آخرین اخبار:
کد خبر:۶۳۶۶۳۴
با کاروان کربلا/منزل هفتم

علی اصغر؛ سرباز کوچک

صدای این کمک‏ خواهی امام که به خیمه‌ها رسید ناله زنان حرم بلند شد. همه گریه و شیون می‌کردند، اما امام صدای گریه‌ای را شنید که طاقتش را نداشت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ اصغر هیچ گاه آن قدر بی تاب نبود و صدای ناله هایش بلند نشده بود.

هیچ کس هم نمانده بود که حسین دردش را با او بگوید و چه دردناک بود وقتی که فقط عبدالله و زین العابدین ع. را در خیمه می‌دید.

تمام زنان حرم را جمع کرده بود تا خداحافظی کند که ناگاه صدایی او را متوقف کرد. صدای گریه‌های اصغر شش ماهه اش که با این گریه یاری پدر و شهادت در راه او را فریاد می‌زد شنیده بود!

فرصت رفتن پیش علی را نداشت به میدان رفت تا گفتنی‌ها را بگوید.

 آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟»

 صدای این کمک‏ خواهی امام که به خیمه‌ها رسید ناله زنان حرم بلند شد. همه گریه و شیون می‌کردند، اما امام صدای گریه‌ای را شنید که طاقتش را نداشت.

علی تشنه بود و امام این را خوب می‌دانست. فهمیده بود که این ناله‌ها برای تشنگی است.

 امام (ع) قنداقه علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:: «ای مردم! اگر به من رحم نمی‌کنید بر این طفل ترحم نمایید ...»،

 اما گویی این جماعت بویی از رحم و انسانیت نبرده و تن‌ها در فکر خوی حیوانی گری خویش بودند. نه تن‌ها علی را آب ندادند بلکه با تیری سه شعبه او را روی دست حسین به شهادت رساندند.

 امام (ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خداوند آن را می‌بیند».

اما هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک حضرت (ع) نشست و خون از دهان او جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت می‌کنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم می‌کنند»

آن روز همه سربازان حسین ابن علی خود را فدای امامت کردند و حتی اصغر شش ماهه هم طاقت ماندن نیاورد و رفت.

دیگر وقتش رسیده بود علی را دفن کند. اگر مادرش آن صحنه را می‌دید اوضاع بدتر می‌شد. از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و جنازه‌ی کوچک را دفن کرد.
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار