کد خبر:۶۷۹۸۵۴
روایت دانشجویی/پرونده سیزدهم/کنکور ارشد

سه ساعت مانده به امتحان ارشد/ حال همه‌ی ما خوب است، اما تو باور نکن!!

همان اولین‌بار که کنکور دادم، قبول شدم. آن وقت‌ها چهارهزار عدد خوبی محسوب می‌شد. می‌شد یک شهر نه چندان دور و یک رشته نه چندان بد انتخاب کرد.

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-عابد نظری؛ من پسر ارشد بابا بودم. در خانواده‌ای هفت نفره. پدر و مادرم جزو باسوادترین آدم‌های فامیل بودند. بابا سیکل داشت. مادرم مدعی بود وسط امتحانات ثلث سوم سال آخر نظری، شوهرش داده‌اند. مدعی بود دوره ماشین‌نویسی هم دیده. این‌ها، اما فرق چندانی در حال و روزشان ایجاد نکرده. مامان، مثل تمام عمه‌ها و خاله‌ها و زن‌دایی‌ها خانه‌دار است. طوری که یادم می‌آید حتی آخرین بچه‌اش را هم، خودش شیر داد. در روزگاری که پوشک، آن هم پوشک کامل، هنوز در جنوب شهر اصلا رواج نداشت و مادرها، بچه‌هایشان را کهنه پیچ می‌کردند. بابا هم، مثل آقاجان و عمو نصرت شوهر عمه‌ام، بنا بود. فرقش این بود که بابا پیکان جوانان گوجه‌ای داشت، عمو نصرت دولوکس آبی‌نفتی. فرق اصلی بابا و مامان با باقی فامیل، در این بود که فرزند ارشدشان، پسر بود. زمان ما پسر بودن خیلی اهمیت داشت. در فامیل ما تعداد دختر‌ها دو برابر پسر‌ها بود و همین مسئله به قیمت پسر‌ها اضافه می‌کرد.

طوری که بار‌ها مادرم تعریف کرده، وقتی من در آن نیمه‌شب گرم تابستان در بیمارستان آرش فلکه سوم تهرانپارس به دنیا آمدم، بابام قسم خورده که من باید با تمام باقی بچه‌ها فرق داشته باشم. یعنی اهتمام فراوانی به تربیت من خواهد داشت. همین‌طور هم شد. آن‌گونه که مادرم بار‌ها تعریف کرده، من در پایین‌ترین سن نسبت به باقی بچه‌های خانواده و فامیل دندان درآوردم. زودتر از همه حرف زدم. زودتر و تندتر از همه راه رفتم. بعد‌ها هم، من تنها بچه‌ای بودم که هیچ‌وقت در هیچ مقطعی از دبستان و راهنمایی و دبیرستان تجدید نشدم. البته خیلی‌ها حتی راهنمایی را هم تمام نکردند. شرایط برای نخبه شدن‌ام کاملا فراهم بود.

همان اولین‌بار که کنکور دادم، قبول شدم. آن وقت‌ها چهارهزار عدد خوبی محسوب می‌شد. می‌شد یک شهر نه چندان دور و یک رشته نه چندان بد انتخاب کرد. بابا سوار بر همان وسپای خرجین‌دارش، آمد سرزمین خاکی دیهیم. جایی که برای آخرین‌بار جلوی توپ سنگین سیاه و سفید، در دروازه هفت متر و خرده‌ای ایستاده بودم. از خرجینش روزنامه‌ای را آورد که دور اسمم خط کشیده بود. آن لبخند کارگری در آستانه پیری، همان جا متعهدم کرد به جدی بودن بیشتر در مسیر تحصیل. دلم می‌خواست طوری مقاطع دانشگاهی را طی کنم، که حتی نسل‌های بعدی فک و فامیل هم، به گرد افتخاراتم نرسند.

من خوب درس می‌خواندم. فوتبال را حتی برای تماشا کنار گذاشتم. از همه بهتر بودم. بابا، از آن طرف، بیش‌تر از همیشه کار می‌کرد برای تامین خرج تحصیل من. برای تامین هزینه زندگی آن چهار بچه بعد من، که همگی دختر بودند. که هنوز به ترم دوم دانشگاه نرسیده، فاطمه و نرگس را شوهر دادند. بابا سخت کار می‌کرد. تا جهاز و عروسی، با همان حداقل، ردیف باشد. مامان هم معتقد بود بعد از دانشگاه من، فراغت مالی اجازه می‌دهد، ماشین‌لباسشویی سطلی قدیمی را با یک دوقلوی جدید عوض کند. من سخت درس می‌خواندم. فوتبال هم که نبود. فقط گه‌گداری شعر‌های سیدعلی صالحی می‌خواندم. آنوقت‌ها که هنوز "حال همه‌ی ما خوب است، اما تو باور نکن" اش مد نبود. مثل امروز، که کسی هم اصلا نمی‌داند این سطر ساده و سهمگین از کجا و چه کسی آمده؟!

آن چهار سال سخت گذشت. سخت و غربتی. عوضش حسابی آماده شده بودم برای ارشد. هفته آخر قبل کنکور ارشد، خواندن را تعطیل کرده بودم. همراه بابا می‌رفتم سرکار. ملات درست می‌کردم و آجر می‌دادم. می‌خواستم با دور شدن از کتاب و سوال، از دلهره و هیجان هم دور شده باشم. دور هم شدم. تا روز آخر. که پنج‌شنبه بود. بعدظهر نوبت امتحان گروه ما بود. قرار بود تا دو ساعت به امتحان، دیوار خرپشته را تمام کنیم. بعد، با آن وسپای خرجین‌دار برویم شعبه امتحان. بابا منتظرم باشد. امتحان که تمام شد، با شیرینی برگردیم خانه. همه سوار جوانان قرمز بشویم، برویم شهربازی بسیج. قرار بود همان شب در مورد خواستگار خواهر سوم تصمیم بگیریم. سه ساعت مانده بود به امتحان. بابا رفت پشت بام. میخواست با تکیه به میله‌ی بالابر، نگاهی به پایین ساختمان بیندازد. تا آمدم بگویم که پیچ و مهره پایه هایش را باز کرده‌ام، اتفاق افتاده بود. بالابر افتاده بود. بابا افتاده بود. کنکور ارشد تمام شده بود؛ و من ارشد خانواده‌ای شش نفره.
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار