبنای آن نظریه بعد از پیروزی در انتخابات دوم خرداد روی کار آمدند اساسا بنا را بر اقدامات تجدیدنظر طلبانه در انقلاب اسلامی گذاشتند.
* در اتاق فکر مجلس ششم به دنبال تغییر در انقلاب اسلامی بودند
جبهه مشارکت، دولت و مجلس ششم هم با آنها همکاری کرد و شعاری مطرح کردند که ما خواهان اجرای قانون هستیم و حضرت آقا هم از این کارشان تقدیر کردند و گفتند که این شعار که شما خواهان اجرای قانون هستید شعار خوبی است و من تائید میکنم، اما این تنها نمای کار بود.
آنها در اتاق فکرهایشان در مجلس براساس افکار تجدیدنظر طلبانه و وارداتی، پیشنویس قانونهایی را برای تغییرات در انقلاب تهیه کردند که به دعواهای بسیاری با انقلابیون در کشور انجامید و خودشان هم نهایتاً اعتراف به اشتباه کردند که این مسیر مسیر درستی نبود.
*ریشه تجدیدنظرطلبیِ دولت بازرگان، دوم خرداد، سروش و مشایی در انجمن حجتیه است
دولت اول احمدی نژاد در واقع شورش مردم علیه تجدیدنظر طلبان بود که مسئولش احمدی نژاد شد، نه اینکه احمدینژاد این نهضت را بوجود آورده باشد، شورش مردم علیه تجدید نظر طلبی بود و آقای احمدینژاد از آن استفاده کرد و رئیس جمهور شد.
دولت اول احمدینژاد در این فضا گذشت و خوب عمل و خط امام را دنبال کرد، در دولت دوم احمدینژاد مشایی به دنبال تجدید نظر طلبی رفت منتهی با یک آهنگ دیگری. لازم است در اینجا این موضوع را مطرح کنم که نکته جالبی است. ریشه تجدیدنظر طلبان در دولت بازرگان، جریانات چپ بعدی، دوم خرداد، جریان سروش و جریان مشایی همه در انجمن حجتیه است.
* دوم خردادیها هرنوع ارتباطی خواستند با جاسوسان آمریکایی گرفتند
نهضت آزادی و همه این گروهها یک پیوند مشترکی با انجمن حجتیه دارند و همیشه تفکر انجمن حجتیه مدافع این جریانات بوده و آبشخور این جریانات هم علاوه بر غرب انجمن حجتیه است. دیدیم دوم خردادیها هر نوع ارتباطی میخواستند گرفتند و به راحتی حتی با جاسوسان آمریکایی حاضر در ایران در پاریس مذاکره کردند و برخیهایشان با خود آقای جرج سوروس در آمریکا مذاکره کردند. جریانات سیاسی ما به دلیل استخوانبندی تجدیدنظر طلبی، همیشه برای امنیت داخلی تهدید ایجاد میکردند.
*جریانات سیاسی تجدیدنظرطلب مخالف پاسداری نیروهای مسلح از انقلاب بودند
از طرفی سپاه و نیروهای مسلح پاسدار انقلاب اسلامی هستند، نیروهای مسلح کاری به جریانات سیاسی ندارند، بلکه آنتنهایی برای گرفتن تهدیدات دارند. این آنتنها در بخشهای سیاسی، اقتصادی، تجاری، بینالمللی چه در داخل و چه در کشورهای خارجی حاضر است و وظیفه جمعآوری اطلاعات را دارد. نیروهای مسلح این اطلاعات را دریافت میکنند بعد در اتاق تحلیل اطلاعات تهدیدات را بررسی میکنند.
نیروهای مسلح همیشه با موضوعاتی مانند تهدیدات جریانات سیاسی تجدیدنظرطلب مواجه هستند اما با جریانات سیاسی مقابله نمیکنند بلکه با تهدیدات مقابله میکنند.
این موضوع سبب چالش میان نیروهای مسلح و جریانات سیاسی تجدیدنظر طلب میشد. نیروهای سیاسی تجدیدنظر طلب که نیروهای مسلح انقلابی را مانع پیشرفت اغراض خودشان میدانستند میگفتند نیروهای مسلح در سیاست دخالت میکنند و نیروهای مسلح که میدیدند جریانات سیاسی دارند افکار تجدیدنظر طلبی و وارداتی را ترویج و با آنها میخواهند تهدید ایجاد کنند، با آنها مقابله میکردند.
* چالش نیروهای مسلح با سیاسیون تجدیدنظرطلب تمام نمیشود
این بود که ما همیشه یک چالش با جریانات سیاسی تجدیدنظرطلب داشتیم، از روز اول انقلاب تا کنون، این چالش بعد از جنگ بیشتر شد و از این به بعد هم افزایش پیدا میکند، یعنی اینطور نیست که با حمله رسانهای به نیروهای مسلح و هیاهوی که نیروهای مسلح نباید در سیاست دخالت کنند، قضیه حل شود.
*سیاسیونِ ایجاد کننده تهدید با نیروهای مسلح اصطکاک پیدا میکنند
ما برای همیشه اعلام میکنیم نیروهای مسلح به سفارش و فرمان امام(ره) در سیاست دخالت نمیکند زیرا اگر نیروهای مسلح در فعالیتهای سیاسی وارد شوند به وحدت مردم خدشه وارد میشود. اما نیروهای مسلح موظف هستند که از انقلاب و کشور دفاع کنند و لازمه دفاع از کشور و انقلاب مقابله با تهدیدات است ونیروهای سیاسی که تهدید ایجاد کنند ناچاراً با نیروهای مسلح اصطکاک پیدا میکنند، این دخالت نیروهای مسلح در سیاست نیست بلکه چالش درست کردن و تجدید نظر طلبی نیروهای سیاسی است که منجر به اصطکاک آنها با نیروهای مسلح میشود.
*منبع: فارس