گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-صالح سلطانی؛ مدام ارتفاع کم و زیاد میکرد. انگار که سوار سرسره شده باشی. با خودمان میگفتیم لابد درسهای مربوط به ارتفاعسنجیاش را خوب پاس نکرده. در بهترین حالت هواپیما تولید دهه 90 میلادی بود و بهترین خلبان عالم هم نمیتوانست نرم و بیصدا براندش. بیست دقیقه از پرواز ِ چهل و پنج دقیقهای مان نگذشته، آقای خلبان آمد روی خط و شروع کرد به گزارش دادن درباره وضعیت پرواز و شرایط جوّی . سرعت باد فلانقدر است و دمای هوا بهماندرجه و ما داریم از این مسیر میرویم و آنجا ارتفاعمان را کم میکنیم و چه و چه. شده بود شبیه گزارشگرهای فوتبال. ندیده بودیم اینطور خلبانی که تا این حد شفافیت در عملکرد داشته باشد و ریز ِ همهچیز را به مسافرینش اطلاع دهد. کاش خلبانان سیاست هم یاد میگرفتند.
- پایمان را روی زمین نگذاشته، سیل استقبالها شروع شد. ما رسانهچیها هم بّر خورده بودیم کنار پیرغلامها و هرجا میرفتند پشت سرشان بودیم و مثل آنها از دست پیرغلامان اصفهانی گل و شال سبز میگرفتیم. همان جا داخل سالن ترانزیت فرودگاه اصفهان، اولین مراسم را برگزار کردند. «نظاماسلامی» رفت پشت تریبون و یاد اجراهای ده-بیست سال قبلش را زنده کرد. تا اسم امام حسین(ع) را آورد، دیدیم اشک پیرغلامها سرازیر شده. دلهایشان خیلی شیشهای تر از چیزی بود که فکر میکردیم. شعر میخواندند و اشک میریختند: «آقا به جان مادرت/آن مادر غمپرورت/ما را نرانی از درت»
-وسط مهمانهای خارجی بود اما راحت فارسی حرف میزد. با آن لباس یکدست سفید و متمایزش حدس میزدیم باید هندی باشد. فارسی بلد بودنش یک فرصت طلایی بود تا در قحطی مترجم ، بتوانیم با یک خارجی گفتگو بگیریم. بازدید مسجد جامع که تمام شد رفتیم سراغش، سلام و علیکی کردیم و از کشورش پرسیدیم. خندید و گفت من ایرانیام! موبد زرتشتی بود و به نمایندگی از انجمن زرتشتیان تهران آمده بود به همایش پیرغلامان حسینی. میگفت هر سال میآیم. خودش را «موبد اباعبدالله» میدانست. تاکید داشت که آموزههای دینشان در 99 درصد موارد با دینمان اشتراک دارد. از آیات قرآن و فرازهای اوستا شاهد میآورد تا حرفش را ثابت کند.« راه در جهان یکی است و آن راه، راستی است» ِ اوستا را در جایجای قرآن پیدا میکرد. لابلای حرفهایش گفت گاهی برخی جوانها میآیند پیشش و میخواهند زرتشتی شوند، اما او ممانعت میکند و اجازه نمیدهد. خبرنگارهای قدیمیتر که همین موبد را میشناختند میگفتند اهل توسل و حاجتگرفتن از ائمه شیعه هم هست! هرچه گشتم، هیچ تعبیری بهتر از «موبد اباعبدالله» برایش پیدا نکردم.
- گروه موسیقی مارش عزا میزد و کاروانهای استانی، دسته دسته وارد گلزار شهدای اصفهان میشدند. پیرغلامانِ زمینی کنار جوانهایی که درس نوکری را خیلی زود گذراندند و آسمانی شدند. مراسم خوشآمدگویی به پیرغلامها برقرار بود و بساط شعر و شربت و چاووشخوانی به راه. گاهی پیرمردها از وسط جمعیت بلند میشدند و با دو بیت شعر، از جمعیت صلوات میگرفتند. مجری اما به بهانه ضیق وقت، ذوق آنها و ما را کور میکرد. اصلا انگار مجریها را ساختهاند برای کور کردن ذوقها و خاموش کردن خودجوشها.
- حسینیه رضوان، میزبان ضیافت شام شب اول اجلاس بود. اولین چیزی که در این حسینیه به چشم میآمد و البته چشم را تر میکرد، عکس بزرگی از شهید حججی بود، با لباس خادمی در این حسینیه. شک ندارم محسن بالهایش را در همچه حسینیههایی صیقل داده تا در آستانه محرم آسمانی شود و داستان شهادتش، سمبلی بشود از تمام مصائب کربلا. این پسر کاری کرده که نامش شبیه باران، به هر جا که میرسد، همه چیز را تر میکند. پیکرش که بیاید، چه برکتی بریزد به جان شهر!