گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، دانیال مدبرعزیزی؛* یادم میآید اوایل که به دانشگاه آمده بودم، همیشه برای اینکه با خودمان خلوت کنیم و حال و هوای معنوی مان را جلا ببخشیم به مزار شهید ناصری می رفتیم، عادت همیشه مان بود، هر وقت کم میآوردیم، دلمان برای شهادت تنگ می شد، در راستای تلاش برای انقلاب سست میشدیم به مزار شهدا میرفتیم.
بعد از مدتی به فکرمان خود که چرا خودمان در دانشکده کشاورزی شهید نداشته باشیم؟ به همین خاطر شرع به کار کردیم؛ نامه زدیم، با مسئولان هماهنگ کردیم، طومار امضا کردیم (هم دانشجویی هم کارمندان و اساتید)؛ اما بازهم مخالفت می شد، نهایتا پیش خود سردار باقرزاده رفتیم، تلفنی صحبت کردیم تا اینکه قبول کردند و برای جانمایی به دانشگاه آمدند.
مکان تدفین را مشخص کردند؛ اما مشکلی که وجود داشت، این بود که میبایست سوله رو به روی مسجد دانشکده تخریب می شد و این اولین مشکل ما با مسئولان دانشگاه بود!
به هر دری زدیم، هر چه بالا و پایین پریدیم نشد که نشد انگار جان مسئولان به این سوله بسته شده بود. می گفتیم خودتان که طومار را امضا کردید و در روز جانمایی هم که آمدید و تایید کردید حالا چرا برای تخریب ممانعت می کنید؟ جوابی که می دادند، این بود که دانشکده جز این سوله انباری ندارد و ما نمیتوانیم این سوله را تخریب کنیم، جوابی که به هیچ عنوان قانع کننده نبود.
البته مشخص بود هدفشان چیست! همان موقع یکی از مسئولان دانشگاه گفته بود دانشگاه محل علم و فرهنگ است نه قبرستان!
بعد از اینکه ۲ سال از پیگیریهای ما گذشت و ما کم کم ناامید شدیم، فاطمیه سال ۱۳۹۵ در هیأت بودیم که برادر محبوب با بنده تماس گرفتند و گفتند که با شهید شما موافقت شده و ۱۲ اسفند روز تدفین است؛ مصادف با شهادت حضرت زهرا (س)، خودتان را آماده کنید و شرایط را مهیا، سوله را تخریب کنید و زمین را تسطیح، فضاسازی و جریان سازی هم یادتان نرود.
همه این حرفها در حالی بود که ما فقط ۳هفته وقت داشتیم؛ اما خدارا شکر توانستیم و از فردای آن روز به دنبال امور مربوط به تدفین مشغول شدیم؛ اما دوباره کارشکنیهای مسئولین شروع شد. به هر کسی گفتیم، هیچ نکرد؛ حتی در دفتر یکی از مسئولین دانشگاه شروع به گریه کردیم تا کارمان را راه بیندازد.
انگار نه انگار؛ هیچکس باور نمی کرد؛ اما ما مصمم به دنبال امور و هماهنگیها بودیم و هرچه به مسئولین میگفتیم که این سوله باید تخریب شود، هیچکس گوش به حرف نمیداد. زمان گذشت و ما فقط ۱۰ روز وقت داشتیم و هنوز نه سوله تخریب شده بود و نه زمین تسطیح، صبح دوستان به من اطلاع دادند که روزنامه خبر تدفین شهدا را چاپ کرده است و دیشب هم اخبار شبکه خاورستان به آن پرداخته، هر دو را برداشتم و نزد رئیس دانشکده رفتم، تا خبر را دیدند، سریع دستور دادند تا کارها انجام شود.
اما برای اینکه کارمان راحتتر شود و زور حرفمان بیشتر، رفتیم پیش معاونت مالی دانشگاه که خودشان از بچههای جبهه و جنگ بودند، انصافا صحبتمان که تمام شد، گوشی را برداشتند و دستور دادند؛ گفتند تا ۲ روز دیگر باید سوله تخریب و زمین تسطیح شود. واقعا جهادی کمکمان کردند...
بگذریم. همه کارها انجام شد و یک روز قبل تدفین به من زنگ زدند که به فرودگاه بروم تا از شهدا استقبال کنیم، وقتی به فرودگاه رسیدم همه مسئولین را دیدم جز آنکه باید! منظورم رئیس دانشگاه بود؛ اما شهدا که آمدند؛ این موضوع از ذهنم رفت و بی اختیار اشکم جاری شد.
خلاصه روز تدفین شد و همه آمدند؛ مردم عادی، دانشجوهای دانشگاه خودمان و دانشگاههای دیگر، خبرنگاران و عکاسان، مسولین و نظامیان، ولی باز خبری از رئیس دانشگاه نبود!
بگذریم که استاندار وقت نیز مخالف با این کارها و برگزاری یادواره شهدا بود و تدفین آن روز درس عبرت خوبی برای آن مسئول بی بصیرت لیبرال شد.
نهایتا شهدا تدفین شدند و قرار شد طبق قول یکی از مسئولین دانشگاه تا سال بعد یعنی سالگردشان مقبره شهدا ساخته شود؛ اما هنوز که هنوز است هیچ اتفاقی نیفتاده. نامه زدیم، صحبت کردیم، گریه کردیم، جریان سازی کردیم، اما هیچ نشد.
میگفتند پول نداریم، اما خلاف این موضوع کاملا مشهود بود، از ساختمانهای نیمه ساز دانشگاه که هر روز بیشتر می شد، از فضای سبز جلوی سازمان مرکزی که هر روز قشنگتر م یشد، از ماشین دولتی رئیس دانشگاه که عوض شد و...
۲ سال گذشت و رئیس دانشگاه هم عوض شد، دکتر خامسان خودشان از بچههای جبهه هستند. همان ابتدا شخصاً با ایشان دراین باره صحبت کردم، قول دادند. روزی هم به دفترشان رفتم و صحبت کردیم و صورت جلسه را نشان دادند؛ اما از آن روز ۳ ماه میگذرد و تابستان هم رو به اتمام است و ما داریم دومین تابستان را هم پشت سر میگذاریم و خبری از مقبره شهدا نیست.
۲ سال می گذرد و هر روز بیشتر از پیش شرمنده شهدا می شویم، هم به خاطر اعمالمان هم به خاطر اینکه نتوانستیم برای مزارشان کاری انجام بدهیم.
حقیر به عنوان کسی که مسئول ستاد تدفین شهدا گمنام دانشکده کشاورزی بودم و هستم و بر طبق عهد قلبی خودم و عهدی که امضا کردم، وظیفه نگهداری و مراقبت از شهدا در دانشگاه را به عهده گرفتم.
این را می گویم که واقعاً به هر دری زدیم، اما نمی دانم درد مسئولین دانشگاهمان چیست و چرا کاری انجام نمی دهند؛ اما این را می دانم که تا کار نیمه تمامی را که شروع کردیم به پایان نرسانم از این دانشگاه نخواهم رفت و با توجه به کنگره شهدای استان احساس می کنم که وقت عمل به وظیفه فرا رسیده است و مسئولین دانشگاه باید این فرصت را دریابند تا مدیون خون شهدا نمانند.
دانیال مدبرعزیزی-مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه بیرجند
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.